جسدهاشان میان تلی انبوه از خرت و پرت‌هایی که به‌مثابه پس‌مانده‌های زندگی شهری از کوچه و خیابان جمع می‌کردند؛ پیدا شد... تنها اوست که در تاریکی می‌تواند مسیر را در آن خانه شلوغ پیدا کند... لنگلی پسمانده یک جنگ ویرانگر است و آسیب دیده از این جنگ... نه شاهراه تاریخ، بلکه در پشتی آن است؛ دری که از آن می‌توان به دخمه‌هایی نامریی وارد شد که تاریخ، پسمانده‌های خود را در آنها مخفی می‌کند


تاریخ، بادی است که می‌گذرد | شرق


در فیلم «سرگیجه» آلفرد هیچکاک، وقتی کارآگاه اسکاتی (با بازی جیمز استوارت) برای کشف هویت یک زن مرده، از دوستی سراغ کسی را می‌گیرد که نه به تاریخ رسمی و مکتوب شهر، بلکه بر جزییاتی که از چشم مورخ رسمی دور می‌مانند، اشراف داشته باشد، آن دوست نشانی مردی را به او می‌دهد که اسکاتی با رجوع به او هر آنچه را که مربوط به زندگی آن زن مرده است – از اطلاعات عادی تا جزییات پنهان و به اصطلاح خاله زنکی زندگی زن- در می‌یابد و با دست پر به تحقیقات بعدی‌اش ادامه می‌دهد تا معما را حل کند.

خلاصه هومر و لنگلی [Homer & Langley] ای. ال دکتروف [E. L Doctorow]

بعید است کسی آثار ‌ای. ال. دکتروف [E. L Doctorow] را خوانده باشد و با دیدن فیلم سرگیجه و آن مردِ آگاه به جزییات از یاد رفته مربوط به تاریخ یک شهر، به یاد این نویسنده آمریکایی نیفتد. نویسنده‌ای که شفاهیات، فولکلور، اسطوره‌ها، مد، جریان‌ها و جنبش‌های فکری و سیاسی و هنری، داستان اختراعات و همه چیز مربوط به تاریخ و سبک زندگی آمریکایی را در مشت دارد و رمان‌هایش مملو از جزییاتی است که شاید بسیاری از آنها از چشم تاریخ‌نگاران رسمی‌تر دور مانده باشد و تنها در ادبیات بتوان سراغی از آنها گرفت. جزییاتی از نوع «برادران کولیر» به نام‌های «هومر» و «لنگلی» که جسدهاشان در مارس 1947، میان تلی انبوه از آت‌وآشغال در خانه‌شان در نیویورک پیدا شد؛ برادرانی که در روی خلایق بسته بودند و در انزوا و میان خرت و پرت‌هایی که به‌مثابه پس‌مانده‌های زندگی شهری از کوچه و خیابان جمع می‌کردند، زندگی می‌کردند. سال‌ها بعد از این ماجرا، دکتروف به فکر روایت زندگی غریب این دو برادر در رمانی با عنوان «هومر و لنگلی» [Homer & Langley] افتاد که این رمان در سال 2009 منتشر شد و تا امروز، آخرین اثر منتشر شده از این نویسنده آمریکایی است و اخیرا هم با ترجمه الهام نظری از طرف نشر افراز در ایران منتشر شده است.

طبیعتا روایت دکتروف از «هومر و لنگلی» نه بر پایه مستندات، بلکه همانطور که دکتروف خود در مصاحبه‌ای گفته است بر پایه وجه اساطیری و فولکلوریک این دو برادر شکل گرفته است. دکتروف می‌گوید: «وقتی جنازه برادران کولیر در خانه‌شان کشف شد من نوجوان بودم. آنها خیلی سریع تبدیل به فولکلور شدند. در نتیجه آنها به دو صورت موجودیت دارند؛ یک موجودیت تاریخی و یک موجودیت اسطوره‌ای. در آن زمان هرگز فکر نمی‌کردم روزی درباره آنها بنویسم اما می‌دانستم که رازی در مورد این دو وجود دارد... چیزی زیر صد‌ها تن آت و آشغالی که در خانه‌شان جمع کرده بودند پنهان بود. زیر انبوه کتاب‌ها و روزنامه‌ها.» رمان را هومر – برادری که کور است – روایت می‌کند. همان برادری که در جایی از رمان، وقتی برق سراسر شهر قطع می‌شود، میهمانان هیپی مسلکی را که مدتی در خانه دو برادر لنگر انداخته‌اند از تاریکی و راه لابیرنتی میان روزنامه‌های تل انبار شده عبور می‌دهد چون تنها اوست که در تاریکی می‌تواند مسیر را در آن خانه شلوغ پیدا کند و جالب اینکه دکتروف از حداکثر ظرفیت‌هایی که ویژگی جسمی برادران کولیر و طرز زندگی‌شان در اختیار او گذاشته برای ساختن طرح و توطئه رمان خود استفاده کرده؛ ضمن اینکه توانسته است عادت بیمارگون این دو برادر را به ساخت فکری حاکم بر رمان پیوند بزند.

