چرا غرب پیش رفت و ما عقب ماندیم؟ | الف
روایت است که عباس میرزا نایبالسلطنه (ولیعهد فتحعلی شاه قاجار) کتابخانهای پر از کتابهایی به زبان فرنگی داشت و از کارهای موردعلاقهاش رفتن به سراغ این کتابها، باز کردن و دست کشیدن روی آنها بود و مدام حسرت میخورد که نمیتواند آنها را بخواند. پیر اَمِده ژوبر فرستاده ناپلئون به ایران در سفرنامهاش از عباس میرزا به بزرگمنشی، درایت، شیفتگی او به کسب معارف جدید و از همه مهمتر وطنپرستی شدیدش یادکرده و مینویسد: در ایامی که در اردوی عباس میرزا بودم فرصتهای متعددی برای صحبت با این شاهزاده و مشاهده صداقت اندیشهاش داشتم. از موضوعات بیهوده سخن نمیگفت و سؤالاتش همواره برای هدفی مهم پرسیده میشد.
او از ژوبر میپرسد: «چه قدرتی این چنین شما را بر ما برتری داده است؟ سبب پیشرفت شما و ضعف همیشگی ما چیست؟ شما به فن فرمانروایی، فن پیروزی و هنر بکار گرفتن تواناییهای انسان آشنایی دارید درحالیکه ما در جهلی شرمناک کمتر به آینده میاندیشیم... به من بگو، برای اصلاح ایرانیان چه باید کرد؟»
هم او در ادامه نتیجه گرفته اگر شاهزاده ایرانی تربیتی درست و درخور یافته بود، از خردمندترین زمامداران شرق در عصر خود میشد؛ ادعایی که به هیچ روی گزافه نبود. همین بس که در اوج دوران انحطاط سیاسی در تاریخ ایران، در میان صاحبمنصبان، عباس میرزا از انگشتشمار کسانی بود که پیشرفت غرب و عقبماندگی میهنش او را به تفکر واداشته بود. شکستهای ایران در جنگ با روسیه تلنگری برای شاهزاده جوان بود تا دریابد در روزگار جدید تنها با اتکا به سنت قدما نمیتوان به توفیق رسید. پس از همان دارالسلطنه تبریز که زمام امورش را در دست داشت، اصلاحاتش را آغاز کرد. از اصلاحات نظامی در قشون گرفته تا فرستادن اولین دانشجویان به غرب برای آموختن علوم روز و آوردن آن به وطن.
او همچنین دستور ترجمه کتابهای فرنگی را داد و کسی را مأمور کرد دستگاه چاپ به ایران آورده و روزنامهای برپا کند و... آنچه نایبالسلطنه به تدبیر پایه گذارده بود از سوی متحجران محافظهکاری که هیچ تغییری را برنمیتابیدند، مخالفتهای بسیاری را برانگیخت. بااینحال عباس میرزا با یقین بهدرستی اصلاحاتش از پای ننشست.
اما ایرانیان چندان بختیار نبودند. عمر ولیعهد چنان کوتاه بود که تاج شاهی بر سر نگذاشت. از این سبب، حرکت اصلاحی که او از دارالسلطنه تبریز آغاز کرده بود (در آن زمان دارالسلطنه تبریز حکم دربار دوم ایران را داشت)، به دربار تهران نرسید و در همه ایران فراگیر نشد.
این پایان ماجرا نبود، اگرچه جامعه ایرانی هنوز به آن آگاهی جمعی نرسیده بود که برای چنین تغییراتی آغوش بگشاید و نظام سنتی حاکم بر سیاست کشور نیز مستعد آن نبود که به تغییراتی متناسب با دوران جدید تن در دهد، اما جریانی آغاز شده بود که سر بازایستادن نداشت. آهسته حرکت میکرد ولی رو به جلو داشت. یاران نایبالسلطنه نومید و دلشکسته بودند اما کج دار و مریز آن راه را ادامه دادند. از دیگر سو رفتهرفته اندیشمندان و روشنفکرانی از راه رسیدند که با آراء و آثار خود در بسط ضرورت دگرگونی و اصلاحات در ساختار سیاسی به ایفای نقش پرداختند تا سرانجام زمزمههای مشروطیت از راه رسید.
این سده که با شکستهای سپاه ایران از روس آغاز میشود و به اوجگیری جریان مشروطهخواهی میانجامد، آستانه گذار به دوران تازهای در تاریخ این دیار بود. درباره این دوران پرفراز و نشیب در سالهای دور و نزدیک آثار گوناگونی نوشته شده است که مجموعه پژوهشهای سید جواد طباطبایی تحت عنوان «تأملی درباره ایران» نیز در این دسته جای میگیرد. کتاب «مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» در ایران بخش اول از جلد دوم این پژوهش مفصل است که بخش دوم جلد دوم آن نیز با عنوان «حکومت قانون» منتشر شده است.
