احمد محمدتبریزی | ایبنا
فریدون فروغی یکی از چهرههای پررمز و راز در تاریخ موسیقی و هنر ایران است. او از زمان شروع فعالیت هنریاش تا سالهای مشهور شدن و ممنوعیت، همواره با حاشیهها و محدودیتها و اما و اگرهای زیادی روبهرو بود. ۱۳ مهرماه سالروز درگذشت فریدون فروغی است. هنرمندی که در زمان حیاتش به جایگاه واقعیاش نرسید و فضا برای فعالیتش مهیا نشد. مرگ او در ۵۱ سالگی، افسوس بزرگی برای جامعه هنری و طرفدارانش بود وخلا بزرگی را به همراه آورد.

یوسف یزدانی با نگارش کتاب «خفته در تنگنا» به زندگی این هنرمند پرآوازه پرداخته و به ابهامات و سوالات زیادی درباره زندگی فروغی پاسخ داده است. یزدانی در گفتوگو با ایبنا، از زندگی و سرنوشت غمبار فریدون فروغی میگوید که نکات جالب توجه زیادی برای علاقهمندان به این خواننده دارد:
آقای یزدانی، چه شد که به سراغ فریدون فروغی رفتید و تصمیم گرفتید به صورت جدی کتابی درباره او بنویسید؟
من فریدون فروغی را در اصل از سال ۱۳۷۰، در واقع به واسطه آشنایی با یکی از اساتید، شناختم. راستش فریدون فروغی در آن زمان برای همه ما شخصیتی بود که انگار وجود خارجی نداشت. تصور غالب این بود که یا او فوت کرده یا اینکه نه فعالیتی دارد و نه اجازه فعالیت به او داده میشود. او کاملاً در سکوت خبری زندگی میکرد و شرایط آن زمان هم به گونهای بود که خود فروغی هم شاید ترجیح میداد در همان سکوت و خاموشی بماند.
در هر حال، من بسیار جستوجو کردم تا نشانی از او پیدا کنم و بتوانم چنین کتابی بنویسم. اما این اتفاق در زمانی رخ داد که باخبر شدم فروغی فوت کرده است. در همان روزهای اول، در مراسم سوم یا هفتم او حضور داشتم و بعد از آن موضوع بود که به تحقیق و نوشتن پرداختم.
واقعیت این است که فریدون فروغی برای عموم مردم ناشناخته بود. او صرفاً یک خواننده به شمار میآمد؛ خوانندهای که بیشتر فعالیتهایش پیش از انقلاب بود. حتی خانوادهاش هم شناخت کاملی از آثار و روحیات او نداشتند.
در هر حال، نوشتن و پژوهش در این حوزه کار بسیار سختی بود. من کار را در اواخر سال ۱۳۸۰ آغاز کردم و کتاب در اواخر شهریور ۱۳۸۲ توسط نشر ثالث به چاپ رسید. خوشبختانه، در کنار برخی اتفاقات ناخوشایند، اتفاقات خوبی نیز رخ داد و کتاب مورد استقبال دوستداران فروغی قرار گرفت.
در طول دوره تحقیق واقعاً مسیر دشواری را طی کردم، هرچند خانوادهاش انصافاً همکاری کردند و همچنان نیز ارتباط و همکاری با ایشان دارم. اما به هر حال خوشحالم که امروز چنین کتابی وجود دارد و دستکم این کتاب به مرجعی برای دوستداران فروغی تبدیل شده است.
فرایند انتشار کتاب خوب پیش رفت یا آن هم همانند زندگی فروغی دچار سانسور و ممنوعیت شد؟
این کتاب در شهریور ۱۳۸۲ منتشر شد و اواخر شهریور یا اوایل مهرماه همان سال به چاپ دوم رسید. اواخر بهمنماه، اگر اشتباه نکنم، به چاپ سوم رسید. بعد از چاپ چهارم یا پنجم بود که در دوران ریاست جمهوری احمدینژاد، کتاب به مدت هشت سال ممنوع شد.
