ساحت هستی ایرانی؛ ساحتی شاعرانه | الف
«ژول دو گوتیه» میگفت: «شعر تمام آن چیزی است که در زندگی ارزش به یاد سپردن دارد.» موضوعی که «دو گوتیه» از آن یاد میکرد، در ایران نیز، نهتنها ارزشی جاودانه، بلکه حتی سلاح و سنگری بوده که از دیرباز فرهنگ و هویت ایرانی را پاسداری میکرده است. چه بسا حتی میتوان این نگاه را تعمیم داد به فرهنگی که خاستگاه آن برآمده از شرق است و بازنمون آن در شعر هویت یافته؛ چنانکه «معین بسیسو» شاعر عرب میگفت:
جنگافزار من،
چکامه است
که به دنبال یک روزنامه میگردد (شکری،1366: 507)
و حتی بر اساس نیاز و ضرورتی تاریخی، شاعر ایرانی «جعفر کوشآبادی» میگفت:
اینک نیاز شعر
شمشیر بودن است.(بنگرید: خطیبی،1383: 79-17).
سلاح و سنگری که باورهای شخصی شاعر را نیز محافظت می-کرد و حتی مرام و جهاننگری او را. چنانکه «ناصرخسرو» از شعر چنین استفادهای کرده بود:
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را
یا «سیف فرغانی» که زورگویی مغولان را به ریشخند میگرفت و شعر را چونان پتکی بر سر آنان میکوفت: «گرد سم خران شما نیز بگذرد.»
درآمیختگی شعر با تمام شئون زندگی ایرانی، جایگاهی استنادی- استشهادی به آن داده است. چنانکه هنوزا که هنوز است برای «تنبّه» یا «تذکّر» به شعری استناد میشود. حتی بهعنوان شیوهای از آموزش و گاهی تهییج نیز کاربرد خود را از دست نداده است.
جنبهی ارزشی و کارکردگرای شعر در ایران، به گونهای بوده که گفتمان غالب، برتری شعر بر نثر بوده است. آنچنان که مؤلف «قابوسنامه» در باب «سی و پنجم: در آیین و رسم شاعری» اشاره میکرد:
«[...] و سخنی که در نثر بگویند تو اندر نظم مگوی که نثر چون رعیت است و نظم چون پادشاه و آن چیز که رعیت را نشاید پادشاه را هم نشاید.»(عنصرالمعالی،1345: 190)
برتری شعر بر نثر در فرهنگ ما یک روایت کلان بوده است اگرچه میتوان استثنائاتی را نیز در این زمینه یافت، چون مؤلف کتاب «عتبهالکتبه» علیبن احمد الکاتب مشهور به مؤیدالدوله منتجبالدین بدیع اتابک جوینی، دبیر دیوان سلطان سنجر که نثر را برتر از شعر میشمرده است. «شاید بتوان جوینی را جزء نخستین نویسندگانی دانست که در تاریخ زبان فارسی به دیدگاهی مستقل و ممتاز در باب نثر رسیده و برخلاف جریان شایع و غالب در فرهنگ ایرانی- اسلامی، نثر را به دو دلیل بر نظم برتر بخشیده است:
1. نثر ذاتاً از شعر زودتر پیدا میشود
2. نثر بیشتر از شعر به کلام خداوند (قرآن) شباهت دارد.» (بنگرید: محبتی، 1390: 946)
این نگاه، در غرب نیز البته نه به شـدّت و حـدّت نام نهادن شعر: پادشاه؛ و نثر: رعیت؛ وجود داشته است. نمونهوار میتوان به نگاه «ژوزف برادسـکی» اشاره کرد: «شعر بهعنوان والاترین شکل بیان بشـری نهتنها فشـردهترین و پرمغزترین نوع ابزار زبانـی اسـت، بلکه بالاترین معـیارهای محتـمل هر نوع جوشش زبانی، بهخصوص آنهایی که به کاغذ منتقل میشوند، را ارائه میکند. [...] سبک درست نثرنویسی همیشه در گرو پیروی از دقت، سرعت، و فشردگی زبان شعر است. شعر که فرزند همان کتیبهنبشتهها و هزلهای سابق است و ظاهراً میانبری برای درک هر موضوع قابل تصوری است، شعر ناظر قدرتمند نثر است. نهتنها ارزش و وزن هر لغت، که الگوهای ذهنی ناپایدار انسان، گزینههای متفاوت محور جانشینی ذهن شاعر، فن حذف حضور آشکار در متن، تأکید بر جزئیات، و تکنیکِ از اوج به فرود رساندن را نیز به نثر میآموزد» (برادسکی،1387: 257).