در درآمد این کتاب تحت عنوان اشارات نابهنگام درباره تاریخنویسی ایرانی، طباطبایی مروری دارد به کم و کیف تاریخنگاریها درباره همین مقطع مهم از تاریخ ایران. در میان آنچه پیشتر دراینباره منتشر شده، طباطبایی تنها پژوهشهای فریدون آدمیت را تحقیقاتی بر پایه اسلوب و روشهای جدید تحقیقی ارزیابی کرده و داری ارج و منزلت قابلتوجه میشمارد.
البته با قید این احتیاط که در پژوهشهای آدمیت، در بسیاری موارد تحقیق تاریخی بر تحقیقی که بر پایه تاریخ اندیشه سیاسی باشد میچربد. این در حالی ست که طباطبایی بحث را صرفاً در قلمرو اندیشه سیاسی دنبال کرده و بر این شیوه تأکید دارد.
طباطبایی تاریخ را بستر شکلگیری آگاهی و درک جمعی انسانی میبیند و بر ضرورت دورهبندى تاریخ ایران صحه گذارده و آن را یکی از پیشفرضهای لازم برای درک درست تاریخ برمیشمرد. بااینحال کم و بیش باور دارد که مبنای دورهبندى تاریخ ایران هنوز روشن نیست؛ اما بر اساس همان نگاه تاریخی مبتنی بر تکوین آگاهی جمعی، تاریخ ایران را به دو دوره جدید و قدیم تقسیم میکند.
او شکستهای ایران در جنگ با روسیه را فصل مهمی از تاریخ اندیشه سیاسی میداند چراکه معتقد است نطفه آگاهی تاریخی جدید ایرانیان به دنبال شکست ایران از روسیه بسته شد و در ادامه با پیروزی جنبش مشروطهخواهی و ایجاد نظام حکومت قانون نیز بهطور گستردهای جانشین آگاهی کهن شد. او این سده را دوره گذار برای ورود به دوره جدید یا آستانه دوره جدید میداند و اهمیت بسیار برای آن قائل میشود و هم ازاینرو در مدخل کتاب جملهای از سنت بو بدین مضمون نگاشته است: «ما جز در آستانه نمیتوانیم ایستاد! آنجا ایستادن نیز خود کار سترگی ست.»
باید این حقیقت را پذیرفت که برخلاف کشورهای غربی که مدرنیته یا تجدد در آنها، از دل تغییرات نظام اندیشه سنتیشان برخاست؛ در کشور ما تجدد و مفاهیم نوآیین، نه از دل سنت که از بیرون بر ما وارد شد. بنابراین همواره محمل بروز واکنشهایی شده که به نفی آن پرداختهاند. این چالشها در سالهای آغازین جنبش تجددخواهی بهمراتب پررنگتر از سالهای بعد از آن بودند. چون همواره این باور وجود داشته که مفاهیم نوآیین، با شالوده نظام شریعت که بر جامعه سنتی ایران حاکم بود نه تنها سنخیتی نداشته بلکه در تقابل با آنها نیز قرار میگیرد.
واکنشهای گستردهای که در آغاز با اقدامات اصلاحی عباس میرزا انجام شد از این نقطهنظر قابلبررسی ست؛ اما چنانچه طباطبایی نیز اشاره کرده نایبالسلطنه و یارانش در تبریز نیز بدان آگاهی داشتند. عباس میرزا و یارانش با نگاهی کم و بیش آگاهانه به نوآیین بودن نظام جدید کار خود را آغاز کرده بودند، بنابراین در آن روزگار دربار شاه در تهران و دربار ولیعهد در تبریز عملاً در مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند. با مرگ نابهنگام عباس میرزا اگرچه اصلاحات آغازشده حامی خود را از دست داد، اما متوقف نشد.
بهخصوص که در دوران ولیعهدی ناصرالدینشاه بزرگانی همانند میرزا تقیخان امیرکبیر در کنار او قرار داشتند که پس از مرگ محمدشاه به همراه او به تهران آمدند؛ و سرانجام به دربار اول ایران نیز راه یافتند. بهاینترتیب، جریانی که خاستگاه آن دارالسلطنه تبریز بود و اصلاحاتی که با بیاعتنایی به نظام سنت قدمایی سنگ بنای آن گذاشته شد، رفتهرفته نضج گرفت.
در دوران حکومت ناصرالدینشاه، جریان تجددخواهی به شکل آشکارتری از گذشته از سوی پارهای از چهرهها که از تغییر و تحولهای به وجود آمده در غرب و تفاوتهای نظامهای سیاسی آنها با ایران آگاهی داشتند مطرح شد. رسائل گوناگونی هم در این زمینه منتشر شدند. پارهای تجددخواهان این دوره کوشیدند با منطبق نشان دادن مبانی شرع با نهادها و چارچوب نظام جدیدی که از تجربه کشورهای غربی اخذ کرده بودند، برای کاستن از مخالفتهای سنتگرایان بهره بگیرند.
