سعید تشکری نویسنده رمان«بار باران» مینویسد: پدربزرگم رازی را برملا کرد و گفت در روزگاری که قزاق بوده، در روزهای فرمان کشف حجاب اجباری کسی را کشته و در ازای کشتن سه شاهی گرفته است. متحیر ماندم. یک شاهد زنده از ماجرای گوهرشاد در نزدیکیام بود.
به گزارش کتاب نیوز به نقل از تسنیم، چند روزی است اخباری مبنی بر کشف بقایای یک گور دستهجمعی از شهدای واقعه گوهرشاد در محله خشتمالهای مشهد شنیده میشود، اخباری که هنوز تایید یا رد قطعی نشدهاند.
واقعه مسجد گوهرشاد در پی تجمع مردم مشهد در مسجد گوهرشاد در اعتراض به کشف حجاب رضاخانی انجام شد. این تجمع در تیر سال 1314 و در زمان حکومت پهلوی اول رخ داده است. در این تجمع محمدتقی بهلول سخنرانی کرد و در این حین بین مردم و نیروهای دولتی درگیری رخ داد. این تحصن به شدت سرکوب و بیش از 4 هزار نفر از مردم شهید شدند، شاهدان این ماجرا روایت کردهاند که پس از کشتار مردم در مسجد گوهرشاد مأموران رضاخان پیکرهای مطهر شهدا و حتی زخمیها را با کامیون به چند نقطه در مشهد منتقل و بدون انجام غسل و کفن به صورت جمعی دفن کردند.
سعید تشکری نویسندهای که جغرافیای رمانهایش در خراسان میگذرد و بارها با نگاه تاریخی جغرافیایی این سرزمین را به عرصه ادبیات کشانده است، در رمان «پاریس پاریس» که شرح واقعه این ماجرا در ساحت ادبیات است به این موضوع اشاره داشته است، او از محله خشتمالها به عنوان یکی از گروهای دستهجمعی شهدای گوهرشاد یاد کرده است.
تشکری همزمان با انتشار اخباری مبنی بر کشف بقایای این گور دستهجمعی یادداشتی در اختیار تسنیم قرار داده است، متن این یادداشت به شرح ذیل است:
من یک رماننویسِ دراماتیکنویس هستم. معنایش چیست؟ از نمایشنامه و فیلمنامهنویسی میآیم. این به من چه کمکی میکند؟ واقعگرایی گمشدهای در آثار من وجود دارد.
در روزگار نوشتن رمان پاریس پاریس، دو سال تمام به کتابخانههای مختلف ایران از کتابخانه ملی، مجلس تا حرم مطهر مشهد و دفتر اسناد تا شهر قم رفتهام، نشستهام و خواندهام. در آن زمان نه کسی از واقعه گوهرشاد حرف میزد و نه سندی در دسترس بود. جز همان چند خط کوتاه در کتابهای درسی تاریخ.
اما هیچکس از خود نپرسید چه بر سر مردم در روزگارِ این واقعه آمد و روزهای بعد از آن چه شد. حقیقتاً کسی در آن دوران مسئلهاش مردم نبود. اما چه شد که من را به سوی یافتن اسناد و جست و جو کشاند؟، خاطرهای بود که پدربزرگم برایم نقل کرد. در دهه شصت وقتی از جبهه برگشته بودم. به ملاقات پدر بزرگ پیرم رفتم. دست و پایش شکسته بود و هیچکس حاضر به پرستاری از او نبود. گریان بود و نالان. گمان کرد در کُشتن شباهتی میانمان وجود دارد.
پرسید در جبهه کسی را کشتهای؟ گفتم ما مقابل دشمن هستیم. رازی را برملا کرد و گفت در روزگاری که قزاق بوده است، در عهد پهلوی اول و روزهای فرمان کشف حجاب اجباری کسی را کشته است و در ازای کشتن سه شاهی گرفته است. متحیر ماندم. یک شاهد زنده از ماجرای گوهرشاد در نزدیکیام زندگی میکرد و بیخبر بودم. خواستم برایم بیشتر بگوید. خلاصه این بود. به ازای هر تیر به معترضین سه شاهی به قزاقها پرداخت میشد و به ازای هر جنازهای که به محل دفن تحویل داده میشد دو قران. خرید و فروش جنازه.
