روایتی که مثل نویسندهاش زلال نیست | مهر
«ویولون زن روی پل، روایت سفری از ظلمت به نور» نوشته آقای خسرو باباخانی در طول زمان اندک پس از انتشار به عنوان یک روایت «متفاوت» و «خلاف معمول» توجه طیفی از نویسندگان و خوانندگان را به خود جلب کرده است. حضور و همراهی جمعی از نویسندگان و کنشگران ادبی در مراسم جشن تولد نویسنده در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی که با معرفی این کتاب همراه بود و امکان ویژهای که به این کتاب از سوی سیمای جمهوری اسلامی تعلق گرفت تا «تایید» و «تبلیغ» شود در جلب نظر نسبی مخاطبان بی تاثیر نبوده است.

کتابها بیش و پیش از آن که نتیجه «تجربه»، «مهارت» و «اراده» نویسندگانشان در روایت آن باشند، از آبشخوری ادبی نشات میگیرند که دورههای ادبی آبستن آن بوده و نویسنده را برای نوشتن یا ننوشتن، روایت یا عدم روایت امری ترغیب میکنند. از نظر این قلم، انتشار «ویولون زن روی پل» نه به جهت ویژگیهای ادبی که به واسطه برجسته سازی فضایی که برای آن، پیش و پس از انتشار تدارک دیده شده، حائز اهمیت است. حتی بدون توجه به یادداشتی که خسرو باباخانی در مقدمه کتاب آورده است میتوان دوگانه ایجاد شده (ایجاب-نفی) درباره قالبهای «اعتراف نامهای» را در باره این اثر جدی انگاشت. تجربه تاریخ ادبی پس از انقلاب اسلامی در برههها و موضوعات مختلف حاکی از این است که «اندیشمندی»، «دانشمندی» و «باورمندی» به عنوان پیشران فضای ادبی کمتر دخیل بوده و ادبیات در مقاطعی دچار «التهابهای مقطعی» شده است.
اقبال به اثر یک نویسنده آن در دهه هفتم زندگی، رخدادی کم پیشینه است. گرچه مهارتهای ادبی با گذشت زمان در نویسندگی بر خلاف برخی هنرهای دیگر رو به افول نگذاشته و فزونی میگیرد. اما نوعا آثار پر مخاطب و برجسته نویسندگان در دهههای میانی دوران نویسندگی شان خلق میشوند. بنابر این پرسش از اینکه چرا و چگونه «ویولون زن روی پل» به جایگاهی فراتر از دیگر آثار نویسنده آن دست یافته موضوعیت پیدا میکند. فرض هایی در این باره قابل طرح است.
اول اینکه، آنچه در فرایند تبلیغ و انتشار این کتاب موضوعیت دارد نه «نفس کتاب» که «نویسنده» آن است. بر این اساس نویسنده از کتابی که نوشته بزرگتر است. این چندان مهم نیست که کتاب از چه منظری نوشته شده و دارای چه ویژگیهایی باشد. بلکه جشن انتشار این کتاب در حقیقت جشن بازگشت نویسنده آن به دنیایی تازه و حرکت از ظلمت به نور است. مقصدی که در آن خبری از مواد افیونی و زندگی تاریک متاثر از آن نیست. دوم انکه، کتاب ویولون زن روی پل در قالب «زندگی نامه» و با رویکرد «اعترافی» نوشته شده است.
انتشار این کتاب و آگاهی از آنچه بر نویسنده آن گذشته است برای دوستان و آشنایان خسرو باباخانی به عنوان نویسنده کاملا «غافلگیر کننده» بلکه «غیر قابل باور» بود. نویسنده «ویولون زن روی پل» برای بسیاری –بلکه غالب- مرتبطین او برای دههها چیزی دیگر مینمود و این افشاگری «تلخ» و «بهت آور»، طیفی از مخاطبان را به صورت خاص برای دانستن سرگذشت پشت پرده فردی شناخته شده ترغیب کرد.
سوم آنکه در نگاهی کارکرد گرا و با اذعان به «انتحار» شخصیتی نویسنده، اقرار به ناگفتهها و واقعیتهای مکتوم توسط او به غرض انتقال «تجربه» درگیری با مواد افیونی و «هشدار باش» به کسانی که به آن مبتلا هستند امری «شجاعانه» و «ایثارگونه» تلقی شد.
