سید مهدی‌یار موسوی | هم‌میهن


اروپای قرون 14 و 15میلادی بستر تحولّاتی در عرصه‌ی اجتماعی است. تحوّلاتی که به عقیده‌ی صاحبنظران، ریشه در بحران‌هایی دارد که سال‌ها قبل اروپا، به‌طور خاص اروپای جنوبی و غربی، با آن دست‌‌وپنجه نرم می‌کرده است. بحران‌هایی ازقبیل طاعون همه‌گیر، عدم پاسخگویی کلیسا در برابر موقعیت‌های جدیدی که جامعه با آن مواجه می‌شد و بحران اقتصادی، همگی سبب شد تا جامعه به‌سمت تجربه‌ی فضایی نو حرکت کند و ساختارها دچار دگرگونی شود. تبلور این تغییرات را می‌توان در هنر و ادبیات آن دوره، به‌مثابه آیینه‌ی تمام‌نمای تحولات اجتماعی دید.

مکتب‌سازی از ادبیات فارسی

این هم‌سویی تحولات جامعه و تغییراتی که در هنر و ادبیات پدید می‌آید، نشانگر ظهور نوعی جدید از پیشرفت زبان و ادبیات به صورت جمعی بود؛ پیشرفتی که سبب می‌شد زبان، افق‌های مضمونی تازه‌ای را پیش روی خود ببیند و به‌سمت گسترش مرزهای خود، همگام با جامعه قدم فرا نهد. نگاهی گذرا به تاریخ زبان و ادبیات فارسی در ایران اما نشان می‌دهد این تاریخ نقاط معدودی از همگامی جامعه و زبان را در خود پذیرفته است. یکی از این نقاط بزنگاه سال‌های تاریخ معاصر ایران در آستانه‌ی مشروطه و ادامه‌ی آن تا کودتای 28مرداد است. سال‌هایی که می‌توان در آن کورسویی از تلاش‌ها برای شکل‌گیری مکاتب ادبی در ایران را مشاهده کرد. دراین‌باره با رضا صمیم، استاد دانشگاه و پژوهشگر حوزه‌ی جامعه‌شناسی و فرهنگ گپ‌وگفتی زدیم. او معتقد است به ظهور موجی از تلاش در جهت مکتب‌سازی در ادبیات فارسی و فروکش کردنش در پی مقاومت‌هایی که با آن صورت گرفت؛ تلاش‌هایی که جدا از سیر تاریخ ادبیات مملو از سبک‌های شخصی، با رویکردی جمع‌گرا، توسط افرادی مثل آخوندزاده و طالبوف آغاز شد و با گلستان و فروغ به اوج خود رسید و رفته‌رفته نحیف شد تا درنهایت فرو نشست.

‌خوب است بحث را با تعاریف شروع کنیم. از دیدگاه شما مکتب ادبی چه تعریفی دارد و دارای چه تفاوت‌هایی با سبک ادبی است؟ در طول تاریخ ادبیات فارسی ما شاهد پیدایش سبک‌های مختلفی هستیم؛ اما آیا می‌توان نام آن‌ها را به‌طورمثال، مکتب ادبی خراسانی یا عراقی گذاشت؟

مهم‌ترین ویژگی مکتب که آن را از سبک متمایز می‌کند این است که مکتب پدیده‌ای است مدرن. البته این دو در شاخصه‌هایی هم با هم مشترک‌اند. مکتب و سبک هر دو حاصل تلاش برای ارتقای زبان هستند. مراد از ارتقا، معنای عام آن نیست. مقصود پالایش یا sublimation زبان است. یکی دیگر از تفاوت‌های سبک و مکتب این است که در سبک شاهد پالایش فردی زبان هستیم، شاهد به‌کارگیری زبان برای تحقق تخیّلات فردی که درحقیقت چارچوب‌های زبان را می‌شکند و وقتی این چارچوب‌ها شکسته شود سبک پدید می‌آید. در مکتب اما این تلاش جمعی است و در جهت تحقق امر نو پیش می‌رود. شرایطی باید فراهم شود که امر نو طلب شود، تحقق آن از جانب توده خواسته شود و زبان موجود کفاف تحقق موقعیت نو را ندهد و وقتی بسندگی لازم در زبان وجود نداشته باشد، تلاش جمعی‌ای صورت خواهد گرفت که نتیجه‌ی آن پیدایش مکتب است. بنابراین به وجود آمدن مکتب تا حد زیادی به این بستگی دارد که جامعه موقعیت مدرن را تجربه کرده، امر نو را طلب کرده باشد.

