سایه‌های زخمیِ بیابان | شرق


در گستره‌ای از بیابان و باد و کپر و باغ‌های سوخته و مخفی‌گاه‌های اسلحه و تریاک، گستره‌ای بی‌چیز و یتیم ‌و جداافتاده که گویی پیشینه مکان‌ها و آدم‌های آن را باد با خود برده است، در گستره اشباحِ بی‌چهره که شب از حضورشان آبستن وهم و خطر و خشونت است، در «نقطه‌ی صفر مرزی» که آدم‌ها در آن مدام باید چهار طرف خود را بپایند، چهار سربازِ مرزبان توسط جمعی از همان اشباحِ بی‌چهره گروگان گرفته می‌شوند و این آغاز ماجرایی خونین و پر زدوخورد است؛ ‌آغاز یک رمان حادثه‌ای – نوار که وقایع آن در مرز ایران و پاکستان اتفاق می‌افتد؛ آغاز «نقطه‌ی صفر مرزی»، نوشته مرتضی خبازیان‌زاده؛ رمانی که درست در گیرودارِ بحث‌های درگرفته در ادبیات مرکز درباره ضرورت ژانر و ژانرنویسی و تولیداتی قراردادی از این گونه، بی‌سروصدا از مرز به ادبیات مرکز یورش برده و رمان‌نویسیِ کارگاهی و بخشنامه‌ای و دستورالعملی را غافلگیر کرده است.

نقطه‌ی صفر مرزی مرتضی خبازیان‌زاده

در «نقطه‌ی صفر مرزی» دیگر نه با دل‌نوشته‌های جوانانی شهرنشین و رونوشتی گزارش‌گونه از زندگی طبقه متوسط مواجهیم، نه با آپارتمان و کافه و پاساژگردی‌ و نه با هیچ‌یک از دیگر مؤلفه‌هایی که در این سال‌ها نتوانستند ظرفیت‌های خود را در داستان فارسی تا مرز بحرانی‌کردن وضعیتی که ترسیم می‌کردند آزاد کنند و در نهایت به ترسیم محافظه‌کارانه یک سبک زندگی و ثبت ویژگی‌های جامعه‌شناختی آن محدود ماندند. البته مخالفان این دیدگاه شاید ارجاع بدهند به جریانی از رمان‌نویسی در این سال‌ها که در برابر جریان نماینده زندگی طبقه متوسط شهری بر حاشیه‌نشین‌ها و طبقه تهیدست شهری متمرکز شد و همچنین جریان دیگری که به تاریخ روی آورد. اما هیچ‌یک از این دو جریان نیز نتوانستند مضمون خود را تا سطح بحرانی‌کردن این مضمون پیش برند و تنها همان سبک محافظه‌کارانه مبتنی‌بر بازنمایی را این‌بار با مضمونی متفاوت به کار بردند.

در این میان البته رمان «کوچه ابرهای گمشده» کورش اسدی یک استثنا است که خطر کرد و تمام آن مولفه‌ها را به مرزهای بحرانی کشاند و به همین دلیل از آن باید به‌عنوان بهترین رمان ایرانی سال‌های اخیر نام برد. «نقطه‌ی صفر مرزی» اما بازی را از اساس به‌هم زده است، چراکه قواعد بازی را به زمینی برده است که رمان‌نویسی ایران در این سال‌ها ترجیح داده فاصله‌های امن خود را از آن حفظ کند. آن‌چه این رمان را متمایز می‌سازد، نه ارائه فرمی تجربی و نامتعارف که آن هم از فرط مصرف‌شدن، به کلیشه بدل شده، که اتفاقا استفاده از ظرفیت‌های متعارف و تثبیت‌شده و کلاسیک قصه‌نویسی در یک زمین بازی متفاوت است و بناکردن این قواعد در زمینی که در آن بادهای سرخ هر قاعده‌ای را جاکن می‌کنند. در فضایی بیابانی که باد و طوفان شن بر آن حکم می‌راند و خانه‌ها اغلب کپرهایی در معرض بادهای سرخ‌اند دیگر جایی برای مرزگذاری میان برون و درون و پرداختن به عوالم خصوصی زندگی آدم‌هایی محصور در چهاردیواری‌های خویش به‌جا نمی‌ماند و «نقطه‌ی صفر مرزی» با درک چنین وضعیتی آغاز می‌شود و پیش می‌رود؛ با درکِ وضعیتی ناامن و اضطراری که همواره آبستن خطر و خشونت‌ورزی‌های ناگزیر است.

