جزیره سیاه | شرق


1. دونوسو [José Donoso] در جایی از رمان «حکومت نظامی» [Curfew] می‌نویسد که پابلو نرودا متخصص این بود تا از مکان‌های بی‌نام‌ونشان جغرافیایی مشهور بسازد. ایسلا نگرا... جزیره سیاه هم یکی از همین دست‌پخت‌های شاعرانه اما واقعی نرودا بود. این پرداخت‌های شاعرانه از همه طرف و در همه موضوعات قابل گسترش هستند. الگویی است از خلاقیت. تکنیکی که چیزها و جاها را از آن خود می کند. سرآمد تمام آنانی که این تکنیک را می‌شناختند، مارسل پروست بود که هم مکان را هویت تازه می‌بخشید و هم زمان مربوط به آن مکان را. اما پرسشی نیز به میان می‌آید و آن اینکه: آیا می‌توان امر سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را نیز از آن خود ساخت؟ آیا می‌توان به طغیان اجتماعی و فرهنگی بار و ارزشی مضاعف داد و پرسش دقیق‌تر اینکه آیا می‌توان «حکومت نظامی» را زمینه‌ای جهت از‌آنِ ‌خود‌‌سازی یک مؤلف قلمداد کرد؟

حکومت نظامی» [Curfew] خوسه دونوسو [José Donoso]

پاسخ نظریه‌پردازان ادبی هرچه که باشد اهمیتی در روند این کنش فعال در جهان هنر و ادبیات ندارد. جزیره‌های قدرت فراوان‌اند و نگارش‌گرانی (می‌توانید بخوانید نگرش‌گرانی) همچو دونوسو و نرودا کمیاب. از کمیابی که می‌گوییم به کمیت نیز می‌رسیم. زمانی در هنر مدرن به کیفیت اهمیت فراوانی داده می‌شد، اما امروز با الگویی ساکت و البته با معنا روبه‌رو هستیم و آن کمیت است. دونوسو در تاریخ مداخله‌ای نامتوازن می‌کند و قهرمانانی را در متن «حکومت نظامی» می‌پروراند و قهرمانان واقعی را نیز به زاویه انزوا می‌فرستد. وقتی «ماتیلده»، زوج نرودا، بر بستر مرگ خوابیده، صحنه بدون بار عاطفی به نظر می‌آید. یک نقاشی. دو چهره از ماتیلده. «زن دو سر» اثر دیگو ریورا، نقاشی انقلابی مکزیک را بالای سر جنازه توصیف می‌کند. نقاشی ریورا برای بسیاری از هنرمندان لاتین شرم‌آور بوده و هست. هنری که درست برخلاف جهت هنر بومی، تاریخی و حتی مدرنیستیِ لاتین در حرکت بود و شاید این ایده شرم‌آور بودن، در صحنه و میزانسن اتاق ماتیلده به‌ خوبی مشخص می‌شود. دونوسو به تفسیر اثر نمی‌پردازد، بلکه مانند نرودا که «جزیره سیاه» را هویت می‌بخشد، به تابلوی ریورا هویتی تازه می‌بخشد که در زمینه (کانتکست) مکان و زمانی این بخش از داستان به خوبی جا افتاده است. نقاشی‌هایی نحس و زشت. این نحوست از «خود» تابلوها ناشی نمی‌شود، بلکه از زمان است که ویژگی می‌گیرد.

2. داستان «حکومت نظامی» اثر خوزه دونوسو موقعیت کشوری درهم‌شکسته را به تصویر می‌کشد، اما از این سوژه تکراری فراتر می‌رود و مناسبات هویتی نسل‌ها را برجسته و توصیف می‌کند. «حکومت نظامی» بازگشت است. بازگشت همواره نسل‌هایی که می‌روند. رفتن برای برگشتن. یا رفتن برای تخیل بازگشتن. فرق چندانی نمی‌کند. نرودا می‌سراید و قهرمان اصلی داستان، مانونگو وِرا بر روی بسیاری از این اشعار موسیقی می‌گذارد و آنان را می‌خواند. همین آوازخوانی‌های شیلیایی است که مانونگو را به پاریس می‌کشاند. یار و همیاری می‌یابد. در پاریس زیباروی و دیوخوی می‌ماند. حال فیلش یاد هندوستان کرده. هندوستانی باریک که اتفاقا همین دوستان اسپانیایی به مردمان «ایندی» می‌گویند. آن‌قدر که باهوش بودند در زمان کشف قاره آمریکا، فکر می‌کردند پا بر سرزمین هندوستان گذاشته‌اند. مانونگو با فرزند به شیلی باز می‌گردد. چه بهانه‌ای بهتر از مرگ ماتیلده زوج نرودا برای دیدار و اعلام حضور دوباره در محفل دوستان نرودا. چگونگی ورود این موسیقی‌دان مشهور لاتین‌تبار به شیلی آن‌چنان مهم نیست، آنچه جالب است موقعیت امروزین این موسیقی‌دان است. مانونگو به بیماری هیجان‌انگیزی مبتلا شده: «تینی‌توس» بسیاری گرفتار این عارضه هستند و با آن سر می‌کنند از جمله خود من. عارضه‌ای که حساسیت نسبت به اصوات در آن بالا می‌رود. چیزهایی می‌شنوی که دیگران نمی‌شنوند. فرکانس‌هایی از دوردست را هم می‌توانی بشنوی. آیا این تینی‌توس یک بیماری است. این‌طور فکر نمی‌کنم. ضرری برای ما مبتلایان ندارد. اگر موتور یک پمپ آبی در مسافتی دور کار کند می‌توانیم فرکانس تولیدشده توسط الکترومگنت را مانند یک خفاش بشنویم، به دیگران هم که بگوییم باور نمی‌کنند. مانونگو از تینی‌توسی‌های معمولی قوی‌تر و حساس‌تر است. او اصواتی را از برخورد امواج با ساحل غربی جزیره‌ای متروک می‌شنود و نیز صداي پیرزنی را از دوردست. شاید برای او صدای تحول و تغییر باشد. ایده تغییر با تغییر در بعد واقعیت بسیار متفاوت است. ایده می‌تواند ناب و خالص بماند، اما تغییر همواره به ماقبل خود باز‌می‌گردد. نه برابری و برادری فرانسوی برقرار شد و نه عدالت اجتماعی که بنیان‌گذاران فرانسه پساانقلاب نویدش را داده بودند. رجعتی به ماقبل. مدرن‌ها نیز به ماقبل می‌رسند و به همین دلیل است که آن فیلسوف آلمانی می‌گفت: «پروژه مدرن هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد.»