به‌طورکلی خواستن امر نو، یک خواست جمعی است. ما نیازمند دگرگونی‌ها و تحوّلات بنیادین در مناسبات اجتماعی، فرهنگی هستیم تا امر نو خواسته شود؛ یعنی هیچ‌گاه اولین تغییر در ساحت ادبیات و هنر نخواهد بود. به‌طورمثال گاهی در مرحله‌ای از تاریخ، در همه‌ی مناسبات جمعی، می‌بینیم که توده یا عامه‌ی مردم نیازمند تحولات بنیادین در مناسبات اجتماعی خود هستند. بهترین نمونه‌ی تاریخی آن اتفاقاتی است که در قرون 14 و 15میلادی در اروپا افتاده ‌است. اروپا در این دوره یکی از جاهایی است که امر نو به یک خواست عمومی تبدیل شد و بحران‌هایی که به ‌وجود آمد نیز سبب شد عموم چیزی متفاوت از مناسبات و وضع اجتماعی موجود بطلبند. بنابراین مناسبات را تحول دادند و بنیادها نیز تغییر پیدا کرد. بحران در این میان، برای اینکه امر نو توسط عموم طلب شود، حائز اهمیت هستند. در قرون چهاردهم و پانزدهم میلادی، اروپا بحران‌هایی را از سر گذراند؛ مانند بیماری همه‌گیر و طاعون، بحرانی که نابسنده‌بودن کلیسای کاتولیک در پاسخگویی به جریاناتی که در اروپای آن زمان به وجود آمده بود به دنبال آورد و درنهایت بحران اقتصادی که درحقیقت نتیجه‌ی دو بحران مذکور است، عموم را مجاب کرده بود تا چیزی جدید بخواهند. این تحولات در ساختارهای اجتماعی، در عرصه‌ی ادبیات نیز شرایطی را برای به وجود آمدن مکتب فراهم کرد. چراکه ادبیات بستر به وجود آمدن ایماژ‌هاست، مراد از ایماژ تصورات و تخیلات جمعی‌ای است که ما زندگی خود را مبتنی بر آن‌ها سامان می‌دهیم، نمادهایی که جمع خودش را ذیل آن‌ها می‌فهمد.

این ایماژهای جدید امکان‌پذیرکننده‌ی گذار از مناسباتی به مناسبات دیگر بود. دقیقاً همین ایماژهاست که وقتی در هنر و ادبیات سامان می‌گیرد، منجر به پدید آمدن مکاتب ادبی و هنری می‌شود؛ یعنی اگر ما نقطه‌ی شروع امکان‌پذیرشدن وقوع امر نو را قرن دوازدهم و سیزدهم میلادی بدانیم، ادبیات تحول خود را با فاصله‌ای صدوچندساله، در قرن چهاردهم و پانزدهم می‌بیند. وقتی ادبیات تحول پیدا می‌کند، می‌توان به این اعتقاد رسید که به حیث جمعی طلب‌کردن امر نو استقرار پیدا کرده و تبدیل به یک رسم و عادت عمومی شده است. ادبیات درحقیقت، تجلی مرسوم شدن طلب امر نو در جامعه است. در اروپای غربی و جنوبی، این اتفاق را به وضوح می‌توان در جریان رنسانس دید. چه در هنرهای تجسمی چه در ادبیات؛ در هنرهای تجسمی، نمادهای جدید آفریده می‌شود و در ادبیات، زبان به نحو جدیدی به کار گرفته می‌شود تا این طلب خود را بیان کند و امر نو محقق شود.

