پل زدن میان آزادی‌‏های منفی و مثبت | هم‌میهن


آزادی، لااقل در چند قرن اخیر یکی از پربسامدترین کلماتیست که انسان‌ها از آن استفاده می‌کنند. با این همه می‌دانیم که منظور همه ما از این کلمه یکسان نیست و به قول معروف هر کسی از ظن خود یار این مفهوم می‌شود؛ ظن‌هایی که گاه معنایی کاملاً متفاوت با یکدیگر دارند و در هنگام تصمیم‌گیری تبعات متضادی حتی می‌توانند داشته باشند، به‌نحوی‌که اگر از جهان باستان تا عصر پسامدرن را در نظر بگیریم می‌بینیم که چه درک‌های متنوعی از این مفهوم در میان فلاسفه، سیاستمداران و... پدید آمده و همین کلمه مقدس آزادی که همه آن را می‌ستایند و خود را رهروی راه آن می‌دانند، چه خون‌هایی را بر زمین نریخته است.

خلاصه کتاب فلسفه آزادی» [a philosophy of freedom یا frihetens filosofi] لارنس اسونسن [Lars Svendsen]،

در خاطر بیاورید در نخستین انقلاب سیاسی جهان، انقلاب فرانسه، چه رخ داد و چگونه در انقلابی که به‌نام آزادی دژهای سلطنت را در هم کوبید، استفاده از دستگاهی نیز باب شد به‌نام گیوتین برای سرعت بخشیدن به اعدام مردمان و تسهیل‌کردن نوشیدن جام خونین مرگ بر آنان. طنز ماجرا آنکه کسی چون روبسپیر که در دوران موسوم به «دوره وحشت» در فرانسه دستور اعدام قریب به 10 هزار نفر را صادر کرد، بعدتر خود گرفتار گیوتین شد.

چنین بود که وقتی اوژن دولاکروا در سال 1830 از تابلوی نقاشی معروف به «آزادی هدایتگر مردم» رونمایی کرد، آنچه در کنار کوشندگان انقلاب دیده می‌شد، نعش انسان‌هایی بود که در راه آزادی کشته شده بودند. مخلص کلام آنکه، آزادی کلمه‌ای زیباست اما هم تحقق آن گاه بدون بذل جان میسر نشده، هم زشتی‌های زیادی از این جهان نتیجه فرامینی است که رهبران به‌زعم خویش آزادی‌خواه صادر کرده‌اند برای قلع‌وقمع مخالفان آزادی با هدف حراست از این هدف مقدس.

آیزایا برلین، یکی از شناخته‌شده‌ترین مورخان تاریخ اندیشه‌ها، از وجود قریب به 200 تعریف از آزادی خبر می‌دهد. در عین حال او خود در مقاله‌ای که شهرتی عالمگیر پیدا کرده است، از تضادهای گاه غیرقابل رفع میان دو سنخ از آزادی، «آزادی منفی» (فقدان اجبار یا موانع یا دخالت‌های بیرونی در اعمال فرد) و «آزادی مثبت» (ظرفیت افراد برای پیگیری اهداف و بالفعل کردن پتانسیل‌های خود) سخن می‌گوید که تبعاتی یکسره متفاوت از التزام به هر یک به دست می‌آید؛ تفاوت‌هایی به عمق و اهمیت تفاوت دموکراسی و دیکتاتوری.

همین جناب برلین در کتابی به‌نام «آزادی و خیانت به آزادی» از فیلسوفان و اندیشمندانی چون هلوسیوس، روسو، فیشته، هگل، سن‌سیمون و دومستر به‌عنوان افرادی نام می‌برد که با آزادی شروع می‌کنند و خواننده خود را به این باور سوق می‌دهند که آنها مدافعان راستین این ارزش فوق‌العاده حیاتی برای تعالی بشر هستند، اما درنهایت در تحلیل نهایی، در آزادی مدنظر آنها چیزی از آن سنخ آزادی‌های فردی و فکری که امروزه نزد بسیاری از ما ازجمله ملزومات انکارناشدنی آزادی هستند، دیده نمی‌شود و بدین‌ترتیب آن سامانه سیاسی هم که آنها در نوشته‌های‌شان بدان می‌رسند، شباهتی با لیبرالیسم به‌مثابه نظریه آزادی سیاسی ندارد.