هومر و لنگلی [Homer & Langley] ای. ال دکتروف [E. L Doctorow]

اگر برادران کولیر – در رمان دکتروف لنگلی که برادر بزرگ‌تر است – عادت به جمع‌آوری و انباشت پسمانده‌های زندگی آمریکایی دارند، رمان دکتروف نیز، روایتگر پسمانده‌های تاریخ و زایده‌های به‌جا مانده از آن است. ضمن اینکه خود لنگلی پسمانده یک جنگ ویرانگر است و آسیب دیده از این جنگ. این‌گونه است که خانه آنها در بافت رمان به دروازه تاریخ بدل می‌شود؛ دروازه‌ای که تاریخ از آن عبور می‌کند و چیزهایی را از خود به‌جا می‌گذارد. چنانکه در جایی از رمان، هومر می‌گوید: «انگار زمان مثل باد از خانه ما می‌گذشت و این چیزها از باد جنگ به جا مانده بودند. لنگلی هیچ وقت به جزییات فرصت‌های تجاری فکر نمی‌کرد. بنابراین مثل همه چیزهای دیگر، همه این کلاهخودها، چکمه‌ها و بقیه چیزها همان جا که بودند ماندند، انگار پسمانده‌های شورشی در گذشته بودند، مثل اینکه ما موزه‌ای بودیم، هرچند اشیای قیمتی‌مان هنوز دسته‌بندی نشده بودند و متصدی نداشت.»

در «هومر و لنگلی»، خانه آشفته برادران کولیر، به انبار اشیایی بدل می‌شود که هرکدام با یک دوره تاریخی و خبر یک اختراع جدید - که چندی بعد جای خود را به اختراع تازه‌تری خواهد داد - نشاندار شده‌اند. دکتروف این‌گونه، گذر زمان را در هیات اشیا نشان می‌دهد. اشیایی که با دور ریخته شدن و سر در آوردنشان از خانه برادران کولیر، از دور تقویمی زمان خارج می‌شوند و به یک همزمانی بی‌بندوبار می‌رسند و قانون تقویمی گذر زمان را نقض می‌کنند. همچون لنگلی فیلسوف‌مآب که می‌خواهد با مقاومت در برابر مقررات شهری، قانون را نقض کند. دیری نمی‌گذرد که پای طبقات خطرناک نظیر گانگسترها و همچنین نقض‌کنندگان سنت پدران نظیر هیپی‌ها هم به عنوان زواید زندگی آمریکایی به خانه برادران کولیر باز می‌شود و اینها همه هنرمندانه در رمان، چفت و بستی هماهنگ با منطق روایت پیدا می‌کنند.

همانطور که خود گذر زمان و سیر زوال کاراکترها و آشفتگی و انهدام تدریجی خانه نیز با حوصله و وسواس روایت می‌شود و گاه فقط با تصویر کردن تکه‌ای کوچک از یک وضعیت به‌مثابه نمایی از کل آن؛ مثل کنده شدن سنگ‌های بالای پنجره و قرنیز دیوار که ویرانی تدریجی خانه را نشان می‌دهد. خانه‌ای انباشته از هر آنچه می‌آید و می‌گذرد و تکه‌هایی از خود را به جا می‌گذارد. به واقع، خانه هومر و لنگلی نه شاهراه تاریخ، بلکه در پشتی آن است؛ دری که از آن می‌توان به دخمه‌هایی نامریی وارد شد که تاریخ، پسمانده‌های خود را در آنها مخفی می‌کند تا روی آنها را با زرق و برقی بپوشاند که قرار است با آن همه چیز پرشکوه و بی‌زوال نموده شود.

هومر و لنگلی ای. ال دکتروف [E. L Doctorow]

هومر و لنگلی در رمان دکتروف، خود نیز همچون اشیایی که به خانه می‌آورند جزو طردشدگانند. جزو دورریختنی‌هایی که با سبک زندگی‌شان با شکوه و جلال آمریکایی‌مآبانه درافتاده‌اند و به سمت فرجامی تراژیک پیش می‌روند. لنگلی می‌خواهد با انزوای خودخواسته، که دکتروف آن را به نوعی «مهاجرت» تشبیه کرده، برابر قانون مسلط بایستد. هومر – البته هومری که دکتروف خلق کرده است – به اندازه او رادیکال نیست و این یکی از نکات مثبت شخصیت‌پردازی رمان هومر و لنگلی است؛ چرا که برادر کور، که راوی هم هست، شخصیتی است که می‌تواند از فاصله وضعیت خود و برادرش را تشریح کند و روایت گذر تدریجی زمان و تحولات و دگرگونی‌های زیرپوستی و آهسته از زبان شخصیتی چون او منطقی‌تر است تا از زبان لنگلی که عصبی‌تر و عجول‌تر و تندمزاج‌تر است.

[رمان «هومر و لنگلی» نوشته ای. ال. دکتروف با ترجمه الهام نظری و توسط نشر افراز برای نخستین بار در سال 1390 منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...