مثلاً در ادبیات، ظهور و پیدایش تحولاتی را شاهدیم که خود را در «دکامرون» بوکاچو نشان می‌دهد. بهره‌گیری از زبان ایتالیایی به شکلی جدید و اشاره به مضامینی که پیش‌ازآن سابقه نداشته‌ و همین بی‌سابقگی است که مکتب می‌سازد. درهمین‌مثال «دکامرون» بوکاچو، مجموعه قصه‌ای است که راوی آن چند زن و مرد هستند که از رم خروج می‌کنند و قصه‌هایی برای هم تعریف می‌کنند با مضامینی که پیش‌تر ممنوع بوده‌ است. این مضامین ممنوع، خود یکی از نشانه‌های امر نو است؛ مثل عشق دنیوی و لذّت. تا به‌آن‌روز هیچ‌گاه از این مضامین صحبت به میان نمی‌آمد چراکه ادبیات در انحصار مضامین عرفانی و دینی کلیسای کاتولیک بود و این خروج از انحصار و شکسته‌شدن آن، آغاز به کارگیری زبان به صورتی جدید و پالایش آن است؛ یعنی فروگذاشتن موقعیت فعلی و تفسیر موقعیت تازه. موقعیت جدید انسان اروپایی قرون چهاردهم و پانزدهم، موقعیت تجربه‌ی زندگی، آزادی و لذت بود که خود را در ادبیات نیز نمایان کرد.

نقطه‌ی آغاز این تغییر را به‌شکلی قراردادی، دکامرون بوکاچو می‌نامیم اما هرچه جلوتر می‌آییم «کمدی الهی» دانته را داریم و بعد از آن، صورت‌های جدیدی از ادبیات و هنر رنسانس که دارای مضامینی تازه و نو است. پس در کل می‌توان گفت مکتب همیشه با امر نو به موازات پیش می‌آیند. درحالی‌که سبک این‌گونه نیست. سبک تلاش برای بهره‌گیری از زبان جهت بیان مضامین موجود است. البته این بدین‌معنا نیست که ما سبک‌هایی نداریم که امر نو را طلب کنند؛ سبک‌هایی که امر نو را طلب کنند اگر به تلاش جمعی منجر شوند، تبدیل به مکتب خواهند شد.

‌اگر بخواهیم به‌طورخاص در مورد زبان فارسی سخن بگوییم سوال اینجاست که آیا این زبان و ادبیات در خود شاهد تغییر و تحولاتی بوده است که بتوان نام آن را مکتب گذاشت؟ یا اینکه اساساً زبان فارسی این قابلیت را در خود ندارد؟

اصولاً هر زبانی این توانایی را دارد که از موقعیت خود فراتر رود، نکته اینجاست که ما کاربران زبان باید بخواهیم که زبان از موقعیت خود فراتر رود و تلاش‌هایی کنیم در جهت پالایش زبان و تحقق مضامین نو. این‌طور هم نیست که هیچ‌گاه مکتب نداشته باشیم یا هیچ‌گاه تلاشی صورت نگرفته برای اینکه مکاتبی در حوزه‌ی ادبیات و هنر داشته باشیم. واقعیت این است که اگر به تاریخ معاصر ایران رجوع کنیم در مقاطعی ایرانیان امر نو را طلب کرده‌اند که در حوزه‌ی سیاست خیلی ملموس‌تر است. طلب‌کردن امر نو درنهایت به فروپاشی مناسبات سنتی اجتماعی در ایران انجامید. یکی از مهم‌ترین مقاطع میانه‌ی عصر ناصری است. یکی از مهم‌ترین بزنگاه‌های جدیت پیداکردن طلب امر نو. این طلب امر نو از خود دربار آغاز می‌شود و دربار به‌دلیل مواجهاتش با اروپا و فرهنگ غربی خود، پیشگام این تحولات است.