این شاهد زنده من را سالها درگیر کرد. پدر بزرگم مُرد. بد هم مُرد. سالها گذشت تا رماننویس شدم و ماجرای اعتراف پدربزرگ من را راهی کتابخانه ملی و مراکز نگهداری اسناد ملی کرد. خوب حالا رمان تمام میشود اما ناشری پیدا نمیشود. همه میگویند موضوع رمان پاریس پاریس بیات و کهنه است. رومن رولان جایی گفته است تنها زمانی تاریخِ هرچیز زنده و نوزایی میشود که ادبیات آن تیتر تاریخی را به رمان بیاورد وگرنه مشتی تیتر بی ارزش است. سپاهیانی در گور خفته را میماند.
باغ خونی برای من در رمان پاریس پاریس کشف ادبیات است. مدیحه سرایی نیست. نوحهخوانی ندارد. فریبکاری و اپورتونیستِ ادبی و نان به نرخ روز خوردن نیست، که اصلا کار ادبیات این نیست. ادبیات سلطهها را از مخزنها و دفینهها بیرون میکشد. تا آدمی را سیلی بزند. نخواباند. از خواب بجهاند. ادبیات یتیمنواز و فرزند خواندگی نمیپذیرد.
در باغ خونی ماهها پیش در مشهد باز شد، اما راستی چه کسی و در چه سالی این باغ خونی و مردمکشی را به جهان ادبیات و رمان آورد؟ انتشارات نیستان و جناب آقای شجاعی رمان را منتشر میکند و بالاخره قصه ناگفته و نشنیده مردمی مبارز اما مهجور مانده در تاریخ، خوانده میشود. داستان گورستانهایی که چاهکنان کندهاند، جنازههای زنده و مُردهای که به قیمت دو قران از قزاقها خریداری میشوند، بی نام و نشان راهی گورهای دسته جمعی و چاه میشوند و با آهک تمام چاهها پُر میشود. مردمی که پای حرفشان و اعتراضشان بَست مینشینند. آن روزگار مردم ناچیزترین بودند.
یک بار این ادعا در عهد پهلوی اول با مهر و موم کردن گورهای دسته جمعی در باغ خونی اثبات شد و یک بار در روزگار ما با سربرنداشتن از این راز سر به مهر و تخیلی خواندن راز محل دفن جنازهها که در رمان پاریس پاریس به ادبیات وارد شد. انکار. این راحتترین راه است. چرا که اسنادِ گورهای دسته جمعی، همچون جنازههای پنهان شده در باغ خونی، سرّی، محرمانه و معدوم شدگانِ روزگار خود هستند.
با این وجود یافتن اسنادی در این باره غیر ممکن نبود و نیست، تنها سماجت میخواهد و باور. اینجاست که تخیل مقدس کارساز میشود. اما تخیل مقدس چیست؟ همان چیزی که نویسنده به واسطه تحلیل میدانی آن را خلق میکند. من سالها با مورخان بسیاری درباره توّهمِ داستاننویسان بحث کردهام و جنگیدهام.
بعدها که بحث ماجرای گوهرشاد جدیتر میشود. شاهدان یکی یکی میآیند و روایت میکنند. خوب باز هم این اسناد کسی را تکان نمیدهد و از خواب بیدار نمیکند. فیلمسازی میآید و میخواهد «پاریس پاریس» را تبدیل به فیلم کند. فیلمنامه نوشته میشود. بحث به گورهای جمعی شهدای گوهرشاد میرسد و اینکه حذفش کنیم. چون سند ندارد! میخواهند مردم را حذف کنند. مردمی که یک بار در همین گورهای دسته جمعی حذف شدهاند، رویشان خط کشیدهاند و چنان مهر و موم کردهاند که در روزگار کنونی کسی به خود زحمت نمیدهد چاههای باغ خونی را رصد کند.
