شب هزار و دوم | کافه داستان


این مجموعه [پادشاه این تن شده‌ام] شامل هشت داستان کوتاه است. فضای چند داستان اول قدیمی است و در گذشته‌های دور اتفاق می‌افتد. راوی در تمامی داستان‌ها زبان‌ و لحن خاص خودش را دارد. لحن ‌و زبان نویسنده در دو داستان تاریخی اول باعث شده فضای داستان‌ها به خوبی در بیاید و خواننده خود را در آن فضا احساس کند، اما این لحن ‌و زبان در باقی داستان‌هایی هم که در روزگار امروز اتفاق می‌افتند حفظ شده و به آن جلوه‌ای متفاوت داده است. لحن‌ و زبان نویسنده نشان می‌دهد او ادبیات را خوب می‌شناسد و به زیر و بم‌های آن به خوبی آگاه است.

پادشاه این تن شده‌ام احسان خلیلی اردلی

داستان‌ها نثری تمیز و بدون لکنت دارند. توصیفات و تصویرسازی‌ها همه به قاعده هستند. ایده‌ی داستان‌ها در عین سادگی جذاب است و به دل می‌نشیند. چون نویسنده روایت گرم را خوب می‌شناسد و در روایت داستان‌هایش از آن به خوبی استفاده کرده. با وجود شیوه‌ی روایت یکسان، لحنی ثابت و پتانسیل و گرمای کلی که در کل مجموعه حاکم است، احساس نمی‌شود. راوی‌ها یکی هستند یا شاید در ظاهر و بیان به نظر یکی می‌رسند. حتی در چند داستان آخر مثل داستان «جن جشنواره» یا «ماهی‌خانه» انگار نویسنده دارد بخشی از زندگی و خاطراتش را تعریف می‌کند، اما هر راوی و قهرمان با راوی و قهرمان داستان دیگر در جزئیات متفاوت است.

شخصیت‌ها ریزه‌کاری‌ها و ویژگی‌های ظریفی دارند؛ درست مثل آدم‌های معمولی و واقعی که در عین شبیه‌بودن با هم متفاوت هستند. همین جزئیات ریز زندگی، خوی و خصلت شخصیت‌ها آنها را از هم متمایز می‌کند.

وجود راوی‌ای نکته‌سنج و ریزبین باعث شده کوچکترین چیز از چشم پنهان نباشد و به داستان‌ها حجم ‌و عمق قابل قبولی بدهد. داستان‌ها با داشتن قهرمانی دارای خصلتی معمولی خواننده را وادار به توجهی بیشتر از یک داستان ساده‌ و معمولی می‌کنند. مانند قهرمان و راوی داستان «خروس ‌بادی» که یک کودک سربه‌هوای بازیگوش است و تمام فکر و ذکرش تلمبه‌ی بادی‌ای است که از فرنگ سوغات آورده شده. همین راوی بازیگوش یا بی‌حوصله و پراسترس یا سرباز داستان «ماهی‌خانه» بسیار ژرف‌ و عمیق به مسائل نگاه می‌کنند.

یکی از ویژگی‌های دیگر راوی ‌و روایت نویسنده توجه او به اشیاء و حیوانات است. وی جوری از این ابزار و آکسسوارهای صحنه استفاده می‌کند که جزء تنیده شده و لاینفک داستان می‌شوند. نویسنده با شرح دقیق و عمیق آنها در واقع بخش اصلی و معنایی داستانش را بر دوش آنان نهاده و با توصیف‌شان دغدغه‌ی جهان داستانش را ترسیم می‌کند. مثل داستان «ماهی‌خانه» و شرح عشق‌بازی ماهی‌های اسکار داخل آکواریوم. این شرح جزئیات باعث می‌شود نگاهمان را در هر داستان به پیرامون‌مان تغییر دهیم. در واقع نویسنده در حالی که دارد داستان زندگی معمولی قهرمان‌هایش را که شاید فاقد ایده‌ی آنچنان دندان‌گیری باشند، تعریف می‌کند، اجرا و پرداخت این ایده‌ها را بدون لحظه‌ای شعارزدگی و گل‌درشت بودن اتفاق‌ها و کنش‌های راوی و قهرمانش استادانه انجام می‌دهد و باعث می‌شود نگاه خواننده بعد از خواندن هر داستان نسبت به زندگی اطرافش تغییر کند و لحظه‌ای بیاندیشد.

