به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر؛ کیتی وارد [Katie Ward] نویسنده بریتانیایی در دومین سالگرد نبودن هیلاری مانتل خالق کتاب‌هایی چون «تالار گرگ» و «جسدها را بالا بیاورید»، از وی به عنوان مرشد خود یاد و ۷ آموزه‌ای را که از وی آموخت بیان کرد:

هیلاری مانتل

هیلاری مانتل مرشد من بود
سال ۲۰۰۷، پس از اینکه دست‌نوشته‌ام برای چهل و چهارمین بار رد شد، یکی از همکاران یک رمان‌نویس با آثار منتشر شده را به من معرفی کرد. معلوم شد که او مانتل بود - و من به آنقدر خوش شانس بودم که در ۱۵ سال آینده از حکمت او بهره بگیرم.

آن سال من یک رمان‌نویس جوان مشتاق بودم که اولین نوشته ام را ۴۳ کارگزار ادبی رد کرده بودند. این در حالی بود که تک تک آنچه برایشان می‌فرستادم - شامل یک نامه درخواست، سه فصل نوشته، یک خلاصه و یک پاکت با آدرس شخصی بود که در صورت رد شدن نوشته برگشت بخورد- باید از طریق پست ارسال می‌شد. با همه اینها من هنوز امیدوار بودم زیرا چهل و چهارمین فردی که با او تماس گرفتم به من نامه نوشت و درخواست کرد که متن کامل دست‌نوشته من را بخواند. اما چند هفته بعد، زمانی که دست‌نوشته‌ام دوباره برایم بازگردانده شد، با یک نامه مشوقانه مؤدبانه، بار دیگر رد شدن را تجربه کردم.

این بسته ناخواسته و درست زمانی رسید که من در حال ورود به محل کار بودم و وقتی به آنجا رسیدم، زدم زیر گریه. آن زمان ۲۸ ساله بودم و به این نتیجه قطعی رسیدم که رویای من برای انتشار نوشته‌ام به پایان رسیده است. یکی از همکاران از من پرسید مشکل چیست؟ به او گفتم و او به طرز شگفت‌انگیزی همدردی کرد و پیشنهاد کرد تا با یک رمان‌نویس واقعی که آثار منتشر شده دارد، صحبت کنم و شاید این شخص بتواند به من توصیه خوبی بدهد. آن رمان نویس هیلاری مانتل بود.

در آن زمان هیلاری نویسنده‌ای با سابقه در زمینه داستان و خاطرات بود. اما هنوز ۲ سال مانده بود تا «تالار گرگ» منتشر شود و موفقیت خیره‌کننده‌ای که در پی داشت، رخ دهد. سه‌گانه «تالار گرگ» پرفروش‌ترین رمان‌ها شد و تحسین‌هایی به همراه داشت که ۲ جایزه بوکر، رفتن روی صحنه نمایش و اقتباس تلویزیونی از جمله آنها بود.

هیلاری برای من صدایی آرام در یک ایمیل بود که با حوصله به من آنچه را که باید می‌شنیدم، می‌گفت. او تبدیل به یک دوست محبوب شد و ارتباط من به مدت ۱۵ سال با او ادامه یافت و گهگاه او را ملاقات هم می‌کردم. من برای هر لحظه‌ای که با او سپری می‌کردم ارزش قائل بودم و همیشه سعی می‌کردم در بین خنده‌هایش از خرد او بهره بگیرم.

یکشنبه ۲۲ سپتامبر، اعتدال پاییزی و دومین سالگرد مرگ هیلاری است. در حالی که تاریکی و روشنایی روز کاملاً متعادل هستند، چیزهایی را که از او آموختم، بازمی‌گویم.

1
بدان داستانت چگونه به پایان می‌رسد و برای آن بنویس
خیلی درباره اینکه آیا نویسندگان خلاق باید داستان‌های خود را از قبل برنامه‌ریزی کنند یا بگذارند داستان هر طور دوست دارد جلو برود، گفته شده است. برنامه ریزان قبل از نوشتن اولین پیش‌نویس، یادداشت‌های دقیق از روند داستان دارند. در برابر، بداهه‌نویسانی هستند که می گذارند داستان آنها را جلو ببرد. هر دو روش می‌توانند فرصت‌هایی خلق کنند.

راه سوم و راه بهتر این است که پایان خود را بدانی. هیلاری پایان ماجرای توماس کرامول در «آینه و نور» را خیلی زودتر از زمان رسیدن به آن نقطه نوشت. این یک روش ساده است که نویسندگان خلاق می‌توانند در کار خود اعمال کنند. دانستن اینکه داستان شما چگونه به پایان می رسد به عنوان یک قطب نما عمل می کند، در حالی که دست شما را به اندازه کافی برای کشف دنیای خیالی خود باز می‌گذارد. یک پایان ساخته شده و تاثیرگذار در نهایت برای خواننده نیز رضایت بخش‌تر است.

2
هر روز بنویس

یک بار از هیلاری پرسیدم آیا او هر روز می‌نویسد؟ او پاسخ داد: «بله». کمی خجالت کشیدم که من این کار را نکرده‌ام، اما او یک دفتر خاطرات یک هفته‌ای را به عنوان یک هدیه کریسمس با تاخیر به من داد و از آن زمان این وضعیت تغییر کرد. فضاهای نوشتن بسیار کوچک بود، و اگرچه من پیشتر سعی کرده بودم یک دفتر خاطرات داشته باشم، تصمیم گرفتم که سعی کنم حتی یک خط در روز بنویسم.

