شریف شیرزاد | شهرآرا


در فضای ادبی خراسان، به ویژه مشهد، قاسم رفعت حسینی معلم-شاعری است خوش نام که با وجود کسوت تا امسال ــ که حدود پنجاه سال عمر کرده است ــ در برابر وسوسه انتشار مجموعه ای از اشعار خود مقاومت کرده بود. اما، چندی پیش، او بالاخره تعدادی از سروده‌های خود را برای چاپ به انتشارات آرادمان سپرد که خوشبختانه امروز در کتابی تحت عنوان «زندگی در آمنیون» در اختیار ماست. عصر سه شنبه‌ای که گذشت، تعدادی از دوستان و دوستاران رفعت حسینی در مجموعه کافه کتاب آفتاب مراسمی برای رونمایی از این مجموعه برگزار کردند که چندین تن از برجستگان ادبیات خراسان در آن حضور یافتند و سخن گفتند.

 زندگی در آمنیون

از این گروه، می‌توان به ابوطالب مظفری (شاعر و نویسنده اهل افغانستان) و کیمیا تاج نیا (استاد و مترجم ادبیات) و محمدباقر کلاهی اهری (سپیدسرای پیشکسوت و بِنام) و شاعران جوان تری چون شهره شجیعی و علیرضا جهانشاهی و رضا عابدین زاده اشاره کرد. آنچه در ادامه می‌خوانید گزیده ای است از سخنان این افراد در این نشست:

ابوطالب مظفری
وقتی ما نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که در این کتاب جناب رفعت حسینی به مباحث بیرونی اشاره چندانی ندارد؛ یعنی در این کتاب ــ مثلا ــ از سیاست خیلی حرف زده نشده است. حوزه کار ایشان امور درونی و انفسی است؛ آنچه ما در این کتاب می‌بینیم یک سری مسائل وجودی است، از امور اگزیستانسیال، یعنی دغدغه‌هایی که انسان بماهو انسان دارد. تقریبا تمام شعرها بیان دغدغه‌هایی است که شاعر در مواجهه با جهان خودش دارد، و در مرکز همه این‌ها یک نوع ترس وجود دارد، حالا گاهی در صورت مرگ، که پربسامدترین کتاب موضوع است، گاهی در صورت جنگ، جنگ به معنای پدیده ای که استرس آدم‌ها را بیشتر می‌کند. صورت دیگر تنهایی است؛ شاعر در تک تک شعرها از احساس تنهایی در درون خودش حرف می‌زند. صورت چهارم هم یک نوع ترس از مواجهه با حقیقت جهان است، یک نوع ترس از نادانی؛ شاعر احساس می‌کند که ما در جهان به آنچه واقعیت است دست پیدا نمی‌کنیم.

کیمیا تاج نیا
شما و شعرتان شایسته ستایش هستید، زیرا در اندازه‌های خودتان زندگی می‌کنید، و این هوشمندی است. انتقال این عینیت و شناختگی ــ که شماست ــ با همین ظرفیت‌های عینی به فضای مطالبه گر شعر نیک و نازنین است، نشان مردی که ترسش را دوست دارد و از دوست هایش می‌ترسد، کوهستانی سرد که گرگی در آن زوزه می‌کشد. باز می‌گویم که این من عینی با همان ظرفیت‌های عینی در شعر شما حضور دارد. شعر شما برآمده عاطفه و حکمت است و پردازشی از جنس خرد استدلالی دارد و نه خرد غیراستدلالی؛ این متأثر از حرفه و دانش شما هم هست. شاعر در شعرهایی پرت افتادن از منطق اجرا را می‌خواهد و ایده اش را عملی می‌کند. تلاش می‌کنید رشته آن اجرای منطقی شعر را قطع کنید. در شعر شما، مواجهه با امر انتزاعی بسیار نیست، اما آن اندک هم در خور ستایش و شگفتی آور است. تغییر لحن‌ها در شعرتان گاه بسیار بجاست، در نقطه درست و ازلی خودش واقع شده است.

محمدباقر کلاهی اهری
این‌ها را من شعرهای اتوبیوگرافیک می‌دانم. اگر کسی آقای رفعت حسینی را بشناسد و با او معاشرت داشته باشد، می‌داند که تمام این دغدغه‌ها و نگرانی ها، تمام این چیزهایی که موتیف‌های اصلی در شعر ایشان هستند، از افکار ایشان سرچشمه می‌گیرند. نوعی نگرانی، یک نوع عدم قطعیت، یک نوع اضطراب جزء رفتارهای آقای رفعت حسینی است، و این از محسناتی است که نمی‌گذارد ایشان کرخت بشود و در یک عالم بی تفاوتی فروبرود. او همیشه دغدغه یک چیزی را دارد، مبادا آن چیزی که می‌خواسته به نتیجه نرسیده باشد. به نظر من، این‌ها متن‌های به نتیجه رسیده ای هستند، به جهت اینکه من از خلال این‌ها و از مطاوی این شعرها به یک انسانی می‌رسم؛ حالا اینکه این انسان تا چه حد یک انسان معاصر است و تا چه حد آن هیومن، آن انسان کلی، در رفت وآمد است؛ یعنی گاهی من آن انسان مثالی را می‌بینم که افلاطون به آن معتقد بود و گاهی هم خود آقای رفعت حسینی را می‌بینم.