در این میان بحران‌هایی هم که دامنگیر ایران آن‌روز شد بی‌تاثیر نبود. شکست‌هایی که ایران در دوره‌ی فتحعلی‌شاه از امپراطوری روس خورد. می‌بینیم که باز هم از دوره‌ی این بحران‌ها زمان باید سپری شود تا این تحولات خود را در ادبیات نمایان کنند. مثلاً میانه‌ی عصر ناصرالدین‌شاه زمانه‌ای است که این تغییرات تا حد زیادی خود را در هنر و ادبیات نشان داد. بنابراین ما عرصه‌ی مساعدی برای ظهور مکتب داشتیم؛ چراکه در حال تجربه کردن امرنو بودیم؛ اما بحث بر سر فربه‌ماندن یا نحیف‌شدن و از بین رفتن تجربه‌ی امر مدرن است. اگر این تجربه فربه شود، مکاتب پا می‌گیرند و اگر نحیف بماند، مکتب نیز خیلی متزلزل خودش را پدیدار می‌کند و خیلی زود شرایط وجود خود را ازد دست می‌دهد و از میان خواهد رفت. در همان دوره‌ی میانه‌ی عصر ناصری ما تلاش‌هایی البته فردی برای پالایش زبان به قصد تحقق امر نو را داریم.

مثلاً تلاش‌های فردی و البته نظام‌مند آخوندزاده. تلاش‌هایی که خود را در نمایشنامه‌ها و متون نقادانه‌ای که تولید می‌کند، نشان می‌دهد. بهترین نمونه‌های نقد ادبی در آن دوره که از نظر من آغاز تلاش برای پالایش زبان است را می‌توان در آثار آخوندزاده دید. در یکی از انواع رسالاتش که تحت عنوان «کریتیکا» نوشته می‌شد،‌ اشاره می‌کند که زبان فارسی برای اینکه از موقعیت خود فراتر رود تا بتواند مضامین نو را درون خود بارور کند، به چه سمتی باید حرکت کند. در این رساله آخوندزاده به نقد ادبیات سنتی و شعر کلاسیک می‌پردازد و سعی می‌کند ازطریق این نقد شرایط را برای پالایش زبان مهیا کند. من اعتقاد دارم اگر تلاشی برای مکتب‌سازی در ادبیات فارسی وجود دارد، مدیون این تلاش فردی آخوندزاده است. البته این تلاش جدی گرفته نشد درحالی‌که بسیار جدی است. عبدالرحیم طالبوف هم در حوزه‌ی ادبیات نمایشی و نقد ادبی به‌طور جدی اثرگذار بوده است. این‌ها همان کسانی هستند که خوراک اندیشه‌ی سیاسی منجر به اتفاقات مشروطه را نیز فراهم کرده‌اند. یعنی به موازات تلاش برای پالایش زبان، در عرصه‌ی سیاست و به‌تبع‌آن مناسبات اجتماعی و فرهنگی نیز شاهد تحولاتی هستیم.

ما در این دوره با چهره‌هایی مواجهیم که هم ادیب، هم هنرمند و هم تا حدودی سیاست‌مدار هستند؛ یا اقلاً اندیشه‌ی سیاسی جدی‌ای دارند که این اندیشه پیش‌برنده‌ی اتفاقاتی است که در عرصه‌ی سیاسی اجتماعی در حال وقوع است. بنابراین آن دوره را می‌توان زمانه‌ی تلاش‌های فردی در جهت پالایش زبان به سمت امر نو دانست. البته باید توجه داشت که طبیعتاً این تلاش‌ها از همان ابتدا تلاش‌های موفقی نبوده‌اند. باید در نظر داشت که یکی دیگر از شاخصه‌های این تلاش‌های فردی مواجهه‌ی آن‌ها با موانع بسیار از چندین جهت است. خیلی از اقشار جامعه این تلاش‌ها را بیرون زدن از چارچوب‌ها می‌خوانند و بر نمی‌تابند. این موانع و مقاومت‌ها در زمانه‌ای که از آن سخن می‌گوییم، به‌خصوص در جامعه‌ی ادبیات ایران دارای پایگاه بسیار قوی‌ای بوده است.