در زمان ریاستجمهوری حسن روحانی، در همان سال اول و ماههای نخست، کتاب به چاپ ششم رسید، اما باز هم وزارت ارشاد اجازه پخش نداد. دلیل هم این بود که میگفتند باید متن ترانه «روسپی» از کتاب حذف شود. من به نمایندگی از نشر ثالث به وزارت ارشاد رفتم و با مسئول مربوطه صحبت کردم. پس از دو سه ساعت گفتوگو، در نهایت راضیشان کردم که دستکم چاپ ششم پخش شود و در چاپهای بعدی تغییر اعمال شود. البته به ناشر خواهش کردم که اگر قرار باشد چنین ترانهای حذف شود، کتاب اصلاً چاپ نشود. خوشبختانه در چاپهای هفتم و هشتم، آن ترانه حذف نشد و کتاب همچنان بدون سانسور منتشر شد. البته به تعدادی از عکسها ایراد گرفتند، اما متن کتاب بدون هیچ کلمهای در بازار باقی ماند.
یادم میآید زمانی که کتاب را آماده چاپ میکردم، شبی به خانه فریدون فروغی رفتم. یکی از دوستان فروغی، که از خوانندههای قدیمی رادیو به شمار میرفت، آنجا حضور داشت. نسخه کامل کتاب را به من داد و گفت فردا آن را به ناشر برسانم. از من خواست بخشی از آن را برایش بخوانم. من هم بخشی از مصاحبه با خانم سوسن معادلیان (همسر سابق فروغی) را برایش خواندم. دو هفته بعد ناشر به من زنگ زد و گفت خانواده فریدون فروغی آمدهاند، کتاب را گرفتهاند و گفتهاند باید بخوانیم و بعد اجازه چاپ بدهیم. من هم پذیرفتم و مشکلی ندیدم.
خانواده فریدون فروغی چه واکنشی به انتشار کتاب داشتند؟
۲۰ روز بعد دوباره ناشر تماس گرفت و گفت خانواده فروغی از طریق وکیلی اعلام کردهاند که باید نزدیک به ۳۰ یا ۴۰ صفحه از کتاب حذف شود. این بخشها شامل قسمتهایی از زندگی شخصی فروغی، مصاحبه کامل آقای حجت بداغی (دوست بسیار نزدیک فروغی)، مصاحبه کامل خانم سوسن معادلیان و همچنین دو مقاله از خودم بود. یکی از آن مقالات «سفری بیپایان» و دیگری «فریدون فروغی، ویکتور خارای ایران» بود. همه اینها را خواسته بودند حذف شود. من گفتم دست نزنید، بگذارید خودم پیگیری کنم.
بعد از آن، با همان وکیل دو شبانهروز جلسه و گفتوگو داشتیم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که فقط ۱۵ صفحه حذف شود. اما من در این میان به نوعی دروغ گفتم و به خواهران فریدون فروغی توضیح دادم که مشکل حل شده و کتاب میتواند چاپ شود. فردای آن روز نزد آقای محمدعلی جعفریه، مدیر انتشارات ثالث رفتم و گفتم مشکلی نیست و میتوانید کتاب را چاپ کنید. او گفت باید با هر دو خواهر تلفنی صحبت کند تا فردا مشکلی پیش نیاید.
به این ترتیب، کتاب بدون هیچ کلمه سانسوری چاپ شد. واقعیت این است که من به خاطر کتاب و ادای دینی که به فروغی داشتم، همه تلاش خودم را کردم؛ حتی دروغ هم گفتم تا کتاب بدون سانسور منتشر شود. خوشبختانه همینطور هم شد.
البته بعد از آن، خواهران فریدون فروغی از من شکایت داشتند؛ بهویژه به خاطر مصاحبه حجت بداغی. چون بداغی معتقد بود که فروغی خودکشی کرده است. حجت در مصاحبهاش گفته بود شبی که قبل از مرگ فروغی با او صحبت کرده بود، فروغی به او زنگ زده و گفته: بیا حجت، بیا اینجا پیشم کاری دارم. وقتی حجت شبانه نزد او میرود، فروغی به او میگوید: اگر بخواهی از کنسرت کیش خاطرهای تعریف کنی، کدام را تعریف میکنی؟ حجت پاسخ میدهد: همان شبی که بدون سلام و علیک با تماشاگران، گیتارت را گرفتی دستت و گفتی: «این چیزی که میخوانم کاملاً واقعی است.» و سپس شروع کردی به خواندن ترانه «دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره». حجت بعد از آن به خانه برگشته و فردا ظهرش خبر فوت فروغی را شنیده است. او مطمئن بود که فروغی خودکشی کرده، چون بارها هم به خودش گفته بود که میخواهد خودکشی کند. به نظر من هم، فروغی هیچ مشکل جسمی نداشت. با این اوصاف، برداشت شخصی من، نه به عنوان پژوهشگر یا نویسنده کتاب، بلکه به عنوان کسی که سالها در زمینه داستان، فیلمنامه، شعر و نماد کار کرده، این است که فروغی واقعاً خودکشی کرده است.
