گذشته‌‌‌ای که رهایمان نمی‌کند | آرمان امروز


«مدت‌ها پیش از شروع دردسرها، روزی بدون این‌که کلمه‌ای به کسی بگوید، بی‌سروصدا از آن‌جارفت و برنگشت. بعد، روزی دیگر، چهل‌وسه سال بعد، دقیقا در آستانه درِ ورودی خانه‌اش، در شهری کوچک در انگلیس، از حال رفت و نقش بر زمین شد. اواخر روز بود که هنگام برگشت از سر کار، این اتفاق افتاد. بله، آخرهای روز. خیلی وقت پیش بود که همه‌چیز را رها کرده بود و هیچ‌کس هم جز خودش مقصر نبود.» رمان «آخرین هدیه» [The last gift] عبدالرزاق گورنه [Abdulrazak Gurnah] نویسنده تانزانیایی‌تبار بریتانیایی برنده نوبل ادبیات 2021 با نگاهی به گذشته آغاز می‌شود.

خلاصه رمان آخرین هدیه» [The last gift] عبدالرزاق گورنه [Abdulrazak Gurnah]

یک مرد ۶۳ ساله به‌نام عباس، دچار بیماری دیابت شده که او را به بستر می‌کشاند. هنگامی که خانواده‌اش در نوریچ‌ گِرد او جمع می‌شوند، سرانجام باید با تاریخ مشترکشان مواجه شوند. عباس با بازی در نقش قصه‌گوی خندان برای فرزندانش، از بیانِ مهم‌ترین داستان زندگی‌اش اجتناب نمی‌کند و به همین دلیل تاجایی‌که به یاد می‌آورد، ترس از ویرانی را کنار گذاشته است.

گورنه‌ که اکنون 75 سال دارد، در سال ۱۹۶۸ از زنگبار به بریتانیا آمد، سالِ سخنرانی انوک پاول سیاستمدار محافظه‌کار بریتانیایی با عنوان «رودخانه‌های خون» که از سیاست مهاجرت کشورهای مشترک‌المنافع انتقاد کرد. تبدیل‌شدن او از یک خدمتکار بیمارستان به مدرس دانشگاه و رمان‌نویس فهرست نهایی بوکر و درنهایت برنده‌شدن جایزه نوبل، با تغییر نگرش بریتانیا به مهاجرت منعکس شد. اما با وجود همه این پیشرفت‌ها، هویت فرهنگی پنج‌دهه بعد برای او به‌عنوان یک پرسش آزاردهنده باقی مانده است. «آخرین هدیه» (2011) تلاشی برای درکِ نقش داستان‌ها در این پرسش است.

در بخش آغازین کتاب که نویسنده فروپاشی عباس را با جزییات توصیف می‌کند، نمایش به‌طور یکپارچه در کنش بافته می‌شود. ما می‌دانیم که او قبلا یک ملوان نیروی دریایی بوده و از سواحل اقیانوس هند در شرق آفریقا آمده است. همچنین می‌دانیم که او با مریم، همسرش، در اکستر آشنا شده است. (یکی از جذابیت‌های این رمان، که به‌راحتی می‌توان بی‌صداییِ آن را با اینرسی اشتباه گرفت، نحوه آشنایی با هویت ناشناس بریتانیایی است.)

بحران بیماری دیابت عباس به سکته‌های متوالی تبدیل می‌شود، گویی پیشرفت زاینده‌اش به‌سوی حقیقت، تحت‌الشعاع انحطاط سلامت جسمانی‌اش قرار می‌گیرد و همچنین توسط آن تحریک می‌شود. در میان برداشت‌های پراکنده از گذشته عباس، فرصتی وجود دارد که از دوران کودکی غم‌انگیز مریم و هم‌وابستگی آزاردهنده‌اش با والدین رضاعی‌اش مطلع شویم. او و عباس فرار می‌کنند، یک احساس شکوهمند که نه توقف و فکرکردن است، و نه بازگشت به زندگی تحقیرآمیزی که به آن عادت کرده بودند. آنها به بیرمنگام و درنهایت به نوریچ نقل‌مکان می‌کنند، جایی‌که مریم شغلی در کترینگ بیمارستان پیدا می‌کند. آنها دو فرزند به نام‌های حنا و جمال دارند.