3. در منزل نرودا دستیاران، دوستان و معدودی از نفرات حزب کمونیست حاضر هستند. اما مراسم خاکسپاری چگونه برگزار خواهد شد؟ کشیشی دعایی خواهد خواند؟ خود ماتیلده چنین خواسته بود. اما قرار نیست چنین شود. دست قدرتمند و زمختی بر این خواست فشار وارد می‌کند. شاهد این توصیه اجرای مراسم مذهبی دختر جوانی است که خود از زبان ماتیلده شنیده. اما مردی هست که به دختر دستور می‌دهد تا دهانش را ببندد. جدای از موقعیت‌شناسی بی‌نظیر دونوسو در این صحنه: «فشار دست بر دستی دیگر، نگاه نافذ، تهدید و تذکر بر عواقب فاش‌ کردن این راز بزرگ و نیز تمایلات مرد به زن.» گفتمان قدرت به‌شکلی نمادین خود را به عرصه ظهور می‌رساند. قدرت آن زمانی هویت می‌یابد که مقاومتی در برابرش وجود داشته باشد. بدون مقاومت، قدرت مفهوم و خصوصیات خود را از دست می‌‌دهد. قدرت توسط مقاومت است که خود را می‌سنجد و بازتولید می‌کند. قدرت مخربِ تجاوز، زمانی ظهور می‌یابد که متجاوز با اعمال نیرو به سوژه مورد‌ تجاوز بتواند مقاومت را در‌هم شکند و این درهم‌شکنی برای صاحبان قدرت ایجاد لذت می‌کند. قدرت، ستایشگر و تشنه مخالف‌خوانی است. در حکومتی نظامی دیگر چیزی برای قدرت وجود ندارد. همه در خانه‌ها هستند. اما صاحب قدرت در آرزوی آن است تا فردی بعد از ساعات منع عبورومرور از خانه خارج شود. پس به‌قول نیچه قدرت به تمام زبان‌های دنیا دروغ می‌گوید. «حکومت نظامی» نشان‌دهنده همین دروغ بزرگ نظم‌بخش به زمان و مکان است. دونوسو به‌خوبی نشان می‌دهد که مهاجرت مانونگو و بازگشتش به شیلی اثرات بی‌بدیلی بر هویتش گذاشته است. نفس ذات آن انقلابی‌گری جوانان شیلیایی متعلق به خود آنها و فرهنگ‌شان نبود. سوغاتی بود که از اروپا به دست‌شان رسیده بود. اروپا برای آمریکای لاتین مفاهیم را به ارمغان آورد و در برابرش چیزهایی نیز به غارت برد.

مفهوم اروپایی شهر، کشور، تمدن، دین، هنر معماری حتی همین تحول‌خواهی به فرهنگ لاتین زورتپان شد و آنچه که به غارت بردند طلا و مفهوم طلا بود. البته نباید چیزهای دیگر را فراموش کرد. از جمله سیب‌زمینی، گوجه‌فرنگی، ذرت. آیا ارزش سیب‌زمینی از تمدن بیشتر است یا کمتر؟ با نگاه به تحولات قرن هجده و نوزده اروپا پاسخ مشخص است. داشتن سیب‌زمینی از داشتن تمدن ارزشمندتر است. مهاجر با فرزندش به کشور باز می‌گردد. فرزندی که مرتب به موزیک فرانسوی گوش می‌دهد و مانونگو از این ماجرا شاکی است. هویت‌های از‌ هم‌گسیخته که سعی بر جمع‌آوری و غنی‌سازی خود دارند. هویت‌ها شاید که به مبدأ خویش بازگردند اما گسستگی‌ها چیزی جدید را به آنها افزوده است. اندوهی بر جهان حاکم است. اندوه نرسیدن به آینده. افسردگی کنش‌هایی که مرتب به ماقبل باز می‌گردند. زمان و مکان همان ماری است که دم خود را در دهان دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...