اگرچه باز صدایی مخالف و متفاوت نیز به گوش میرسد و آن صدا متعلق به «میخائیل باختین» است. او مدعی است که برخی از گونههای شعر چون حماسی یا تغزلی نمونهی تکگویگی است و نثر و رمان را به دلیل خاصیت چند آوایگی بر انواع دیگر کلام ادبی برتر میداند. (بنگرید: مکاریک، 1384: 102-98).
آنچنان که اشاره کردیم، شعر در ایران، ارزشی جمعی و فردی بوده است. سنت مفاخره در شعر فارسی، گواهی بر این ارزش است. شاعران برای فخر فروختن، آگاهی از صناعت شعر را دلیل برتری خود از دیگران میدانستند. در بین عامه نیز، شعر جنبهی استنادی- استشهادی خود را حفظ کرد و توانست تا به امروز به حیات خود در جامعهی ایران ادامه دهد.
داریوش شایگان که از آبشخور فلسفه سیراب شده است و همچنین به نام فیلسوف نیز زبانزد. در کتاب «پنج اقلیم حضور» به بررسی چرایی این گرایش پرداخته است و رواج و گسـترش شعر در ایران را ناشی از «خصلت شاعرانگی» ایرانی میداند. او بر این عقیده است «ایرانیان مقهور و مسحور نبوغ گرانمایهی شاعرانشان، دمی از حضور فعال آنان عافل نمیمانند، حضوری که نشانهایش را در گوشهگوشهی زندگی هر ایرانی و در زوایای مختلف روحی او میتوان یافت» (شایگان،1393: 1) آنچنان که مزار شاعران، زیارتگاه مردم میشود. نکتهای که بهت همسر «نیکوس کازانتزاکیس» را به همراه میآورد.
شایگان، دستاورد این خصلت را به دو بخش کلی تقسیم کرده است:
1. هویت خللناپذیر در جهانبینی ایرانیان
2. تقویت اعتماد بهنفس آنان.
البته از یاد نمیبرد که اگر این خصلت، به سمت سرسپردگی مطلق پیش رود، موجب میشود که «تفکر آزاد» به قیدی دست و پاگیر تبدیل شود. او تفکر آزاد را چنین تعریف میکند: «[...]تفکری که دل به دریا زند، طرح مسأله کند، و به پاسخهای پیشداده بسنده نکند.» (همان: 4)
شایگان خصلت شاعرانگی ایرانیان را در گرو حضور و نفوذ پنج شاعر برجستهی ایرانی میداند: فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ. هر یک از این پنج شاعر نمایندهی تبلور یک جریان بزرگ تبارشناسی است و بازتابندهی یکی از وجوه روح ایرانی که بر کل زندگی و جهانبینی آنان سایه گسترده است. از اینرو، وضع این شاعران شبیه سطوح چند ساحتی هنر ایرانی است که مرکز ثقل آن «خاطرهای ازلی» است به همین دلیل به آنان گذشته از وجهی اساطیری، هالهای از تقدس نیز بخشیده است. میتوان روایتهای افسانهوار سفرها و دیدارهای هر یک از این شاعران را که در حافظهی قومی ما جای دارد، ردیابی کرد.