پس شما هم معتقدید که فریدون فروغی خودکشی کرده است؟
بله، دریافت من این است که فریدون خودکشی کرد. به تعبیر صادق هدایت، اگر دور کژدم آتش بگذارند و نتواند خودش را نجات بدهد، در نهایت خودش را نیش میزند. به نظر من، فریدون خودش را نیش زد؛ یعنی انتقام همه آن سالهایی را که سکوت و خانهنشینی بر او تحمیل شده بود را از خودش گرفت. دیگر نمیتوانست. هنرمندی که نتواند بنویسد، خلق اثر کند و تولید داشته باشد، هنرمند مرده است، فقط جسمش زنده است. درواقع یک مرده متحرک است. فروغی در چنین وضعیتی قرار داشت.

او نتوانست بخواند، هرچند میتوانست از ایران برود، اما نخواست برود. میگفت خاطرات من، احساس من، دریافتهایی که از مملکت خودم دارم، وسایل شخصی من نیست که داخل چمدان بریزم و با خودم به خارج ببرم، نمیتوانم. فروغی بهشدت آدم احساسی بود و نمیتوانست از ایران برود. من اعتقادم این است که فریدون خودکشی کرد.
هیچ نوشته یا یادداشتی از او باقی نمانده است که نشان دهد خودکشی کرده است؟
نه، یادداشت یا دستنوشتهای از فریدون فروغی باقی نمانده است. به نظر من، دیگر خسته شده بود و تاب تحمل اکنونیت خودش را نداشت؛ دیگر نمیتوانست زنده بماند، نمیتوانست بدون موسیقی زندگی کند. وقتی مازیار و فرهاد توانستند مجوز بگیرند اما به فریدون فروغی مجوز ندادند. این مسئله او را بیشتر سرخورده کرد. حتی همان کنسرت محدود کیش هم برایش با سختی بسیار برگزار شد. در شهرهای دیگر هم درخواست کنسرت داده شد، اما به او اجازه ندادند. بهانهشان این بود که معتاد است؛ در حالی که فروغی برگه عدم اعتیاد را ارائه داده بود… با این اوصاف، چنین بهانههایی آوردند تا او نتواند تدریس کند یا فعالیت هنریاش را ادامه دهد.
اگر بخواهید جایگاه فریدون فروغی را در وضعیت امروز هنر و فرهنگمان بررسی کنید، باید بپرسیم که دقیقاً چه جایگاهی برایش میتوان قائل شد؟ چون جایگاه او واقعاً عجیب و چندوجهی است؛ همانقدر که گاهی به او نگاه روشنفکرانه میشود، در جاهایی هم نادیده گرفته میشود. شما خودتان چه جایگاهی برای فریدون فروغی قائل هستید؟
ببینید، اگر کسانی مثل فریدون فروغی و فرهاد راهی را که شروع کرده بودند با همان قدرت، شدت و کیفیت ادامه میدادند، ما امروز موسیقی راک و جاز بسیار درست و درخشانی داشتیم. اما متأسفانه آن مسیر مسدود شد. پس از انقلاب فریدون، فرهاد، کوروش یغمایی و بسیاری دیگر نتوانستند کار کنند و انگار بیشترین ظلم را دیدند.
بهگمانم فریدون فروغی از میان همه آنها بیشترین آسیب را دید، چون کارش محدودتر بود و بدون دلیل روشن و منطقی از ادامه فعالیت بازماند. ببینید، هر انسانی — بهویژه هنرمند یا نویسنده — دو شخصیت متفاوت دارد: یکی شخصیت فردی، و دیگری شخصیت هنری. وقتی مثلاً ما «بوف کور» را میخوانیم، میگوییم که این اثر مانیفست فلسفی و سیاسی صادق هدایت است، چون هدایت شخصیت فردی و هنری خود را در آن اثر تلفیق کرده. برای همین هم وقتی اثری از هدایت بخوانیم، حتی بدون ذکر نام او، میفهمیم که نویسندهاش هدایت است.
آثار فریدون فروغی هم دقیقاً چنین وضعیتی دارند. فرض کنید ترانه «نیاز» یا «نماز» را؛ این ترانه را خوانندگان دیگری هم خواندهاند، اما چرا مردم آن را با صدای فریدون میشناسند؟ چون فریدون شخصیت فردیاش را بر اثر تحمیل کرده و آن اثر را ماندگار ساخته است. تکتک آثار فروغی چنیناند. وقتی آنها را گوش میکنیم، میبینیم که هر کدام حس و روح خاصی دارند؛ حتی عاشقانههایش هم منحصر به فردند.