آموختم که بهترین زمان برای نوشتن در آن دفتر، اول صبح با یک فنجان قهوه است. من جزییات برجسته دیروز را یادداشت کردم و بنابراین توانستم آنها را از نظر ذهنی پاک کنم و برای امروز احساس آمادگی بیشتری کنم. حالا نزدیک ۷ سال است که هر روز می‌نویسم. من روزانه یک طرف یک کاغذ A۴ را می‌نویسم، اغلب وقتی فضای خالی‌ام تمام می‌شود، در حاشیه‌ها هم می‌نویسم و آن وقت است که دیگر دست می کشم. بیش از هر اثر منتشر شده، این کار مرا به عنوان یک نویسنده صادق حفظ می‌کند.

3
بزرگی و نرمی با هم ممکن است

هیلاری آدم مهربانی بود. او عمیقاً برای خوانندگان خود ارزش قایل بود و به هوش آنها احترام می‌گذاشت. او خوانندگانش را با داستان‌سرایی‌اش تغذیه کرد، در حالی که هنوز آنها را تشنه چیزهای بیشتری می‌گذاشت. وقتی در رویدادهای ادبی با مخاطبان صحبت می‌کرد، گرمای خود را به پشت سالن هم منتقل می‌کرد و وقتی برای گرفتن امضای او در صف قرار گرفتند تا نسخه‌های کتاب‌هایش را برایشان امضا کند، هیلاری ذوق کرد چون این را وظیفه آنها نمی‌دانست.

او در طول زندگی حرفه‌ای خود از ده‌ها نویسنده دیگر حمایت کرد و یادداشت‌های تایید وی جلد کتاب‌های بسیاری را زینت می‌دهد زیرا می‌دانست که قدرتش چه تفاوتی ایجاد می‌کند. و زمانی که او به اوج شهرت رسید و من با مشکل سرطان و شیمی درمانی مواجه بودم او حتی بیشتر به من مهربانی کرد و همچنان به من به عنوان یک نویسنده نگاه می‌کرد.

هیلاری به حیوانات خانگی هم اهمیت می‌داد و حضور این موجودات در نوشته‌های او تکرار می‌شود، بنابراین من وقتی عکس گربه‌ام را برای او می فرستادم، احساس حماقت نمی‌کردم.

4
به خودت برگرد

هیلاری به من آموخت که برای یک هنرمند دو نوع موفقیت وجود دارد: درونی و بیرونی. گاهی اوقات، اینها در تضاد هستند. کاری که ما بیشتر به آن علاقه داریم، لزوماً کاری نیست که بیشترین درآمد را داشته باشد. در هر حالتی به عنوان یک نویسنده؛ چه برمبنای دل خود می‌نویسید چه به دنبال سفارش هستید– باید به خود باور داشته باشید.

5
کیفیت نوشتن بیشتر از کمیت مهم است

نوشتن کتاب ۹۰۰ صفحه‌ای «آینه و نور» - آخرین کتاب از سه‌گانه «تالار گرگ» - برای برخی دلهره‌آور بود و بحث‌هایی را درباره توجه خواننده و ویرایش دقیق‌تر برانگیخت. این نوع انتقاد نه تنها خوانندگان مشتاق هیلاری را دست کم گرفت، بلکه عنصر اساسی نثر درخشان او را نیز دست کم گرفت: صدایی شفاف و طبیعی که در هر صفحه جاری بود. عبور از درهای تاریخی که هیلاری برای طرفدارانش می‌گشود سخت نبود، زیرا هر خط به دلیلی و برای قصدی خلق شده است.

با این حال یک قطعه او که مورد علاقه من است و بیش از دو دهه قبل از آن نوشته شده «پایانه» با ۱۶۹۰ کلمه است. این متن حتی کوتاه‌تر از آن است که بتوان آن را داستان کوتاه نامید، اما هدف خلاقانه او را برآورده می‌کند.

6
ما گذشته را بازتولید نمی‌کنیم، آن را خلق می‌کنیم

از جمله درس‌های ارزشمندی که هیلاری برای رمان نویسان تاریخی پس از خود به جا گذاشته سخنرانی‌های وی در سال ۲۰۱۷ است که تفسیر قانع‌کننده‌ای هستند درباره اینکه چرا سعی داریم با گذشته درگیر شویم و در هنگام انجام این کار چه اتفاقی می‌افتد. هیلاری پایبندی دقیق خود را به حقایق تاریخی به اشتراک می‌گذارد و کاغذ دیواری اتاق‌نشیمن قرن ۱۸ فرانسوی را هم از نظرنمی‌اندازد. در این سخنرانی‌ها او می‌گوید که چگونه وقایع آشنای تاریخی می‌توانند به درام‌های جدید غافلگیرکننده تبدیل شوند و اینکه چگونه ناشناخته‌ها – آنچه شخصیت‌های او فکر می‌کنند – جایی است که خلاقیت او وارد عمل می‌شود.

7
بهترین ایده‌های ما یک جدول زمانی دارند

هیلاری وقتی در دهه ۵۰ زندگی خود بود کتاب‌های داستانی و مقاله‌های متعددی منتشر کرده بود، او به موفقیت «یک شبه» دست نیافت. سه گانه «تالار گرگ» بهترین اثر او بود، اما او نمی‌توانست آن‌ها را زودتر از این بنویسد. برای این کار او به تجربه زندگی و تجربه نوشتن نیاز داشت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...