شهره شجیعی
اشعار رفعت حسینی اغلب زبانی ساده دارد و از زاویه دید اول شخص مفرد روایت می‌شود، آثاری که اغلب تصویرهای ذهنی دارند و کمتر شکل عینی به خود می‌گیرند. شاعر فضاسازی‌های بکری دارد که ما را در اتمسفر آن دچار تعلیق و عدم قطعیت در معنا می‌کند. در جریان ساده نویسی، لایه اولیه شعر در انتقال مفهوم شفاف است، لیکن لایه‌های بعدی با تأویل گرایی به دنبال خوانش‌های متعدد دیگر است. شعر آقای رفعت حسینی نیز این ویژگی را دارد و بدین جهت می‌تواند مخاطب عام و خاص را با خود همراه سازد. در برخی اشعار، سازه‌ها در خدمت فرم کلی اثر قرار می‌گیرند و ساختار منسجمی به کار می‌بخشند و در بعضی دیگر کارکرد زیباشناسانه فرمی ندارند و در حد یک ترکیب یا تصویر خوب می‌مانند. شکل نحوی زبان تلاشی برای فاصله گرفتن از نثر ندارد، و عاطفه و اندیشه و تصویر اثر را به هیئت شعری تأثیرگذار درمی آورند. او به خوبی در بعضی اشعار رابطه دال و مدلول را می‌شکند و مدلول‌های تازه می‌سازد؛ و کار شاعر نیز همین است.

نشست رونمایی و نقد و بررسی زندگی در آمنیون

علیرضا جهانشاهی
ما در مجموعه آقای رفعت حسینی طغیان نمی‌بینیم. ایشان می‌گویند: «تحمل کن تا برسد وقتش!» چیزی که ما در مجموعه آقای رفعت حسینی می‌بینیم تاریکی است، بدون اعتراض. قلب پنهان آقای رفعت حسینی از نظر من جبرگرایی است. از نظر آقای رفعت حسینی، گرامر زندگی نوشته شده است. اما پیشنهاد من این است که به زندگی این جوری نگاه نکنیم. پسِ ادبیات قرار است زبان را تعیین کند و قرار است تمام المان‌های صنعتی را پسِ ادبیات مشخص کند و پسِ کار شما این اجبار است؛ بنابراین، ما نمی‌توانیم در شعر آقای رفعت حسینی به آن معنا چندصدایی را ببینیم، چون یک نفر هست، یک چیز هست که نوشته همه چیز را، که صدای غالب است و در موازنه با صداهای دیگر قرار نمی‌گیرد. نتیجه چیزی که در زندگی به آن باور داریم در شعر متجلی می‌شود، در زبان شعر متجلی می‌شود؛ در ریتمی که ما در کارهایمان انتخاب می‌کنیم این آشکار می‌شود. دیالکتیک اتفاق نمی‌افتد در کار شما.

رضا عابدین زاده
جناب رفعت حسینی، علاوه بر وجه شاعرانه ای که دارند، به دلیل آن سروکاری که با اعداد دارند، یک رگه خیلی صریح و رک هم دارند، چون اعداد خیلی قاطع اند و پیام‌های صریحی دارند، شاعری که، علی رغم ظاهر مهربان، شعر تاریکی دارد که مثل گزنه گزنده است، به شدت تلخ. اگر شما ایشان را از نزدیک بشناسید، اما شعرشان را هیچ وقت نخوانده باشید، شاید فکر نکنید قرار است با چنین مجموعه تلخ و گزنده ای روبه رو شوید. فکر می‌کنم، اگر به هوش مصنوعی بگوییم که یک آدمی را برای ما ترکیب کن که هم استاد ریاضی باشد و هم استاد شعر و ادبیات باشد، بهتر از ایشان نتیجه نمی‌دهد. قاعدتا، شعرهایی در یک مجموعه هستند که ممکن است زمانی که ما با آن‌ها روبه رو می‌شویم خوب باشند، اما شعرهایی هم هستند که شاید ذهن امروز ما چندان با آن‌ها هماهنگ نیست. با شناختی که از آقای رفعت حسینی دارم فکر می‌کنم که خیلی از شعرهای این مجموعه ماندگار خواهند بود.

قاسم رفعت حسینی
من ــ متأسفانه یا خوشبختانه ــ یک معلم ریاضی بوده ام. یاد گرفته ام که یک چیز بسیار بسیار پیچیده را در یک رابطه بسیار ساده توضیح بدهم. یک رابطه فرمی ریاضی را وقتی می‌خواهند استخراج کنند، می‌آیند آن را شبیه سازی می‌کنند، آن رابطه‌های اولیه را؛ بعد می‌آیند به صورت آماری یک تابع رگرسیونی تشکیل می‌دهند و از آن ــ مثلا ــ یک تابع خطی به وجود می‌آورند. می‌شود یک عبارت ساده، خیلی ساده، ولی پشت این کلی حرف است؛ هرکدام از این پارامترها، هرکدام از این متغیرها به یک دلیلی در آنجا قرار گرفته است. چون من یک معلم ریاضی بوده ام، همیشه دوست داشته ام این کار را. شاید، چون شغل من بوده، تحمیل شده به من که همیشه چیزها را به ساده ترین شکل منتقل کنم و بگویم. من ممکن است نتوانم کار سختی انجام بدهم، ولی واقعا دوست دارم که این کار را به نحو احسن، با ممارست بیشتر، با تمرین بیشتر، انجام بدهم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...