به نظر من، فریدون فروغی انسانی به شدت مبارز بود؛ هنرمندی که حتی اگر در بهشت هم قرار میگرفت، باز هم معترض بود. او هم در زمان رژیم سابق ممنوعالکار بود و هم بعد از انقلاب. او مصلحتگرا نبود. همیشه همان چیزی را میخواند که میفهمید و باور داشت. خودش در یکی از مصاحبههایش گفته بود: «این صدا و این حنجره مال من است؛ اگر دلم خواست میخوانم، اگر نخواستم نمیخوانم؛ این دیگر به مجوز ربطی ندارد.» من این منش را نوعی «خودآگاهی اشرافی نیچهای» میدانم؛ خودخواهیای که برخاسته از اندیشه و شعور است، نه خودخواهی کاذب. فریدون فروغی چنین خودآگاهیای داشت: از شخصیت خودش، از جهانش، از هنرش و از موسیقیاش. همین ویژگی باعث میشد که در آثارش کلام و موسیقی در وحدتی کامل قرار بگیرند و جایگاه او را بهروشنی مشخص کنند.
به تعبیر سعید دبیری، فریدون فروغی «دو بار مرد»: یکبار زمانی که اجازه ندادند بخواند، و بار دوم زمانی که توانست بخواند، اما دیگر زنده نبود. ما در این سرزمین چنین هنرمندانی را از دست میدهیم، چون هنوز تاب تحمل دگراندیشی را نداریم. فروغی میتوانست بماند، آثار بزرگتری خلق کند، و صدایش نسل ما و نسلهای بعد را غنیتر سازد، اما ما فرهنگی و نسلی را از این صدا و اندیشه و موسیقی محروم کردیم و چه مصیبتی بالاتر از این؟
شما معتقدید که اگر فضای موسیقی راک در آن زمان حفظ میشد، اتفاقهای مهمی در صحنه موسیقی کشور میافتاد؟
ببینید جنس عاشقانههایی که آن نسل خواند، ماندگار شد؛ انگار همان چیزی بود که جامعه میخواست، همان نیاز عاطفی و فکری زمانه بود. فریدون ترانهای دارد به نام «بتشکن» که در آغاز و پایانش دکلمهای میخواند: «ای مجاهد ای رزمنده زمان با شکوه یکی شدن / زمان پیوستن ما زمانی که طلسم شبها شکسته شد / وقتی که هر صدا شعر توفان بود و هر مشت گره شده / جوانه آزادی و سینه ها مسیر گلوله را ترسیم می کرد / فاتحانه از شط خون گذشتیم تا وازه مقدس شهادت …»
اینها مسیر گلوله را ترسیم میکردند؛ جاودانه و عاشقانه گذشتند تا به بازی مقدس شهادت برسند. چنین متنی، چنین فکری باعث شد که بگویند فریدون فروغی «مجاهد» بود؛ هرچند او واقعاً چپگرا یا سیاسی به معنای مرسومش نبود اما در عمق جانش، انسانی بود که تا آخرین لحظه در برابر ظلم و تحقیر ایستادگی میکرد.
یعنی فروغی چپ نبود؟
شاید فریدون فروغی نگاه چپگرایانهای داشت، اما به معنای واقعی چپ سیاسی نبود. به این دلیل که فضای حاکم بر جامعه در آن زمان طوری بود که هر کسی در مقابل استبداد، در مقابل دیکتاتوری و در برابر سلطهی فکری یک طیف مقاومت میکرد، به او میگفتند «مجاهد». در حالی که واژهی «مجاهد» در اصل یعنی مبارز، یعنی شهادتطلب، یعنی کسی که برای آرمانش میجنگد.
حتی ترانهی «بتشکن» او هم واقعاً برای مجاهدین نبود. فریدون هیچگاه مقید به یک حکومت خاص یا ایدئولوژی مشخص نبود که بگوییم این آدم چپ بوده یا انقلابی بوده یا مجاهد. نه، او هر زمان احساس میکرد باید اعتراضش را به هر شکل ممکن بیان کند، اثرش را خلق میکرد. فریدون هم در این مسیر مبارزه میکرد. ترانههایش همیشه جنبه اعتراضی داشتند. گفته میشد که در یکی از مهمانیهای سلطنتی، فریدون برخلاف دیگر خوانندهها رفتار گرمی با مهمانان نداشت.