نگارنده معتقد است منطق انتشار و تبلیغ این کتاب از ابعاد «فنی-قالبی»، «محتوایی-مضمونی» و «شرعی-اخلاقی» قابل نقض است و جریانی که این دست آثار را تشویق میکند، بدون آشنایی با ظرفیتهای ادبیات و آثار و تبعات چنین آثاری به آن دامن زده است.
«ویولون زن روی پل» سرشار از تجربه است. البته تجربهای «یک سویه»، «گزینش شده» و «نه چندان عمیق». در این زندگی نامه با تجربیات بسیاری مواجه هستیم که برای مخاطبان این کتاب –یا حداقل کسانی که تجربه اعتیاد به مواد مخدر نداشته اند- نو و جذاب است. با این وجود روایت از این تجربیات «خام فروشانه» و به لحاظ کارکردهای هنری و ادبی «حداقلی» است. در اثبات چنین ادعایی به ابزارهایی بسیار فراتر از «توصیف» و «جزیی نگری» که در گزارش نویسیها و خاطره نویسیها معمولا استفاده میشوند نیاز داریم. همچنین به درک بهتری از قالب «زندگی نامه» و تفاوتهای آن با «قالب داستان» نیاز خواهیم داشت. تا دریابیم نویسنده این کتاب میتوانست با بهای کمتری از جنس بیان مافیالضمیر و افشای زندگی شخصی خود، به آوردههای ارزشمند تری برای مخاطب دست یابد.
گرچه نویسنده به قصد نیل به «اجر الهی» این کتاب را نوشته و تصمیم جدی خود را بر لزوم اقرار با تعبیر «من در برابر مردم سرزمین ام نه آبرویی دارم نه اعتباری» آشکار ساخته، اما همچنان در مدار اعتراف و افشاگری دست به عصا حرکت کرده و چارچوبهایی را برای خود یا اطرافیان خود ترسیم کرده است.
تجربه واقعی امری چند لایه و ذو ابعاد است که در ارتباط انسان با خود و دیگران پدید میآید. داستان با فراخنای خود دقیقا به اعتبار توجه به این لایهها غنا مییابد و ادبیات زرد از ادبیات جدی و متاملانه تفکیک میپذیرد. به این دلیل است که خاطرات هم به دلیل ضیق تجربی و هم به واسطه مخفی بودن برخی از آنچه در وقوع پدیدهها و کنشگری انسانها از راوی مخفی میماند هم به واسطه ناگفتنی بودن امور دیگر قادر نیستند به بلندای رمان قد کشیده و «انسان داستانی» خلق کنند.
مشخص است که خسرو باباخانی در بیان تجربه خود، به خود بسنده کرده است و افراد دخیل در تجربه خود را که در مجموع اضلاع پنهان تجربه او هستند تا حد قابل توجهی از دایره اعترافات خود بیرون رانده است. این به نظر میرسد بیش از آن که ناشی از عدم علم او به احوالات دیگر شخصیتها و مرتبطین یا ناتوانی از روایت آنها باشد مشخصا ناشی از چارچوبی است که او برای اعترافنامه خود طراحی کرده است.
رمان انرژی و تاثیرش را از چیزی میگیرد که هیچ خاطره یا مستند نگاری توان برابری با آن را ندارد. به همین دلیل است که رمانها بر صدر مینشینند و خاطره نگاریها در ذیل آنها واقع میشوند. واضح است دست نویسنده برای طراحی داستان در این رمان باز نبوده است که اگر بود و تاکیدی بر حفظ واقعیت و شخصیت خود در اثر نمی کرد ظرفیتهای بیشتری در اثر ایجاد میشد.