در چنین شرایطی در سامانه مطلوب این متفکران این حق به سیاستمداران داده می‌شود که برخی از حقوق افراد را با این توجیه که در پی تحقق غایتی گرانبهاتر هستند، مسکوت، معلق یا منهدم کنند. نمونه‌ای از این امر را می‌توان در رژیم‌های توتالیتر قرن بیستمی دید که به‌نام آزادی ملت، آزادی توده و... مخالفان سیاسی خود را سر به‌نیست می‌کردند و در اعمال قدرت آهنین در قبال منتقدان هیچ تردیدی به دل راه نمی‌دادند.

لارنس اسونسن [Lars Svendsen]، فیلسوف نروژی و استاد دپارتمان فلسفه در دانشگاه برگن که در سال‌های اخیر کتاب‌های زیادی چون «فلسفه ملال»، «فلسفه ترس»، «فلسفه فشن»، «فلسفه کار»، «فلسفه دروغگویی» و «فلسفه تنهایی» از او به فارسی ترجمه شده است، این‌بار در کتاب «فلسفه آزادی» [a philosophy of freedom یا frihetens filosofi] به این مفهوم مناقشه‌برانگیز نزدیک می‌شود و در سه بخش به «وجودشناسی آزادی»، «سیاست آزادی» و «اخلاق آزادی» می‌پردازد. او در بخش نخست به موضوعاتی چون ارادی عمل کردن، آزادی و تعین‌باوری، خودآیینی و نظریه نگرش‌های واکنشی و ابژکتیو پیتر استراسن توجه می‌کند تا به ما نظرش را درباره اهمیت آزادی در انسان بودن انسان‌ها بیان کند.

در بخش دوم، و در ادامه تبیین سرشت انسان در بخش اول، اسونسن این مسئله را می‌کاود که ساختار جامعه باید چگونه باشد تا در آن آزادی محقق شود. به همین دلیل در این بخش مطالبی درباره دموکراسی لیبرال، آزادی مثبت و منفی، مفهوم جمهوری‌خواهانه آزادی، نسبت آزادی و برابری و حقوق لیبرال گنجانده شده است و اسونسن نگرانی خود را از به‌خطر افتادن حق مورد مواخله‌های قیم‌مآبانه قرار نگرفتن، حق داشتن حریم خصوصی اطلاعاتی و حق آزادی‌بیان در دموکراسی‌های لیبرال متأخر اعلام می‌دارد. بدین‌ترتیب این بخش بیشتر سویه‌ای جامعه‌شناسانه پیدا می‌کند و از رویکرد فلسفی غالب در بخش اول فاصله می‌گیرد.

درنهایت در بخش سوم، نویسنده به مبحث پیامدهای آزادی و انتخا‌ب‌های اخلاقی می‌رسد و آن را با بحث از معنای زندگی پیوند می‌دهد؛ امری که می‌توان آن را «محقق کردن آزادی» خواند. از نظر اسونسن، آزادی بحث‌شده در بخش دوم آمیخته به اخلاق نیست و اگرچه برخی چارچوب‌های ضروری برای تحقق آزادانه زندگی نیک را ارائه می‌کند، اما دستوری برای خود زندگی نیک فراهم نمی‌کند. او می‌گوید، آزادی سیاسی مترادف نیست با آزادی شخصی، بلکه بخشی از آن و البته یکی از استلزامات متعدد آن است، بنابراین لازم است به ارتباط آزادی و اخلاق نیز توجهی ویژه داشت.

از نظر اسونسن، آزادی مهارتی است مادام‌العمر که همینطور که روی خودمان کار می‌کنیم تراش‌اش می‌دهیم، بنابراین در این سخن دیوید فاستر دالاس که می‌نویسد: «نوع واقعاً مهم آزادی مربوط است به توجه، آگاهی، نظم، تلاش و توانایی بها دادن حقیقی به دیگر افراد و فداکاری مکرر برای آنها به بی‌شمار شیوه کوچک و خرد بی‌هیجان، هرروز و هرروز»، حقیقتی عظیم نهفته است؛ زیرا «اساساً آزادی شخصی فقدان هرگونه باری نیست، بلکه این است که آزاد باشیم خود را کاملاً وقف چیزی کنیم که برای‌مان بیشترین اهمیت را دارد، وقف آنچه در زندگی بیش از همه‌چیز عزیز می‌داریم». از این‌نظر شاید «فلسفه آزادی» اسونسن را بشود تلاشی برای ترکیب موجه و تلاشی برای پل زدن میان آزادی منفی و آزادی مثبت مدنظر برلین دانست.

«فلسفۀ آزادی» با ترجمه نوید رشیدیان منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...