تجددخواهی یا تجددستیزی | اعتماد


علل فروپاشی امپراتوری عثمانی نیز همچون سقوط امپراتوری روم، همواره در میان مورخان و صاحب‌نظران مورد بحث بوده است. در این میان برخی مورخان همچون اسماعیل احمدیاغی [Ismāʻīl Aḥmad Yāghī]، نویسنده کتاب «دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال» [ترجمه رسول جعفریان] تجددخواهی و نفوذ عقاید برابری‌خواهانه از سوی مغرب‌زمین را عامل انحطاط و سقوط عثمانی دانسته‌اند. احمدیاغی، در کتاب مزبور این رویکرد برابری‌خواهانه را مغایر با اصول تاسیس خلافت عثمانی دانسته و فرمان گلخانه و تنظیمات سلطان عبدالمجید را یکی از عوامل تشدید روند فروپاشی مطرح کرده و اقدام سلطان عبدالحمید دوم را در تعطیل کردن مجلس مشروطه عثمانی، در کمتر از شش ماه پس از تاسیس آن ستوده است و آن را در راستای حفظ و بقای امپراتوری توجیه کرده است.

دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال اسماعیل احمد یاقی

در این یادداشت به‌ دنبال ارایه نقدی بر این نظریات هستیم و از زاویه‌ای دیگر موضوع را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

آغاز اصلاحات در عثمانی از ارتش آن شروع شد، چراکه ضعف ینی‌چری‌ها در مقابل ارتش‌های نوین اروپایی احساس می‌شد و چنین ضعفی می‌توانست مهم‌ترین عامل سقوط امپراتوری باشد. ارتش‌های اروپایی صاحب نظم ‌و انضباط و شکل نوینی می‌شدند؛ درحالی که ینی‌چری‌های عثمانی به تازگی اجازه می‌یافتند که ازدواج کنند و به تجارت بپردازند. ینی‌چری‌ها در مقابل اصلاحات نوین و اروپایی ارتش مقاومت نشان دادند و روش‌های سنتی خود را بر آن ترجیح دادند. اوج چنین مقاومتی هنگامی بود که حتی علمای دین هم آن را بدعت دانستند و همسویی ایشان با ینی‌چری‌ها منجر به خلع سلیم سوم از سلطنت گردید.

درک آنچه گفته شد برای مردم ایران نباید چندان سخت باشد؛ در همین اوضاع و احوال، ما در تاریخ ایران ناصرالدین شاه را داریم که ذهنی آشفته بین مسیر تجدد و مسیر حفظ سنت داشت. گرچه ناصرالدین‌شاه معمولا در پایان به مسیر سنت متمایل می‌شد، چراکه در این مسیر خاطرش آسوده‌تر بود. چنین مسیری در طول 48 سال سلطنت ناصرالدین شاه هیچ سودی برای ایران به ارمغان نیاورد. وی در این مدت طولانی، امیرکبیر را از میان برداشت؛ سپهسالار را کنار زد و همچون سایر شاهان قاجار و پیش از آن، صفویه را به چشم الگویی برای حکمرانی می‌دید اما ارتجاع او نیز قابل حفظ نبود. حرکت رو به‌ جلو در جامعه ایران ناچار از پایین ایجاد شد که نمود آن جنبش مشروطیت ایران بود که در دوران جانشینان او، برخلاف عثمانی مردم ایران خود آن را به دست آوردند؛ نه ‌اینکه سلطان به اصرار امثال مدحت‌پاشا و نامق‌کمال‌ آن را به مردم داده ‌باشد.