‌سوالی که مطرح می‌شود این است که به‌طورکلی چه اتفاقاتی باعث فربه‌شدن یا نحیف‌شدن تلاش‌ها برای ایجاد مکاتب می‌شود؟

همه‌چیز بستگی به میزان مقاومت‌ها دارد و اینکه ما به چه‌نحوی بتوانیم آن مقاومت‌ها را بشکنیم. به‌هرحال همیشه در برابر این تلا‌ش‌ها حتی در جوامع اروپایی نیز مقاومت‌هایی وجود داشته است. به‌بیان‌دیگر می‌توان پرسید چه می‌شود که این مقاومت‌ها می‌شکند؟ طبیعتاً بخشی از ماجرا، پایمردی افراد است و بخشی دیگر که بسیار اهمیت دارد، امکان‌پذیرشدن انتقال سنت‌های فردی به افراد دیگر است. یعنی تبدیل تلاش فردی به جمعی. در اروپای غربی این تلاش برای فراتر رفتن از موقعیت‌های زبانی به‌دلیل مساعدبودن شرایط برای آموزش همگانی، به تلاش‌های جمعی تبدیل می‌شد؛ یعنی یک فرد می‌توانست حرکت خود را با استفاده از قالب نظام‌های آموزشی، به افراد دیگر نیز تعمیم دهد. در ایران نیز همینطور بوده است. این افراد متوجه بودند برای اینکه تلاش‌های‌شان ناکام نماند و افراد دیگر هم به این حرکت بپیوندند، باید نظام آموزشی متحوّل شود. بنابراین یکی از وجوه تلاش‌های این افراد تحول در ساختار نظام آموزشی است، به‌خصوص تغییر در نظام آموزش ابتدایی؛ چراکه در آموزش ابتدایی است که افراد یاد می‌گیرند از زبان به‌نحو دیگری بهره بگیرند.

 گفت‌وگو با رضا صمیم

به‌طورمثال به موازات تلاش‌های افرادی مثل آخوندزاده و طالبوف، حرکاتی به وسیله‌ی افرادی چون میرزا حسن‌خان رشدیه را برای تعویض مناسبات آموزشی شاهدیم. البته باز هم مقاومت‌هایی اساسی در مقابل این تلاش‌ها شکل می‌گیرد. به‌هرحال تا به آن روز نهاد دین به‌طور انحصاری متولی مناسبات آموزشی بوده است و می‌بینیم به سادگی نمی‌پذیرد که این آموزش را از خود جدا کند و به جمعی دیگر واگذارد. وقتی به تاریخ ایجاد نهادهای نوین در ایران نگاه می‌کنیم، روزگار نزاع‌آمیزی را می‌بینیم که گاهی تلاش‌ها یا مقاومت‌ها به قیمت جان افراد تمام می‌شده. زمانی نیاز بود تا بگذرد و انقلاب مشروطه حداقل به حیث نهادی در حوزه‌ی آموزش، به‌بار بنشیند تا اینکه افراد بتوانند این تلاش‌های فردی خود در جهت پالایش زبان به قصد تحقق امر نو را به تلاش‌هایی جمعی بدل کنند. می‌توانیم بگوییم این اتفاق افتاد. سال‌ها بعد، از اواخر قرن هجری قبل، یعنی از 1285 به‌بعد، ما شاهد شکل‌گیری انجمن‌ها، کلوپ‌های فرهنگی، مدارس جدیدی که تفکیک‌های جنسیتی به‌معنای پیشین خود را ندارد، در آن‌ها آموزش صرفاً در انحصار نهاد دین نیست و دولت متولّی آن‌هاست، هستیم و هرکدام از این‌ها باعث می‌شوند آن تلاش‌های اولیه تا حدودی به نتیجه برسند.

