زخمی شبیه تهران | اعتماد


اگر نیروی انتقام‌گیرنده ضعیف‌تر از عامل انتقام باشد، هر چقدر هم که تلاش کنی باز خودت قربانی این واقعه می‌شوی.

حسین سناپور  آتش

«آتش» قسمت پایانی از سه‌گانه حسین سناپور است(دود، خاکستر، آتش). در آتش قرائت لادن از جریانات اطرافش و حس شکستی را می‌بینیم که بعدها تبدیل به انتقام می‌شود. رمان آتش نه از لحاظ فرم بلکه از لحاظ خط روایی داستان سراغ همان فسادهای مرتبط در «دود» و «خاکستر» رفته که گره خورده است در جامعه. چیزی که در خط روایی این رمان جلب‌توجه می‌کند، اشاره سناپور به مافیای فرهنگی و فسادهای رخ داده است که بدون پرده با تمثیل استادی آن را بیان می‌کند و خاله‌ای که در دو ماه 3 رمان نوشته است، دنبال ناشر می‌گردد، از روی عصبانیت با رسانه‌های خارجی مصاحبه می‌کند و بعد پشیمان می‌شود. بار تلخ این روایت در آینه‌های متقابل هم با درهم‌آمیختگی رفتاری آدم‌ها موتیو به داستان داده است. این موتیو در بار روان‌شناختی جامعه به کنش می‌رسد. محصول این موتیو حس بلاتکلیفی نیست. حس شکست است. شکستی نه چندان باب میل هر کسی. اما این دستاورد برای مظفر ابزاری می‌شود تا آدم‌های اطرافش را محک بزند. یک معیار برای رد یا قبول این آدم‌ها هست و آن بازنده نبودن است.

لادن از دنیایی پرت می‌شود میان بازنده‌ها. با کارت‌های نادرست بازی می‌کند. خودش ابزاری برای پیشبرد مقاصد دیگران می‌شود. زخم می‌خورد و به گمان خودش دارد زخم می‌زند. اما این چهره پنهان در لایه زیرین روایت، جایی که به رمان شهری می‌رسد، نماد تهران و خیابان‌هایش می‌شود. سناپور در «آتش» رُک سر مساله رفته است. حاشیه را کنار گذاشته. نمادهای مختصری را استفاده کرده است و این اجرا در فرم مخاطب را نزدیک به حال و هوای لادن نگه داشته است. چیزی که باز توجه مخاطب را به این رمان جلب می‌کند چند وجهی بودن راوی است. راوی جاه‌طلب. راوی دوستدار شاعر و ورود فروغ به متن. راوی انتقام‌گیرنده. راوی حساس. راوی حمایتگر و راوی سرکوب‌کننده. این تعدد راوی‌ها در یک شخص به تناقض در شخصیت‌پردازی لادن کمک کرده است. و مخاطب را آماده می‌کند به روایتی از واقعه‌ای برسیم که قبلا در رمان‌های «دود» و «خاکستر» از منظری دیگر دیده بودیم.

«آتش» رمانی کوتاه است و این شتاب در ریتم و فرم به زندگی لادن مرتبط است. سناپور با انتخاب این فرم و این نوع اجرا به یک پرفورمنس در رمان آتش رسیده است. مخاطب بدون آنکه حس کند با استفاده از فضاسازی و فرم و روایت خودش را درگیر می‌بیند. این درگیری محصول زیست اجتماعی حال حاضر ماست. شاید ما در «آتش» با یک مساله اصلی و چند مساله فرعی روبه‌رو باشیم اما وقتی کمی این مسائل را کنار بزنیم به پرسشگری مولف از مخاطب می‌رسیم. سناپور شروع به سوال کردن می‌کند و آن را در وجوه تمامی آدم‌های اصلی و فرعی رمان آتش می‌بینیم. پرسشگری سناپور میان چیستی تبدیل به موضوع شناور مخاطب می‌شود. دعوتش می‌کند به جست‌وجوگری در کنش‌های رفتاری و مسوولیت اجتماعی خودش. آخرین کتاب از سه‌گانه حسین سناپور پایان‌بندی دنیای اطراف ما را به فراخور تعهد زمانی و تاریخی به مخاطب یادآوری می‌کند. تاریخی که نه از آن می‌توان فرار کرد و نه می‌توان فراموشش کرد. با آدم‌هایی که از جهان‌واره‌های متفاوت و متعددی می‌آیند. کنار هم جمع می‌شوند. مُشت‌هاشان را برای انتقام گره می‌کنند. و شاید از روی سیاست همان مُشت‌ها دست‌هایی برای دوستی می‌شود. آنچه که مهم است، منفعت آنها در تعاملات روزمره و کاری‌شان است. این گردونه می‌چرخد. هر دفعه سراغ کسی می‌رود و چیزی ازش می‌گیرد. تا آخرین لحظه باید حواست باشد این نیروی قوی شانه به شانه همراهت می‌آید تا در این بازی بازنده نباشی وگرنه برای مُردن هم ضعیف هستی.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...