چاه کنانِ آن روزگار، کارِ خود را چنان تمام عیار انجام دادهاند که به هدفشان رسیدهاند. حذف مردم در تمامی اعصار. از چاه کنانِ آن روزگار میپذیرم زیرا حرف و ادعایشان یکی است و در میانشان برای مردم هرگز راه و جایی نبوده و نیست.
طبق اسناد تاریخی که در کتابخانه ملی موجود است شهدای واقعه گوهرشاد در چندین نقطه از جمله پایین خیابان مشهد، گورستانِ پشت بانک ملی، کوچه ثبت و باغ خونی و گودال خشمت مالها دفن میشوند.
تلاش حاکمیت در عهد پهلوی اول برای زدودن آثار واقعه گوهرشاد از اذهان مردم چنان همه جانبه است، که شبانه تمام مسجد گوهرشاد تمیز میشود. هرجا خون به دیوار مانده است و شسته نمیشود، تعمیر میشود. جنازهها پنهانی دفن میشوند. تا جایی که سال ها بعد از این واقعه، مردمانِ شهر، گمشدگان بسیاری داشتند. بی رد و نشان. چشم انتظار به بازگشت.
این را در میان خاطرات شیخ احمد بهار میتوانیم بیابیم. در کتابی که شناسنامه احمد بهار است. آنجا که سالها بعد در روزنامه بهار از همه مردم شهر میخواهد تا داستان گمشدگان خود را در حدود آن روز ِکشتار واقعه گوهرشاد برای روزنامه بفرستند. این تلاش احمد بهار است برای دلجویی از مردمی که در روزی مهم، آنها را تنها گذاشته است. تحقیقات میدانی از این دست، نویسنده را به یک تخیل مقدس و لذت کشف مقدس میرساند. که تمام اینها از یک پرسش آغاز میشود. چه بر سر جنازهها آمد؟ این پرسش از هر ذهنی که اولویتش مردم باشد برمیآید. البته گورهای دستهجمعی در باغ خونی قابل استناد است، اما متأسفانه هیچکس حاضر نیست در مورد واقعه گوهرشاد، یک بار به شکل کلان و جدی نگاه عمیق داشته باشد و پژوهشی شفاف در باب این جنایت داشته باشد.
پرسش من این است. چرا سالهای سال درهای باغ خونی به روی مردم باز نشد؟ چرا باید این باغ نزدیک به نیم قرن از دوران پهلوی دوم، هنوز در افکار عمومی محلی بدنام باشد،. چرا در دوران پهلوی هزار داستان مخوف برایش ساخته شد؟ بعد از آن هم آن همه سند پژوهشی در رویداد علمی گوهرشاد را هم کسی جدی نگرفت. تا در باغ خونی باز شد. اکنون سه دهه بعد است. پاریس پاریس به چاپ بعدی رسیده است. بسیاری کتاب را خواندهاند. کتاب کمک درسی دانش آموزان شده است و در باغ خونی هم باز شده است. لایروبیها ظاهرا نتیجه داده و شناسایی صورت گرفته است.
خبرها یکی پس از دیگری میرسد. باغ خونی به عنوان دفینه شهدا تایید میشود. یاد شهدا گرامی باد. اما چراییاش قلبم را هنوز میفشارد. چرا ما رماننویسها نباید قابل اعتماد باشیم؟ تخیل مقدس مگر همین نیست؟ پیشنهاد یک رماننویس این بوده است، جرئت کنید و به مردم بگویید چرا سالها باغ خونی به محلهای بدنام نزد همگان معرفی میشود. چون پهلوی این طور خواسته بود. چون میخواست جنایتش پنهان بماند. اما چه کسی قصههای مخوف باغ خونی را ساخت؟ اوباش. این اوباش چه کسانی بودهاند؟ همانها که به مردم معترض تیراندازی کردند و جنازهها را به گورهای دسته جمعی فروختند. روزگار تلخ خرید و فروش شهیدان و روزگاری تلختر در انتظار ما. فراموشی. فراموش کردن مردمی که حافظین حقیقی شهرهایشان هستند و راویانی که باور نمیشوند.