از حدود سال 1285 تا سال 1320 که پایان پهلوی اول است، ما دوره‌ای داریم که شرایط در آن برای ظهور مکتب در حوزه‌ی ادبیات فارسی و بعد هنر فراهم است. ممکن است خیلی‌ از افراد در حوزه‌ی سیاست این برهه از تاریخ را دوره‌ای طلایی ندانند، اما برای هنر و ادبیات دوره‌ای طلایی است؛ چراکه زبان در این دوره، زبان آزادی را تجربه می‌کند که این آزادی سبب می‌شود فرم‌های ادبی جدیدی به وجود آید. روزنامه‌های کثیرالانتشار قالب‌های جدیدی برای بیان ادبی بودند، همچنین حوزه‌های عمومی برای ادبیات به وجود آمد؛ مکتب‌ها ارتباط مستقیمی دارند با پدید آمدن حوزه‌های عمومی ادبی. حوزه‌ی عمومی ادبی جایی است که همه می‌توانند در آن مشارکت کنند. درست همین‌جاست که تلاش‌جمعی صورت می‌گیرد و می‌توان انتظار شکل‌گیری مکتب داشت.

‌طبیعتاً در این بازه‌ی زمانی هم مقاومت‌هایی صورت گرفته. مقاومت‌ها در این دوره از جانب چه کسانی بود؟ آیا افرادی بودند که مخالف عمومی‌شدن ادبیات و هنر و دسترسی همه‌ی آحاد جامعه به این مقولات باشند؟

باید توجه کرد که یکی از شروط پایداری مکاتب، عمومی‌شدن آن‌هاست. یکی از مقاومت‌های جدی در برابر عمومی‌شدن ادبیات، مقاومت افرادی است که به مصرف ادبیات و هنر، نخبه‌گرایانه می‌اندیشند. خود اهالی ادبیات، به‌خصوص کسانی که رویکرد کلاسیک و سنتی دارند ارزش و اعتبار ادبی را به انحصار استفاده از آن منوط می‌کنند؛ ولی واقعیت این است که مدرنیته ادبیات را عمومی می‌کند و این اتفاق مقدمه‌ی پیدایش مکتب است. یکی دیگر از دلایلی که ما در ادبیات فارسی مکاتب پایدار نداریم، مقاومت جامعه‌ی ادبی و هنری برای نگهداری انحصار استفاده از زبان است. انحصار استفاده از زبان باعث می‌شود ما ترقیّات زبانی را در چارچوب‌های سبک نگه‌ داریم و به چیزی با تعریف مکتب نرسیم. باید گفت این مقاومت حتی در دپارتمان‌های دانشگاهی هم وجود دارد. آکادمی و دانشگاه امروزه نیز چیزی شبیه موزه است، نه محملی برای تجربه‌ی به‌کارگیری نمادهای جدید در زبان. شکستن این موقعیت نخبه‌گرایی چیزی است که از آن تحت عنوان گذر از درجازدن سبک‌های ادبی یاد می‌شود. در سال‌هایی که عصر طلایی هنر و ادبیات نامیدم نیز از این دست مقاومت‌ها وجود داشت. به‌خصوص از جانب افرادی که اهالی ادبیات محسوب می‌شدند و نگاهی پاسدارانه به سنّت‌های ادبی داشتند.

