بریده‌ای از «مبانی استیصال» نوشته عبدالرضا حسینی:


هگل در «فلسفه حق» به دستاورد درخشانی در تاریخ انسانی می‌رسد و بی‌هیچ واهمه‌ای، به‌صراحت و جسورانه، چنین صورت‌بندی‌اش می‌کند: «این حکم به ملت‌های متمدن حق می‌دهد تا ملت‌های دیگری را که از جهت عناصر گوهریِ دولت پیشرفت کمتری کرده‌اند بَربَر بدانند و با آنان چون مردم بربر رفتار کنند (مانند رابطه شبانان با شکارگران و رابطه کشاورزان با آن دو تای دیگر)، با این آگاهی که حقوق این ملت‌ها با حقوق خود آنان برابر نیست و استقلال آنها صرفا صوری است. در نتیجه، جنگ‌ها و برخوردهایی که در این شرایط روی می‌دهد از این نظر برای تاریخ جهانی اهمیت دارد که این جنگ‌ها مبارزات بر سر شناسایی محتوایِ خاص هرکدام از آن ملت‌هاست» (هگل، 1378: 400).

مبانی استیصال» نوشته عبدالرضا حسینی

همین منطق را با همین صراحت و جسارت، می‌توان به وضعیت‌های دیگری درجهان کنونی تعمیم داد: این حکم به طبقات فرادست در هر مرزبندی سیاسی و اجتماعی‌ای حق می‌دهد تا از جهت عنصر گوهریِ سرمایه سایر طبقات و گروه‌های اجتماعی را که در رسیدن به موفقیت‌های اجتماعی و دستیابی به بخش قابل‌ملاحظه‌ای از ثروت عمومی و دسترنجِ دیگران توان کمتری از خود نشان داده‌اند، بی‌عرضه بدانند و با آنان چون افراد بی‌عرضه رفتار کنند، با این آگاهی که حقوق این طبقات با حقوق خود آنان برابر نیست و هرچه آنان دارند، از صدقه‌ سر این طبقات فرادست است و عدمِ وابستگی آنها صرفا صوری است. در نتیجه، استثماری که در این شرایط روی می‌دهد، از این نظر برای تاریخ سرمایه‌داری اهمیت دارد که این بهره‌کشی‌ها مبارزه بر سر انکشاف و انباشت هرچه بیشتر سرمایه با توجه به شرایط بومی هر مکان است. یا می‌توان گفت: این حکم به مرکزنشین‌ها (و شمال‌نشین‌های جغرافیای اقتصادی و غرب‌نشین‌های جغرافیای سیاسی) حق می‌دهد تا حاشیه‌نشین‌هایشان را از جهت اصول اساسیِ تمرکز و تراکم قدرت و ثروت و امکانات و سعادت عقب‌مانده و بدریخت بدانند و با آنان همچون عناصری اضافی و محتاج رفتار کنند. این حکم، حتی، هنوز به برخی از اقوام و نژادهای «اصیل»، و برخی از مردان «واقعی» حق می‌دهد تا دیگری خود را به این جهت که واجد عنصر گوهریِ اصالت نیستند، پست بدانند و با آنان مانند موجودیت‌هایی خطرناک و البته قابل‌ترحم رفتار کنند. در نتیجه هرگونه تجاوز، تعدی، تحقیر و اجحافی که در این شرایط روی می‌دهد، از این نظر برای ارتقای تاریخِ نژاده و نژاده‌کردن تاریخ اهمیت دارد.

یا می‌توان گفت: این حکم، در واقع به صاحبان ثروت، قدرت و منزلت و به همه‌ افراد و گروه‌هایی که به تصاحب این جایگاه گرایش داشته‌اند یا نزدیک شده‌اند، حق می‌دهد تا دیگر افراد و گروه‌هایی را که فاقد چنین جایگاهی بوده‌اند یا در دستیابی به آن کمتر کام یافته‌اند، از جهت عناصر گوهری ساختارها و مکانیسم‌هایی که آنها را در چنین موقعیتی قرار داده است، یعنی از جهت عناصر گوهری روند عمومی وضع موجود، محرومان ناگزیر تاریخ اکنون و آینده بدانند و با آنان همچون نتایج زشت و زننده اما به‌هر‌حال ناگزیرِ طبیعت تاریخ این عصر و تاریخ طبیعی هر عرصه‌ای رفتار کنند، با این آگاهی که به‌هر‌حال حقوق اینان با حقوق خود آنان برابر نیست. در نتیجه، در این عصر هرگونه استثمار، استعمار، تجاوز، تعدی، تحقیر و ... تنها از این نظر که حکم به چنین حقی داده شده و تنها از این نظر که وضع موجود باید به نفع منتفعان بالفعل و بالقوه‌ آن حفظ، تثبیت و منکشف شود توجیه می‌شود، تداوم می‌یابد، تغییر شکل می‌دهد، دامن می‌گسترد، لجام می‌گسلد یا مهار می‌شود.

تاریخ مبارزات اجتماعی و سیاسی تاریخ ایستادگی در برابر این احکام مسلم‌انگاشته‌شده و اعطای این حقوق طبیعی‌فرض‌شده بوده و هست؛ چه این مبارزات توانسته باشد در فهم کلیت عصر خود شکل گیرد و حرکت کند (هرچند غیرگسترنده و محدود)، چه در فهم کلیت آنچه به سرش آمده درمانده و به ضد خود بدل شده باشد؛ چه در خاک رنج‌برده‌ای (حتی کمترین) بذر امید را کاشته باشد، چه در شوره‌زار جهل زمین خشک یا پوسیده باشد؛ چه توان و حیثیت و فریادش را (هرچند برای اندک لحظاتی) به امواج بلند و مستحکم ایستادگی بدل کرده باشد، چه خود را به تندباد تقدیر و مصادره و جدال درونی نیروهای مقابل سپرده باشد. این تاریخ نمی‌تواند به الغای حتی کم‌اثرترین این حقوق مسلم‌انگاشته‌شده و دستیابی به قدرتی پایدار (نابود یا نافرسوده) و مستقل (بازی‌نخورده و مصادره‌نشده) بینجامد، مگر اینکه برای رسیدن به چنین جایگاهی تمامیت آنچه را می‌خواهد در برابر تمامیت آنچه نمی‌خواهد طلب کند. این تاریخ محقق نخواهد شد، مگر آنکه ضرورت و بار عینی روال هرروزه‌ زندگیْ آن را ایجاب کند؛ میسر نخواهد شد، مگر آنکه کسانی خود را در ضرورت انضمامی و شأن وجودی تحقیق و تحقق آن بدانند و یکدیگر را در این مسیر بیابند؛ عملی نخواهد شد، مگر آنکه در روالی مداوم تلاش و تمرین شود و بتواند از موضع ضعف خارج و به قدرتی پیش‌رونده و منطقی خودگستر بدل شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...