اما طیفی که انتشار این کتاب و احیانا کتابهایی از این دست را نه تنها «نکوهش» نکرده که نویسنده معترف به آن را درخور «تحسین» میدانند، بر وجه کارکردی آن تاکید دارند. به این معنی که اصل اولی عدم اعتراف است مگر آنکه چنین اعترافی نتایج و آثار ترجیح بخشی برای آن داشته باشد. فی المثل در کتاب «ویولون زن روی پل» در صورتی که هدایت طیف مخاطبان درگیر با مقوله اعتیاد جز با انتشار چنین آثاری آن هم در قالب اعتراف نویسی ممکن نباشد این ضرورت، مجوز چنان اعترافی خواهد بود. تردیدی در این نیست که بخشی از جذابیت این اثر به واسطه «واقعی» بودن آن است و اینکه مخاطب تقریبا اطمینان دارد آنچه میخواند تجربه خیالی نیست بلکه تجربه واقعی است. اما نه تنها این جذابیت منحصر در قالب اعتراف نامه نویسی نیست، بلکه به دلایل متقن داستانی، قالب رمان مخیل به مراتب در کنجکاو ساختن مخاطب، خلق شخصیت و انتقال معنی از قالب زندگی نامه بالاتر و نافذتر است.

خسرو باباخانی به دلایلی که مهمترین آن «رعایت واقع» است از تمامی ظرفیتهای داستان نویسانهاش در روایت این اثر استفاده نکرده است. اگر نویسنده تجربیات خود را دستمایه طراحی داستان مخیل قرار میداد به مراتب با اثر سخته و پخته تری مواجه میبودیم. اثری که از محدودیتهای روایت واقع عبور کرده و دستش در تمامی آنچه در واقع رخ نداده یا رخ داده و ارزش روایی نداشته یا ارزش روایی داشته و بنابر محظوراتی توسط نویسنده روایت نشده بازتر میبود. رمان انرژی و تاثیرش را از چیزی میگیرد که هیچ خاطره یا مستند نگاری توان برابری با آن را ندارد. به همین دلیل است که رمانها بر صدر مینشینند و خاطره نگاریها در ذیل آنها واقع میشوند. واضح است دست نویسنده برای طراحی داستان در این رمان باز نبوده است که اگر بود و تاکیدی بر حفظ واقعیت و شخصیت خود در اثر نمی کرد ظرفیتهای بیشتری در اثر ایجاد میشد.
نکته دیگری که در ترویج و تبلیغ چنین آثاری نوعا از قلم میافتد، نادیده انگاشته شده یا در نتیجه «اجتهاد» غیر علمی و شخصی واژگونه تلقی میشود مقوله «فقه داستان» و «اخلاق داستان» است. ذهنیت ادبیات با گزارههای شناخته شدهای مانوس است. از جمله آنکه به تأسی از ادبیات غرب عدهای از روشنفکران مدعی شدند کسی نمی تواند به نویسنده باید و نباید کند یا اینکه نویسنده در هیچ ظرف و قالبی نمیگنجد. چنین ادعاهایی که منشا آن ادبیات ترجمهای اومانیستی غربی بود، بدون توجه به مبادی انسان شناسانه، خدا شناسانه و آثار تربیتی و اخلاقی، صدمات جبران ناپذیری به ادبیات داستانی انقلاب اسلامی وارد ساخت. ورود شیوههای اعتراف گونه به تقلید آنچه در ادبیات غرب پدید آمد نیز از این مجرا قابل تحلیل است.
آیا فقه و اخلاق بر داستان حاکم هستند؟ میزان این حکومت و احکام آن چگونه تعیین میشود؟ اینکه نویسندهای راضی شود تا با دست شستن از آبرو، دست به اعتراف در امور شخصیاش بزند محل تامل است. فرضِ اینکه انسان درباره خود مختار به انتخاب است و میتواند درباره مال و آبروی خود، خود تصمیم بگیرد، آنها را ضایع کند مبنای شرعی ندارد. بلکه این امور از سوی شارع نهی شده و در منابع فقهی از محرمات شمرده شده است. همانطور که انسان شرعا مجاز به آتش زدن مال خود یا مجروح ساختن عضوی از اعضای بدن خود نیست مجاز به هتک آبروی خود نیز نیست.