‌از لحاظ تاریخی همانطور که اشاره کردید، هرچه جلوتر می‌آییم گویی سنگ‌بنایی که آخوندزاده و امثالهم قرار دادند به‌دست کسانی رسید که دیگر به تلاش‌های فردی برای ارتقای زبان بسنده نمی‌کردند و این حرکت‌ها را به حرکاتی جمعی بدل کرده بودند.

به میانجی نهادهای عمومی آموزش و دولت‌های جدیدی که پس از انقلاب مشروطه شکل گرفت، زبان به ساحت عمومی آمد. دولت از دوطریق؛ حمایت از نهادهای آموزش عمومی و حمایت از انجمن‌ها و باشگاه‌های فرهنگی، نقش بسزایی در عمومی‌شدن به‌کارگیری زبان و ادبیات ایفا کرد. این سخن به شکلی تجویزی، بدین‌معنا نیست که همیشه حمایت دولت از نهادهای فرهنگی می‌تواند به‌نفع زبان و فرهنگ تمام شود؛ بلکه با نگاهی توصیفی می‌توان گفت در آن برهه‌ی خاص تاریخی، حمایت‌های دولتی به‌نفع پالایش زبان و به قصد عمومیت یافتن آن، درنهایت به‌نفع زبان، ادبیات و درمجموع فرهنگ تمام شد. جریان مکتب‌سازی و پالایش جمعی زبان ادامه پیدا می‌کند تا جایی که در دهه‌های 20 و 30 به کسانی مثل نیما در شعر نو و بعد، ابراهیم گلستان می‌رسد که تلاش‌شان این است که از ادبیات به نحوی بهره بگیرند که بتوان با مضامین جدید، موقعیت انسان جدید را تفسیر کرد.

یعنی می‌توان گفت جریانی در تقابل با جریان رسمی و آکادمی ادبیات در دانشگاه‌ها به وجود آمد که صرفاً خود را حافظ میراث نمی‌دانست و تلاش‌هایی جمعی در قالب انجمن‌ها و باشگاه‌ها را به قصد تبدیل زبان به محملی برای تحقق امر نو سامان می‌داد. این حضور جدی تا کودتای 28مرداد ادامه دارد و بعد از آن با رغبت کمی مواجه و رفته‌رفته کمرنگ‌تر می‌شود. دلیلش نیز بازمی‌گردد به اینکه فضای بعد از کودتا فضایی است که ایدئولوژی چپ، ایدئولوژی روشنفکری آن است و تفکر چپ هم تا حدودی با مظاهر امر جدید مخالفت دارد، چراکه امر جدید را معادل امر بورژوایی می‌فهمد و همین بورژواستیزی و فضای اجتماعی - سیاسی غالب آن روزها سبب شد جریانی که از آن انتظار می‌رفت در زبان فارسی مکتب پدید بیاورد و آن تلاش‌ها را که درباره‌شان سخن رفت به‌ثمر بنشاند، به حاشیه رانده شود. اما اگر بخواهیم دقیقاً درباره‌ی اینکه این افراد در چه زمینه‌هایی، چه تلاش‌هایی کردند سخن بگوییم؛ باید به‌طور خاص گفت، گلستان در قصه‌هایی که می‌نویسد، بعداً در فیلم‌هایش جریانی را بنیان می‌نهد که از زبان سینما برای تحقق امر نو استفاده می‌کند. جریانی که درست مقابل فیلم‌فارسی قرار می‌گیرد؛ چراکه فیلم‌فارسی دقیقاً در حال حفظ میراث گذشته است فقط به‌نحوی دیگر.