انحطاط امپراتوری عثمانی همزمان با دورانی بود که جهان غرب -و چند دهه بعد کل جهان- وارد دوران جدیدی می‌شدند. در این دوران اروپاییان کم‌کم از خواب سنت برخاسته بودند و تمدن نوینی در حال پایه‌ریزی بود؛ در نتیجه چنین شرایطی مقاومت در برابر تغییرات و اصرار بر حفظ سنت‌های پیشین نه ممکن بود و نه مفید. سنت‌های پیشین همزمان با موفقیت‌های نظامی فراوان عثمانیان بود اما علت آن نبود. مقاومت در برابر تجدد به منظور احیای روزگاران گذشته، تنها منجر به ایجاد یک دنیای متفاوت قرون وسطایی در مقابل یک جهان مدرن و پیشرفته‌تر با تفکرات اقتصادی، سیاسی، حقوقی، نظامی، علمی و... نوین می‌گشت. آنچه منجر به فروپاشی عثمانی شد، تجددخواهی نبود؛ از قضا مقاومت در برابر تجددخواهی از‌سوی شیخ‌الاسلام‌ها و عبدالحمید دوم و... بود که در مقابل سیاست ناگزیر رو به‌ جلوی تجدد، حالت یک ‌بام ‌و دو هوا به وجود آورد در‌‌حالی که مقاومت در برابر تغییرات و تلاش برای حفظ زمان و شرایط گذشته برای تکرار افتخارات پیشین محکوم به شکست بود.

منشور گلخانه که به مسلمانان و ذمیان حقوق برابری می‌داد رفتاری دیگر بود که با ورود به عصر جدید از آن هم گریزی نبود. مخالفان این فرمان و ادامه تنظیمات خیریه، با تکیه به عواقب چنین اصلاحاتی، آن را بخشی دیگر از سیاست‌های اروپا در راستای نابودی عثمانی دانسته‌اند و با قضاوتی آسان حتی آن را عامل تجزیه‌خواهی رعایای مسیحی و... مطرح کرده‌اند -یعنی دادن حقوق برابر به پیروان سایر مذاهب یعنی عمدتا مسیحیان سبب تجزیه‌خواهی ارامنه و... شده- اما آنها به این پرسش هرگز پاسخ نمی‌دهند که اگر چنین فرمانی صادر نمی‌شد نتیجه چه می‌شد؛ چراکه غیر از آن دیگر اتفاق نیفتاد تا کسی آن را ببیند و عواقب آن مشخص گردد اما بی‌شک عواقب آن کمتر نبود.

سلطان عبدالحمید دوم، مجلس مشروطه عثمانی را پس از حدود شش ماه فعالیت، به مدت سی سال تعطیل کرد و سلطنت مطلقه را بار دیگر برقرار ساخت؛ نویسندگان و روزنامه‌نگاران را تبعید کرد و استبدادی مطلق برقرار کرد اما این رفتار هم نتوانست عثمانی را از انحطاط و سقوط نجات بخشد. نتیجه اقدام او نه پایدار بود و نه مفید. جهان در آغاز قرن بیستم نمی‌توانست همزمان شاهد کشوری باشد که تقویم آن سال 1500 را نشان دهد و اگر چنین شرایطی هم پیش می‌آمد لااقل کشورهای مدرن‌تر از طریق تهاجمات نظامی و استفاده از اسلحه مدرن، کشور پایبند به سنت را از خواب سنت بیدار می‌کردند. اینجاست که دیگر راه فراری برای کشور درخواب مانده نیست. شرایط ایران و عثمانی هم در قرون معاصر همین بود. سنت گرچه به عنوان میراث فرهنگی یک کشور و یک ملت لازم به حفظ و نگهداری دارد اما اصرار به باقی ماندن عثمانی در آن بود که ارتجاع را با خود به همراه آورد. نخبگان عثمانی که روزهای باشکوه تاریخ خود را مربوط به زمان‌های پیشین و همراه با سنت‌های پیشین به خاطر سپرده‌ بودند، تفکرات مدرن را یک «تهاجم فرهنگی» ازسوی غربیان برای نابود کردن عثمانی از درون پنداشتند و در مبارزه با آن و تغییرات جدید در دولت عثمانی کم نگذاشتند اما نتیجه نهایی هرگز مطلوب آنها واقع نشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...