وضعیتی که در آن نقاب شهرنشینی از چهره کسانی که در آن قرار گرفته‌اند می‌افتد و آدم‌ها مجبورند در این وضعیت غیرعادی راه‌های خلق‌الساعه‌ای برای نجات خود و دیگری بجویند و یا به توانایی‌هایی ذخیره‌شده از گذشته متوسل شوند که در حالت عادی چندان به‌ کار نمی‌آمده است. ترسیم چنین وضعیتی در «نقطه‌ی صفر مرزی» رمان را از محدوده‌های رمان ایرانی این سال‌ها فراتر می‌برد و مسئله آدم‌های رمان را به مسئله انسان خاورمیانه‌ای گره می‌زند و چنین پیوندی در رمان‌نویسی این سال‌ها کم‌سابقه است و نمونه‌هایی هم اگر هست اغلب به جریان حاشیه‌ای داستان‌نویسی این سال‌ها تعلق داشته. جریانی که اغلب از چشم گردانندگان ادبیات و به‌ویژه دست‌اندرکاران جوایز ادبی نیز دور مانده است. «نقطه‌ی صفر مرزی» با گروگان‌گیری چهار سرباز مرزبان ایرانی توسط طالبان پاکستان آغاز می‌شود و کل رمان حول این گروگان‌گیری و علل و عوامل آن دور می‌زند. شیوه روایت رمان مبتنی‌بر برش‌هایی است غیرخطی از حوادثی که هر یک در زمان و مکانی جداگانه اتفاق می‌افتند اما همگی در نهایت ربطی عِلّی با یکدیگر می‌یابند و به مثابه تکه‌هایی از یک پازل، دست‌آخر کلیتی از روند وقایع را به ‌دست می‌دهند و گاه نیز این برش‌ها پیشینه‌ای از شخصیت‌های رمان می‌دهند و در خدمت شخصیت‌پردازی قرار می‌گیرند و این شخصیت‌پردازی اغلب به‌نحوی صورت می‌گیرد که رمان را از ضرباهنگ پرشتاب خود خارج نکند و ریتم طبیعی آن را به‌هم نزند. رمان اگرچه ترسیم‌کننده جغرافیایی است که در آن مجموعه‌ای از عوامل، از جمله عوامل اقتصادی و منافع طالبان و قاچاقچیان مواد مخدر، خشونت را به طبیعتِ این جغرافیا بدل کرده، اما درعین‌حال به‌هیچ‌وجه سرِ آن ندارد که خشونت را با اغراق در پرداخت صحنه‌های کشتار در چشمِ خواننده فرو کند و از آن امری زیبایی‌شناختی پدید آورد.

داستان رمان از این قرار است که پسرِ ساماخان، یکی از سرکردگان طالبان پاکستان، طی عملیاتی دستگیر شده و به زندان افتاده است. میرولد که از قاچاقچیان گردن‌کلفت مواد مخدر است، مقدار زیادی جنس را در خانه مردی معتاد و بی‌کار و فقیر به نام ناهی پنهان می‌کند. حین جاسازکردن مواد در خانه ناهی چشم میرولد به هورگل، دختر ناهی می‌افتد و فکر ازدواج با هورگل به سرش می‌زند. هورگل نامزد دارد، اما میرولد دست‌بردار نیست و مدام سرِ راه او ظاهر می‌شود. شامیر، نامزد هورگل، پسری فقیر و یتیم است که به‌لحاظ اقتصادی توان برابری با میرولد را ندارد اما قول می‌دهد به هر راه ممکن زندگی هورگل را تأمین کند. در این گیرودار مخفی‌گاه جنس‌ها لو می‌رود. هورگل فداکاری می‌کند و جنس‌ها را گردن می‌گیرد و به جای ناهی و میرولد به زندان می‌افتد. کمی بعد معلوم می‌شود که دلیل اصلی او برای گردن گرفتن جنس‌ها خلاص‌شدن از شر میرولد بوده است. آزاد‌بودن برای هورگل به مثابه افتادن به دام میرولد است. او زندان را به میرولد ترجیح می‌دهد. از طرفی میرولد درصدد است هورگل را از زندان برهاند و او را به آن‌سوی مرز فراری دهد و بعد سر فرصت تصاحبش کند. میرولد برای بیرون‌کشیدن هورگل از زندان دست به معامله‌ای با طالبان می‌زند. قرار است طالبان با همدستی قاچاقچیان مواد مخدر پسر ساماخان را از زندان برهانند. به همین منظور قاچاقچیان عملیات گروگان‌گیری چهار سربازِ مرزبان را تدارک می‌بینند تا بعد از گروگان‌گرفتن آن‌ها، گروگان‌ها را با زندانیان معاوضه کنند. میرولد هورگل را هم به فهرست زندانیانی که باید معاوضه شوند اضافه می‌کند.