بعد از گلستان نیز مخصوصاً در رمان فارسی، ما فردی مانند ایرج پزشکزاد را داریم که می‌توان اثرش را به‌معنای واقعی کلمه، محصول همین تلاش‌ها دانست. نحوه‌ی به‌کارگیری زبان در «دایی‌جان ناپلئون» به‌مثابه یک رمان جدید، به شکلی است که می‌توان به جرأت گفت در ادامه‌ی همین جریان نوگراست. چنان که گفته شد این حرکت جریان بسیار نحیفی است در مقابل رویکردی که دغدغه‌اش حفظ میراث است. رویکردی که به بقیه‌ی جریانات اجازه‌ی عرض اندام نمی‌دهد و عرصه را برای تجربه‌های جدید از بهره‌گیری زبان تنگ می‌کند و هرچه این عرصه تنگ‌تر، پویایی زبان نیز کمتر. ما نمی‌توانیم این عدم پیشروی و پویایی را به گردن ذات تحول‌ناپذیر زبان فارسی بیاندازیم؛ چراکه این زبان همان زبانی است که در اختیار آخوندزاده، طالبوف، گلستان، پزشکزاد و فروغ هم بوده است.

‌به‌طورمثال چه مضامین و فرم‌هایی در شعر فروغ است که او نیز تکه‌ای از این پازل تلقّی می‌شود؟

فکر می‌کنم شعر فروغ چکیده‌ی این تلاش است. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های فروغ این است که شعر او بیان‌کننده‌ی مضامینی است که تا قبل از او در ادبیات غائب است؛ به‌خصوص از نگاه یک جنسیت غائب. زبان فارسی در معنای عمومی به‌کارگیری تا آن روز، زبانی است مردانه؛ یعنی اگر زبان فارسی عشق را هم بیان می‌کرد، از منظر مردانه بود. فروغ مجبور است زبان را به‌نحوی به کار گیرد که پرسپکتیو زنانه در آن تبلور پیدا کند. دقیقاً صحبت از آن بخش زبان است که تا آن روز توسط کاربران زبان سرکوب می‌شده. درنتیجه می‌توان گفت خود به‌کارگیری زبان برای بیان مضامین زنانه، به نوعی پالایش آن به قصد تحقق امر نو است. در مجموعه‌ی «تولدی دیگر»، این تلاش کاملاً بروز دارد.

به مجرّد این تلاش برخی در آن زمان به این نحوه‌ی به کارگیری زبان، تحقق امر قبیح می‌گفتند. باید گفت دقیقاً در این موقعیت، امر قبیح همان امر نو است که با شکسته‌شدنش، زبان به بهره‌گیری از آن عادت می‌کند و همین استقرار سبب گسترش مرزهای زبان می‌شود. در پایان باید اشاره کرد که الان در زمانه‌ی حاضر، زبان و ادبیات فارسی در چه موقعیتی به‌سر می‌برد؟ آیا می‌توان امیدی به آن داشت تا شاید بتواند مضامین جدید را درون خود ساخته و پرداخته کند؟ از نظر من زبان فارسی این توانایی را به‌خصوص در سال اخیر به خوبی در خود نشان داده است. این یعنی به‌کارگیری گسترده‌ی زبان برای بیان مقاصد و نیت‌هایی که تا قبل از این بیان‌ناپذیر بوده‌اند. انگار طی این تحولات اخیر اجتماعی، فضایی فراهم‌شده برای اینکه این نوع استفاده از زبان امکان‌پذیر شود. گویی ما آزادانه‌تر می‌توانیم از کلمات بهره بگیریم. قید و بندهایی که جریان نخبه‌گرا، جریانی که خود را پاسداران میراث ادبی می‌دانند به زبان فارسی زده‌اند، امروزه از گردن زبان برداشته شده و امکان استفاده‌ی آزادانه از آن فراهم شده است. این آزادانه به کارگرفتن زبان ممکن است بسیاری از آکادمیسین‌ها، کلاسیست‌ها یا الیتیست‌ها و نخبه‌گراها را دچار تشویش کند؛ امّا از نظر من این تشویش هزینه‌ای است که ما برای آزادی می‌پردازیم و درنهایت ‌زبان به‌واسطه‌ی همین بهره‌گیری آزادانه خود را پالوده خواهد کرد و این مسیری است که امروز در جریان است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...