نگارنده این نویسنده عزیز و گرامی را سالها میشناختم. ایشان برای بنده همواره محترم بودهاند. هیچ گاه درباره او آنچه را در این کتاب اعتراف کرده، گمان نمی کردم و البته در جستجوی دانستن آن هم نبودم. این وضعیت نه در تلاش نویسندهای به نام خسروباباخانی که به واسطه ستاریت الهی حاصل شده بود. خداوند اینگونه است که حافظ آبروی بندگانش است. نه تنها اجازه نمیدهد دیگران به آبروی کسی دست درازی کرده و او را رسوا کنند بلکه به خود فرد نیز چنین اجازهای نمیدهد. سئوال این است که چنین اعتراف نامهای آیا موافق با ستاریت الهی و خواست الهی در پرده پوشی از گناه یا خطای بندگان است یا مخالف آن است؟ چرا باید کسانی که نسبت به ایشان گمانی نداشته یا گمان حسن و خوبی در طول زندگی داشتهاند، مرتبطین ایشان یا شاگردانشان با تصویری دیگر درباره شان مواجه شوند؟ چرا تصویر شفاف خود را به عنوان فردی مهربان و با مرام و درستکار در ذهن کسانی که ایشان را میشناختند یا در اینده با ایشان اشنا میشدند شکستند؟!
آیا تمامی بندگان بدون خطا هستند؟ آیا تمامی کسانی که گرفتار مواد مخدر هستند دچار گناه و ظلم به خود و دیگری نشده اند؟ آیا کسی که زنا کرده، غیبت کرده، دزدی کرده، بد اخلاقی کرده، خیانت در امانت کرده و دهها و صدها گناه دیگر، آنها هم در صورت نجات –که فرض داستان ویولون زن روی پل است- باید دست به اقرار بزنند و کرده خود را در میان مردم اعلان کنند؟ در این صورت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا آبرو بری در جامعه رایج نخواهد شد؟ چرا خداوند جز در مواردی که خود فرد به خطای مضاعف، متجاهر به ظلم و گناه خود باشد آبروی او را حفظ میکند؟ به نظر میرسد پاسخ این است که فرد به خود خداوند بازگردد و از کرده خود اظهار پشیمانی کند و خداوند توبه پذیر توبه او را بپذیرد و او سربلند به زندگی خود در نزد مردم ادامه دهد
میتوانیم فرض کنیم -به فرض محال- در اسلام اعتراف به گناه و جار زدن آن در میان مردم مجاز باشد، آیا بردن آبروی دیگران نیز جایز است؟ پدر خسرو بابا خانی به گمان نگارنده فردی محترم بوده و نزد دیگران اعتبار داشته است. آیا جایز است آبروی آن مرحوم در این کتاب برده شود و به دله دزدی متهم شود؟ آیا جایز است نویسنده، با انتشار این کتاب نسل خود و نوادگان ش را که در آینده متولد میشوند مورد اتهام قرار داده و آنها را به واسطه عمل پدر بزرگشان بدنام سازد؟
اما جدای از ابعاد فقهی و اخلاقی این روایت که به نظر نگارنده محل تردید جدی بلکه نهی شرعی است، «ویولون زن روی پل» وجه روایی و کارکرد روایی دقیق و درستی نیز ندارد. آیا تنها راه کارکرد پیدا کردن روایت این است که لزوما بر پیشانی آن «تجربه واقعی» حک شود؟ در این صورت اساسا چرا رمان مینوشته میشود و تجربیات خیالی و شخصیتهای ساخته ذهن را روایت میکنیم؟ آیا شخصیتهای خیالی میتوانند در مخاطب ایجاد انگیزه کنند و به او جهت دهند؟ قطعا جواب مثبت است. بلکه رمان تخیلی به نحو جدی تری این کار را نسبت به خاطرات انجام میدهد. در این صورت چرا این تاثیر را بر عهده رمان گذاشته نشود؟ چه ضرورتی داشته این کتاب را به عنوان خاطرات واقعی و با محوریت شخصیت حقیقی خسرو باباخانی منتشر شود؟ چرا نویسنده نام شخصیتها را تغییر نداده و آن را به عنوان داستانی خیالی منتشر نکرده است؟ بدیهی است هر کارکردی که در این شیوه از روایت بیان شود، بالاتر و بهتر از آن در رمان قابل اجرا و عمل و تحقق است.
خسرو باباخانی انسانی زلال است. او از ظلمت به نور رسیده و در این تردیدی نیست. اما نمیتوان این وصف را برای روایت او نیز صادق دانست. روی سخن نگارنده نه با نویسنده یک اثر بلکه با مجموعه عواملی است که بدون توجه به عقبه و پیشینه و مبانی فکری یک روایت و آثار و تبعات آن در حوزه ادبیات روایی و مخاطبان برای آن اثر و آثار مشابه ریل گذاری میکنند.