انسانهایی که اندیشهی والا دارند، هنر عمیق دارند و نگاهشان گستردهتر است، از روزنهای کوچک به هستی و آفرینش و جهان نگاه نمیکنند. آنها پنجرهای وسیع دارند به وسعت آفرینش و هستی. چنین انسانهایی حقیقت را قربانی مصلحت نمیکنند. اینها کسانی هستند که مرعوب زر و زور و تزویر نمیشوند. فریدون از همان جنس هنرمندان بود و توانست چنین کاراکتری را از خودش بسازد، بدون آنکه ادا دربیاورد یا بخواهد نقشی بازی کند. چنین شخصیت و چنین موسیقیای از او باقی مانده است.
میتوان گفت حدود ۹۰ درصد آثارش تاریخ مصرف ندارند؛ در هر شرایط زمانی و سنی میشود ترانههایش را گوش داد و لذت برد. در حالی که بسیاری از هنرمندان، آثارشان تاریخ مصرف دارد. اما با جرأت میتوان گفت ۹۰ درصد آثار فریدون فروغی همواره زنده و ماندگار است.
شما دلیل ماندگار آثار فروغی را مربوط به چه چیزی میدانید؟ جنس صدا، آهنگسازی یا ترانههایش باعث شدند تا همچنان آهنگهای فریدون فروغی شنونده و مخاطب داشته باشند؟
این مسئله را میتوان از جنس صدا، از نوع ترانه و از ساختار موسیقایی آثار فریدون فروغی بررسی کرد. علت اینکه همچنان آثار او شنیده میشوند و لذتبخش باقی ماندهاند، به اعتقاد من به بعد فلسفی و انسانی این آثار بازمیگردد. زبان عمومی آثار فروغی، فارغ از بعد سیاسی آن، ابعاد فلسفی هم دارد، یا حداقل او شعرهایی را انتخاب کرده است که چنین ابعادی را دارا باشند.
به عنوان مثال، ترانههای «قوزک پا» یا «وقتی که دستهای باد قفس مرغی گرفتار رو شکست» را میخوانیم اگرچه ظاهراً شعرهایی نوستالژیک یا تراژیک هستند، اما از بعد فلسفی و حتی سیاسی نیز قابل بررسیاند. این آثار از زوایای مختلف قابل تحلیل هستند و همین چند بعدی بودن آنها باعث میشود که مخاطبان با طیفهای مختلف، هر یک بر اساس درک و تجربه خود، از آن بهره ببرند. یک شنونده ممکن است ترانه را از بعد عاشقانه درک کند، دیگری از بعد فلسفی و دیگری از بعد سیاسی.
فریدون فروغی شعرهایی را انتخاب میکرد که از لحاظ کیفیت و محتوا خاص باشند. او نسبت به آثارش حساس بود، درست مانند فرهاد. بعضی آثارش را خودش آهنگسازی کرده بود و در اجرا تأکید ویژهای بر روی بعضی کلمات داشت. بغض موجود در لحن، نفسهایی که در اجرا میکشید و حسی که به اثر میداد، همه باعث میشد آثارش ماندگار شود.
با گذشت زمان ارزش واقعی این هنرمندان بیشتر مشخص شد و در مقایسه با هنرمندان نسل جدید میبینیم هنرمندان نسل فرهاد و فریدون، چه استعداد و ذوق هنری داشتند که متأسفانه قدرشان دانسته نشد!
زمانی که دوستان فریدون فروغی پیگیر کارهای مجوزش بودند، مدام در حال رفتوآمد به وزارت ارشاد بودند. یکی از آنها تعریف میکرد که، زمانی که آقای مهاجرانی وزیر بود پیش او رفته و گفته که چرا به فرهاد و بقیه خوانندگان اجازه خواندن داده میشود، اما به فریدون فروغی نه؟» مهاجرانی هم پاسخ میدهد: من هر روز صبح که به سرکار میروم، کاست فریدون فروغی را در ماشینم گوش میکنم و اگر دست من بود، همین امروز مجوز پخش آن را میدادم.
واقعیت این است که بسیاری از اتهامات علیه فریدون فروغی و همکارانش، صحت ندارد. سوسن معادلیان هم گفته است که فریدون نماز هم میخواند و انسانی معنوی بود. بنابراین، نگاه به فروغی از هر زاویهای که باشد، چه مذهبی، چه سیاسی و چه فلسفی، باید بر اساس واقعیت آثار و شخصیت او انجام شود.او انسانی معنوی و هنرمندی متعهد بود که آثارش همچنان قابل شنیدن و تحسین است.
