در ستایش زندگی | آرمان امروز


فارست کارتر [Asa Earl Carter (Forrest)] «تربیت درخت کوچک» [The education of Little Tree] را در سال ۱۹۷۶ نوشت. این رمان که در ژانر زندگی‌نامه نوشته شده، به نحوه تربیت کودکی می‌پردازد که نام مستعار او «درخت کوچولو» است. وقتی به زندگی خود فارست کارتر نگاه می‌کنیم، به شباهت و انطباق زندگی او با قهرمان «درخت کوچک» پی می‌بریم. او همچنین همانند «درخت کوچولو» به یک خانواده بومی آمریکایی تعلق داشت و در پی فقدان والدین خود در کنار مادربزرگ و پدربزرگ زندگی می‌کرد. او پس از اینکه والدین خود در ده‌سالگی از دست می‌دهد دیگر نمی‌تواند به تحصیل ادامه دهد. همپوشانی و تشابه زندگی نویسنده، با قهرمان داستان، این اثر را باورپذیرتر کرده است.

تربیت درخت کوچک» [The education of Little Tree] فارست کارتر [Asa Earl Carter (Forrest)]

رمان «تربیت درخت کوچک» برنده چندین جایزه ادبی در آمریکا شده و از زمان انتشارش تا امروز، به بیشتر زبان‌های دنیا ترجمه شده، از جمله فارسی با ترجمه ژاله مساعد در نشر پیام امروز. این رمان به‌عنوان یکی از منابع درسی تعلیم و تربیت در دانشگاه‌های ایالات متحده تدریس می‌شود. نام رمان «تربیت درخت کوچک» ناظر بر نام یک کودک با همین نام است که داستان حول محور شخصیت او شکل می‌گیرد. علت این نام‌گذاری هم رویکرد مردمان سرخ‌پوست آمریکا در نامگذاری کودکان خود با عناوین عناصر طبیعت است.

زمانی که درخت کوچولو پنج‌سال داشت پدر و مادرش هردو از دنیا رفتند. مادربزرگ او که از قبله چروکی بود و پدربزرگش که دورگه‌ای چروکی بود او را به خانه خود در کوه‌های آپالاچی تنسی برمی‌گردانند. در این دوران اندوهناک و پریشانی پدربزرگ و مادربزرگ با عشق و خوش‌خلقی تمام، راه‌ورسم زندگی چروکی را به درخت کوچولو می‌آموزاند. مادربزرگ برای درخت کوچولو و پدربزرگ شکسپیر می‌خواند. پدربزرگ اغلب از رفتار شخصیت‌های داستان به ستوه آمده و آشفته می‌شود. درخت کوچولو در طول روز به‌دنبال پدربزرگ راه افتاده و درمورد طبیعت و حیوانات می‌آموزد. مادربزرگ درمورد افکار و ذهن معنوی خود و همچنین ذهن فیزیکی‌اش می‌گوید و اینکه چگونه باید روح خود را تغذیه کند تا در دنیای دیگر به زندگی بهتری دست یابد. درخت کوچولو و پدربزرگ و مادربزرگش در دهکده با تعدادی سفیدپوست که به آنها بی‌اعتماد هستند و اغلب مورد تمسخر آنان واقع می‌شوند، در ارتباط هستند. درخت کوچولو اغلب اظهارات تلخی راجع به پدربزرگ و مادربزرگش می‌شنود و می‌بیند که بیشتر اوقات آنها را نادیده می‌گیرند.

پدربزرگ و مادربزرگ او داستان‌های غم‌انگیزی درمورد اجداد خود برایش تعریف می‌کنند. پدربزرگ وقتی می‌خواهد شغل خود را که درست‌کردن ویسکی است به درخت کوچولو بیاموزد، نظرات مشکوک و پیچیده خود را درمورد سیاستمداران با او در میان می‌گذارد. پدربزرگ به او خاطرنشان می‌شود که باید درمورد شغل غیرقانونی خود رازدار باشد. یک روز دو کلاهبردار نژادپرست به امید شراکت در تجارت با آنها وارد ملک پدربزرگ و مادربزرگش می‌شوند. درخت کوچولو از دست این دو کلاهبردار می‌گریزد و شب در جنگل پنهان می‌شود. هنگامی که پدربزرگ می‌خواست درخت کوچولو را از دست مار زنگی نجات دهد، خودش گزیده می‌شود. پسر کوچولو تا خانه می‌دود و مادربزرگ را خبر می‌کند، مادربزرگ جای نیش را بریده، خون را می‌مکد و او را با لباس‌های خودش می‌پوشاند و تا صبح در جنگل بالای سرش بیدار می‌ماند. پس از فروکش‌کردن هذیان پدربزرگ، او داستانی را درمورد تجربه‌ای در طول جنگ داخلی تعریف می‌کند. او شاهد بود که سربازان اتحادیه مرتباً برای یک خانواده فقیر غذا می‌آوردند و مزرعه آنها را با کارکردن روی زمینشان سرپا نگه می‌داشتند. پدربزرگ نیز هرازگاهی به کمک آن خانواده می‌آمد. قانونگذاران درنهایت کشاورز فقیر و سربازان اتحادیه را تیرباران کردند و همچنین به سربازان برچسب فراری و ترسو زدند.

در این میان مردی که می‌خواهد صداقتش را با مسیحی جلوه‌دادن خود، ثابت کند به درخت کوچولو گوساله‌ای درحال مرگ می‌فروشد. پس از مرگ گوساله، درخت کوچولو نسبت به مسیحیان بی‌اعتمادی بیشتری پیدا می‌کند. همراه پدربزرگ و مادربزرگش و دوست قدیمیشان که از قبیله چروکی می‌آید و «ویلو جان» نام دارد، در کلیسای محلی حضور پیدا می‌کنند. از آنجایی‌که در این منطقه کوچک، فقط همین یک کلیسا وجود دارد مردم از فرقه‌های مختلف آنجا دور هم جمع می‌شوند و این موضوع باعث بحث‌های مکرر درمورد خط‌مشی و راهبرد کلیسا می‌شود و منجر به سردرگمی زیادی برای درخت کوچولو و پدربزرگش درمورد کتاب مقدس می‌شود. آنها شاهد درگیری‌های درونی و موعظه‌های آتشین هستند و درنهایت تصمیم می‌گیرند که درمورد دین و مذهب صرفا یک تماشاچی باقی بمانند. درخت کوچولو با دوستان پدربزرگ و مادربزرگش آشنا و با آنها بزرگ می‌شود و رابطه عمیقی بین آنان شکل می‌گیرد و داستان و ماجراهای آن نیز پابه‌پای بزرگ‌شدن او پیش می‌رود و خواننده را با خود جلو می‌برد و توامان او را به وجد می‌آورد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...