تا زمانی‌که رمان به دوره اصلی عمل خود که کم‌وبیش امروزی است، می‌رسد، بچه‌ها دیگر بزرگ شده‌اند. مشکلات و فرصت‌ها در زندگی خود حنا و جمال بر داستان غالب می‌شود تا اینکه عباس سرانجام رازی را که پنهان کرده بود، فاش می‌کند. مریم با کار در یک مرکز پناهندگان در نوریچ، همسرش را مجبور می‌کند مجموعه‌ای از نوارها را ضبط کند که در آن زندگی گذشته و خود او به‌طور کامل‌تر آشکار می‌شود. (بیش‌تر از این در مورد آن مستراح قدیمی چه بگویم؟)

در یک‌سوم پایانی کتاب، مریم به اکستر باز می‌گردد و تحقیقاتی را درمورد ابهامات هویت خودش آغاز می‌کند. در همان زمان، حنا و جمال به درک روشن‌تری از اصالت شخصی خود می‌رسند، که این حس توسط داستان‌های ملوانی که عباس در دل آنها کاشته است، به‌وجود می‌آید.

گورنه اغلب به‌خاطر سبک نثرش مورد ستایش قرار گرفته است و «آخرین هدیه» نیز از این نظر مورد بررسی قرار می‌گیرد. برای مثال، وقتی مریم را در کودکی روی پله‌های بیمارستان رها می‌کنند، او را «در شال قلاب‌بافی کرم‌رنگ پیچیده‌اند»؛ ریتم این عبارت به وضوح نشان‌دهنده سقوط بالقوه یک زندگی آینده‌دار است. ایده تبارشناسی نیز که ممکن است درمورد اصل‌ونسب نیز صدق کند، در تمام روایت‌های زندگی عباس و در جای‌جای رمان مطرح می‌شود: «فقط آنها را ساکت کرد و اشاره کرد که نزدیک‌تر شوند. بچه‌ها تاجایی‌که می‌توانستند نزدیک او نشستند و با چشم‌های باز خیره شدند، درحالی‌که او شگفتی‌های کوچک خود را آشکار می‌کرد.»

عناصر «آخرین هدیه» کاملا آن متنِ داستان‌سرایی را رد می‌کند، که این مساله هم به‌عنوان پیوندی بین فرهنگ‌ها و هم به‌عنوان راهی برای عبور از مرزها عمل می‌کند و ویژگی بسیاری از ادبیات پسااستعماری را دارد.

اقتدار رو به رشد مریم به‌عنوان یک شخصیت، شامل نفی روانی و روایی عباس است، او می‌گوید بچه‌های ما اینجا در یک مکان عجیب‌وغریب هستند، و همه چیزهایی که به آنها داده‌ایم داستان‌های گیج‌کننده‌ای است درمورد اینکه ما که هستیم. او فکر می‌کند که این باعث می‌شود آنها نسبت به خودشان نامطمئن شوند و ترس داشته باشند.

پراکندگی گسترده‌تر در رمان، پیشنهادی است مبنی بر این‌که مسایل بسیاری در زندگی انسان‌ها نیاز به جبرانی اساسی دارد. اما این کتاب به هیچ‌وجه قابل تقلیل به یک یا چند موقعیت دیگر نیست. درواقع، موقتی‌بودن، فضیلتِ آن است. در پایان، حنا و جمال در فکر سفر به زنگبار هستند و جمال درحال نوشتن داستان کوتاهی است؛ داستان پدری دیگر، یک سوژه مهاجر قابل پیش‌بینی...

دیدنِ اینکه خودِ گورنه در ادامه چه می‌نویسد بسیار جذاب خواهد بود. تمام رمان‌های قبلی او که این کتاب هم با آنها همدستی‌های زیادی دارد، به‌نوعی به تجربه مهاجران مربوط می‌شود. اما اینکه او اکنون به این موضوع می‌پردازد، نشان می‌دهد که نسیم دریایی الهام‌بخش گورنه دارد او را به‌جای دیگری می‌برد که هر خواننده‌ای در هر گوشه از دنیا را نیز با خود در این سفر مکاشفه‌آمیز همراه می‌کند؛ این امر با ترجمه مهوش غلامی در نشر کتابسرای میردشتی برای خواننده فارسی نیز ممکن شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...