در عین حال آنها با تبلیغ این شعار که بسیاری از پیشرفتهای غرب از اصول استخراجشده از کتاب و سنت مسلمانان مایه گرفته، درحالیکه خود مسلمانان از آن غافل بودهاند؛ میکوشیدند فضای ذهنی جامعه را برای پذیرفتن تغییراتی که از قوانین و نهادهای سیاسی و اجتماعی غربی الگو گرفته بودند، آماده سازند.
این نکتهای ست که در کتاب حاضر توسط سید جواد طباطبایی نیز مفصلاً بررسی شده و بر این نکته تأکید دارد که این قسم تجددخواهان اغلب از درک مبانی اندیشه تجدد و روح قوانینی که این نهادها را ایجاد کرده بود غافل بوده یا بدان توجه نداشتهاند. از دیگر سو طباطبایی معتقد است در این برهه زمانی، نظام سنت قدمایی دچار چنان تصلبی شده و پیوندهای آن با جنبههای مختلف حیات اجتماعی و سیاسی چنان گسسته بود که طرح پرسشهای جدید برمبنای آن امکانپذیر نبود. به زبان سادهتر سنت در ایران به شکلی دچار تصلب شده بود که فاقد ظرفیت برای نقد خود یا طرح پرسش و دادن پاسخ و بده بستانی درونی بود که بستر لازم برای بروز فکر جدید و رشد اندیشهای نو محسوب شود. حتی بعدها که پارهای از این اصلاحات کم و بیش انجام شدند، به دلیل فقدان نظام مفاهیم جدید و شتاب ضربآهنگ دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی که با اصلاحات پدیدار شد سرشت نوآیین نهادهای جدید بهدرستی فهمیده نشد و این همان خلئی است که در سالهای پس از آن نیز به اشکال مختلف در مدرنیته و نوسازی سیاسی در ایران نمود داشته است.
جریان تجدد و نوسازی سیاسی در ایران حکایتی ست درازدامن و سرشار از چالشها و اما و اگرها که نیازمند بررسیهای جدی است که متأسفانه اغلب کتابهای نوشتهشده در این حوزه نیز یا دچار کلیگویی و یا خلط مبحث بودهاند و یا به درد تکرار مکررات مبتلا.
اما آنچه پژوهشهای طباطبایی را از دیگر تحقیقات اگر نگوییم ممتاز که حداقل متمایز میکند، داشتن رویکردی فلسفی به تاریخ است.
طباطبایی در این آثار کوشیده تا نشان دهد اندیشه سیاسی و آگاهی و خرد فلسفیای که خاستگاه این اندیشه سیاسی محسوب میشود، چه نسبتی با تاریخ داشته است. از منظر او چنین نگاهی به تاریخ میتواند نشانگر سرشت واقعی رخدادهای تاریخی و اندیشه سیاسی مرتبط با آن باشد و در غیر این صورت روایتهای تاریخی صرفاً در حد داستانسراییهای تاریخی فروکاهش مییابند. خلاصه اینکه از نگاه طباطبایی داشتن رویکرد فلسفی در پژوهشهای تاریخی، پیشنیاز هر تاریخنگاری جدی است و عمده تاریخنگاران ایرانی که به این دوره پرداختهاند، از این منظر غافل بودهاند و آثار اغلب آنها بر پایه علوم اجتماعی مدون شدهاند؛ اما طباطبایی کوشیده تا تاریخ اندیشه سیاسی در این دیار را روایت کند و از منظری فلسفی به تبیین این مهم بپردازد. از این منظر کتاب حاضر اهمیتی خاص مییابد. ساختار فکر شده کتاب، مبتنی بر این نگاه که تاریخ، محمل شکلگیری آگاهی جمعی است و نهایتاً رویکرد نظریهپردازانهاش برای تبیین نظریهای کاربردی برای تحلیل نظام سنت در ایران، از دیگر وجوه مهم این کتاب است که در هشت فصل با عناوین زیر نوشته شده است:
«سنت قدمایی و نظریهی سنت»، «بساط كهنه و طرح نو در اندیشهی سیاسی ایران»، «آگاهی نو در سفرنامههای ایرانی»، «تجدید مطلعی در مبانی نظری تاریخ ایران»، «تجربههای نو در زبان فارسی»، «نخستین آگاهیها از ضرورت اصلاحات»، «خاطرات حاج سیاح و آن جنبش معنوی» و «جدال شیخ با شوخ در بیان سنت و تجدد». در این هشت فصل طباطبایی به ردیابی جریان تجدد در حوزههای گوناگون میپردازد تا تصویری از کلیت نقش و تأثیر جریان شکلگرفته را پیش روی مخاطب بگذارد.