نویسنده با زیرکی خاصی برای داستان‌های ساده و یک خطی‌اش اسم‌های جالبی انتخاب کرده است. این کار باعث شده خواننده از همان ابتدا کنجکاو خواندن باشد. بعد با شروعی به‌جا از همان سطر اول قلاب داستانش را انداخته و خواننده را گرفتار می‌کند. حتی خواننده‌ی سختگیر یا خواننده‌هایی که تنها قصه را در داستان می‌پسندند، نه فرم ‌و اجرا را هم کنجکاو می‌کند که داستان را تا انتها بخوانند و هم از داستان لذت ببرند، هم لحظه‌ای تأمل کنند.

نویسنده با انتخاب نوعی از سادگی و بلاهت در روایت داستان‌هایش و پرحرفی و آسمان ریسمان بافتن راوی‌اش نوعی تعلیق ‌و کشمکش را برای مخاطب ایجاد کرده نه شخصیت‌هایش. راوی‌های او یا کسانی که قهرمان به سراغش می‌رود تا داستان را برایش آشکارا تعریف کند، زیاد راغب به حرف‌زدن نیستند؛ یعنی در واقع هم دوست دارند بگویند، هم دوست دارند داستان را درز بگیرند. مثلاً در داستان اول، ظاهراً ماجرا از همان ابتدا به راحتی قابل فاش‌شدن بوده، اما شخصیت‌های داستان مثل زندگی واقعی همواره در طول سال‌ها دست‌دست کردند و از حرف‌زدن طفره رفته‌اند. یا در داستان «خروس‌بادی» راوی کودک سربه‌هوا سراغ مادربزرگی می‌رود که از صد کلمه‌اش نودونه کلمه یا خرافات است یا نفرین. انتخاب این راوی‌های سرگردان، تضاد در بیان و روایت، جزئیات و قهرمان، شخصیت‌های مکملی که قهرمان و راوی را هدایت می‌کنند و اصرار به اینکه داستان‌ها صرفاً داستان هستند و روایت می‌شوند تا داستانی گفته شود از ویژگیهای این آثار است. مثل داستان «جن جشنواره» که از همان ابتدا پایه‌ و چارچوب طرح داستانش را بر این قرار گذاشته که می‌خواهد برای جشنواره‌ای ادبی داستانی بنویسد. در واقع انگار بیشتر از اینکه بخواهد توجه خواننده را از داستانش بردارد و داستان صرفاً سرگرمی باشد، می‌خواهد در این پارادوکس روایت بیشتر از همیشه به او گوشزد کند که قرار است چیز مهمی از لابه‌لای کلمات او بیابد، نه از اصل داستان. اینجا کلمات هستند که مهم می‌شوند، جزئیات و روایت داستان.

احسان خلیلی اردلی در این کتاب صرفاً با انتخاب ایده و خلق شخصیت‌هایش برای خودش جهان داستانی متفاوتی را خلق نمی‌کند، بلکه او با نوع نگاه ویژه به مسائل پیرامونش و روایت آنها در داستان‌هایش و شکل روایت و انتخاب راوی‌، جهانی مختص خودش خلق کرده است. او در واقع برعکس سنت همیشه‌ی داستان‌سرایی این ‌بار به جای شهرزاد قصه‌گو، خودش را جای ملکی گذاشته که هزار و یک شب داستان شنیده و حالا صبرش به لب رسیده و شهرزاد را می‌کشد و خود داستانی تازه آغاز می‌کند در شب هزار و دوم. یعنی از همان جمله‌ی انتخابی ابتدای داستان اول و نقل قول از نویسنده‌ی ناشناس که وقتی کتاب را تا انتها می‌خوانی و دوباره به سرآغاز برمی‌گردی، به جمله‌ی نخستینش در مورد شب هزار و دوم، احساس می‌کنی نویسنده از همان ابتدا شوخی ظریف و بی‌نقصی را با تو شروع کرده است. او به ظاهر جدی نیست و پر از بلاهت است، اما در واقع انسان نکته‌سنج و ظریفی است که قرار است با کلماتش تو را غافلگیر کند، نه صرفاً با داستان‌های شهرزادگونه‌اش. او ملکی است خسته از داستان شنیدن. حالا وقتش است ما هم شبی به داستان‌های او گوش دهیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...