به موازات این ماجرا شامیر دست به کار می‌شود تا میرولد را به زور اسلحه وادار کند که خود را به عنوان صاحب اصلی جنس‌ها معرفی کند تا هورگل آزاد شود. او با اسلحه سراغ میرولد می‌رود و با او درگیر می‌شود. از طرف دیگر سربازهای گروگان گرفته‌شده وقتی به خانه‌ای که قرار است در آن محبوس شوند منتقل می‌شوند در آن خانه با جسدی رو به رو می‌شوند. شاهین، یکی از سربازها، متوجه می‌شود در اتاقی که جسد در آن است اسلحه‌ای جاساز شده است. او نقشه‌ای را برای فرار طراحی می‌کند. در خلال این طرح اصلی خرده‌حوادثی فرعی نیز در رمان اتفاق می‌افتند مثل نزاع‌های قبیله‌ای بر سر آب، قاچاق سوخت، دزدی از پاسگاه که این‌ها همگی پس‌زمینه‌ای از وضعیتی ناامن می‌سازند که حوادث رمان در آن رخ می‌دهد. «نقطه‌ی صفر مرزی» در جغرافیایی رخ می‌دهد که آماده است برای بردن رمان به سمت وهم و ابهام که رمان‌نویسی ما گاه نه بنا به اقتضائات درونی داستان که بیشتر برای فرار از دشواری‌های نوشتن قصه‌ای با طرح و توطئه‌ای روشن و دقیق به سمت آن میل کرده است؛ درواقع برای گریز از ناتوانی در پرداخت حوادث با روابط علت و معلولی عینی.

در «نقطه‌ی صفر مرزی» اما اتفاقا به‌رغم وجود جغرافیا و حال و هوایی که به وهم و ابهام پا می‌دهد، با طرح و توطئه‌ای روشن مواجهیم که در آن ترس، وهم و ابهام تا جایی به کار گرفته شده که در خدمت ساختار و طرح رمان باشد و در خدمت فضاسازی‌ها و صحنه‌پردازی‌هایی که قرار است مجموعه‌ای منسجم ارائه دهند از وضعیتی هردم آبستن هول و حادثه. رمان همان‌طور که اشاره شد ریتمی پرشتاب دارد و تقریبا می‌توان گفت که همه آن‌چه در آن اتفاق می‌افتد در خدمت طرح اصلی رمان است. صحنه‌پردازی‌های رمان به‌گونه‌ای است که حس تعلیق و انتظار برای رخ‌دادن حادثه را به‌خوبی و با مهارت در خواننده ایجاد می‌کند، بی‌آن‌که ردی از کوشش نویسنده برای ایجاد چنین حسی در جایی از رمان به جا مانده باشد. تأثیر سینما را بر این رمان نمی‌توان انکار کرد، اما این تأثیر به نحوی نیست که رمان به سینما باج بدهد و در سایه آن قرار بگیرد. در این رمان، پرداخت سینمایی به نحوی است که در عین وجود چنین پرداختی مرز میان ادبیات و سینما نگه داشته شده‌ است. دست آخر این‌که در «نقطه‌ی صفر مرزی» ما با آدم‌هایی یتیم‌شده و آدم‌هایی جداافتاده مواجهیم که در گیر‌ و‌ دار شرایطی آشوبناک زندگی می‌کنند. آدم‌هایی بازیچه منافع قدرت‌هایی که خاورمیانه را به عرصه بحران و آشوب بدل کرده‌اند و زندگی عادی را برای کسانی که در چرخه خون و خشونتِ پدید‌آمده از دل این بحران و آشوب گرفتار شده‌اند، ناممکن کرده‌اند. شامیر، هورگل و چهار سربازی که در این رمان گرفتار طالبان و قاچاقچیان شده‌اند، آدم‌هایی معمولی‌اند که در شرایط غیر‌عادی، در وضعیت اضطراری و در منطقه‌ای که عرصه دسیسه‌های منفعت‌طلبانه است، می‌کوشند آینده و رؤیاهای خود را نجات دهند. در پایان رمان این آدم‌ها را با سایه‌هایشان می‌بینیم. گویی آن‌ها به سایه بدل شده‌اند یا شاید به زندگی سایه‌وار خود بازگشته‌اند. «نقطه‌ی صفر مرزی» به تعبیری داستان سایه‌هایی است که به‌روشنی آمده‌اند و راوی این رمان‌ گویی باد و بیابان و شنزار وسیعی است که این سایه‌ها را احاطه کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...