با نگاهی به زندگی، آثار و روحیات فریدون فروغی میبینیم که او ذاتاً هنرمند و خواننده بود و اصلاً سیاست و کار سیاسی را بلد نبود!
فریدون واقعاً آرتیست بود، چون خودش بود و حقیقت را پنهان نمیکرد. من این را با جرأت میتوانم بگویم که اگر فریدون فروغی میدانست که این همه طرفدار دارد و پس از مرگش این همه طرفدار پیدا خواهد کرد، هیچ وقت خودکشی نمیکرد. تصورش این بود که دیگر او را از یاد بردهاند. فکر میکرد او دیگر برای نسل قبل از انقلاب است و کسی آثارش را نمیشناسد و گوش نمیکند و اگر میدانست که امروز این همه طرفدار دارد و این همه با آثارش ارتباط برقرار میکنند، جان خودش را نمیگرفت. آن زمان در سکوتی کشنده و مرگبار گیر کرده بود. اجازه فعالیت نداشت و زندگی برایش بیهوده شده بود. نمیدانست چه کند و زندگی آن شادابی و تازگی خودش را از دست داده بود. هر روز دچار افسردگی، خمودگی و خستگی میشد.
به نظر شما هنوز آثار فریدون برای نسل جدید امروز جذابیت دارد؟
چند وقت پیش نوجوانی ۱۵، ۱۶ ساله به من پیام داد (در کانال تلگرامیام عضو بود) و گفت: من آثار فریدون فروغی با تمام وجودم دوست دارم و میشناسمش و میفهممش؛ تک تک آثارش را بارها گوش کرده و با آنها گریستهام. با آهنگهای او عشق و اندیشهورزی میکنم.
این نشان میدهد که نسل امروز اتفاقاً به چنین ترانههایی بیشتر نیاز دارد. آهنگهای فریدون فروغی برای شرایط امروز، صدایی خاص است که امید و انرژی و نور به شنوندهاش میدهد. کورسویی به مخاطبش میدهد که میتواند زندگی کند و زندگیش را بسازد. فریدون فروغی و آثارش زندگیبخش هستند و نمیخواستند زندگی را از مردم سلب کنند. او در ۵۱ سالگی از دنیا رفت، در حالی که بسیار جوان بود. اگر زنده مانده بود، همچنان میتوانست در اوج باشد و به پختگی برسد و آثار درخشانی تولید کند.
فریدون فروغی زندگی پرفراز و نشیب و دراماتیکی داشته. امیداورم از زندگیاش فیلمی سینمایی ساخته شود و بیشتر این جنبهها دیده شود؟
سالها پیش فیلمی مستند درباره فریدون ساخته شد که از نظر اطلاعاتی پر از اشتباه بود. خودم بارها چنین تصمیمی گرفتم، اما همان زمانی که «خفته در تنگنا» را نوشتم، کتاب دیگری درباره بابک بیات مینوشتم و حتی تصمیم داشتم برای فرهاد هم کتابی بنویسم اما انقدر در حوزه پژوهش اذیت شدم که منصرف شدم. توبه کردم که دیگر در حوزه پژوهش کاری انجام ندهم. خانواده و بازماندگان هنرمندان فکر میکنند که نباید این چیزها را نوشت و نقد کرد و فقط باید گفت که چقدر همه چیز عالی بوده است. در حالی که هر کسی فراز و نشیبهای زندگی خودش را دارد هیچکس کمال مطلق نیست، هرکسی کاستیها و محاسنی دارد. طبیعتاً فروغی هم داشت، بابک بیات هم داشت و خیلیهای دیگر هم دارند.
در پایان بگویید عنوان «خفته در تنگنا» را که برای کتاب گذاشتید، از جایی انتخاب کردید یا حاصل ذوق خودتان بود؟
فریدون فروغی واقعاً «خفته در تنگنا» بود؛ در وضعیتی قرارش داده بودند که نه راه نجات داشت، نه راه رهایی، نه راه پس داشت و نه راه پیش؛ در تنگنایی قرار گرفته بود که نمیدانست چه باید بکند و فقط مرگ بود که میتوانست او را از آن بلاتکلیفی نجات دهد. به همین دلیل من نام «خفته در تنگنا» را برای کتاب انتخاب کردم.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............