شایگان، فردوسی را «سرنمون زمان روایی حماسه»؛ مولوی را اوج تکامل نوعی سنت عرفانی که از حلاج و بایزید و سنایی و عطار مایه میگیرد و کتاب مثنوی شریف او را چارچوب نظری اندیشه شاعر که در شکلگیری آن کلیهی امکانات علوم و معارف سنتی زمانه دخیل بودهاند و دیوان شمس را حرکت درونی روح در جستوجوی معشوق میداند. ولی خیام از نظر شایگان، تنها متفکر ایرانی است که جغرافیای افلاطونی بالا و پایین را برهم ریخته است. «جهانی که خیام ترسیم میکند در خارج از حیطهی مذهب و اسطوره قرار دارد. در این جهان نه از عوالم کشف و شهود، از آنگونه که نزد حافظ سراغ داریم و نوعی جغرافیای هستی را به دست میدهد، خبریست و نه از بی-خودی مولانا که از طریق جریان سیلآسای صور، جان را به سوی «هفت پردهی افلاک» برمیکشد اثری؛ نه از حکمت عملی سعدی در آن نشانیست و نه از خاطرهی اساطیری فردوسی نمونهای. این جهان، جهانیست بیرون از صورتها و الگوهای ازلی، بیرون از حیطهی ادیان و مختصاتش، از عروج و رستاخیز و معاد. جهانیست برهوت که معنایش را از عریانیاش میگیرد» (همان: 50-49)
بنابر نظر شایگان «سعدی، به شاعرانگی ایرانی این امکان را میدهد که در دنیایی که قدرتهای حاکم از پویایی تاریخ عاجزند، جایگاهی برای خود پیدا کند. او از نحوهی بودن اجتماعی انسانی سخن میگوید که ناگزیر است در شرایط موجود بسوزد و با جفای روزگار بسازد»(همان: 21).
حافظ اما از دید او «استاد بلامنازع شناخت و بهکارگیری ظرافتهای زبان فارسی است. همین امر سبب شده شعر غنایی او به چنان اوجی برسد که هرگز کسی از آن فراتر نرفته است: شعر او کمال و پختگی معنی است در نهایت اختصار و ظرافت الفاظ» (همان: 113).
داریوش شایگان در کتاب «پنج اقلیم حضور» نکوشیده تا وصف جامعی از وجوه مختلف فکری و صناعت شعری پنج شاعر را نشان دهد بلکه کوشش کرده تا بینشی خاص از آنان را در راستای خصلت شاعرانگی ایرانیان برجسته کند. از اینرو، مجالی را فراهم کرده برای اندیشیدن دوباره. شایگان نمیخواهد به شرح و تبیین لغات و اصطلاحات و یا برتری فلان نسخه از دیگری بپردازد، بلکه از منظری پدیدارشناسانه، با کنکاش در بطون متون و خوانش تازه، زمینهای برای گفتوگویی خلاق را در همزیستی و درهمتنیدگی جهانبینی پنج شاعر با روح ایرانیان، مهیا کرده است.
شایگان اگر چه در زمینهی مورد بحث خود را «کاملاً دیلتانت و آماتور» معرفی میکند.(همان: 7). اما از یاد نبریم که او «فیلسوف فرهنگها»ست و ستارهی منظومهی فکر او، فرهنگ است.(بنگرید: هاشمی، 1387: 594) و رابطهی چند سویهی شعر با فلسفه و فرهنگ انکار ناپذیر است.
شیوهای که شایگان در برجسته کردن جهانبینی پنج شاعر ایرانی استفاده کرده، شیوهای پدیدارشناسانه است، از اینرو، پنج اقلیم به معنای پنج زمان حضور ایرانی است که با جهانبینی پنج شاعر پیونده خورده و زمانی به درازای ابد را بنیاد نهاده است:
1. زمانِ حماسی فراتر از مرگ،
2. زمانِ برقآسای حضور،
3. زمانِ کندن از خود،
4. زمانِ زیستی اجتماعی توأم با مدارا،
5. زمان شکفتگی بین ازل و ابد.
این پنج زمان زمینهی اقامت ایرانی را فراهم کرده است؛ اقامت در ساحتی شاعرانه. از یاد نبریم که هایدگر میگفت: «ساحت شاعرانه، ساحت هستی است. ما در زبان و شعر اقامت کردهایم.» (احمدی،1389: 760) این نقل قول زمینهای را برای سخنی دیگر فراهم آورد و آن، مشابهت روش تطبیقی پدیدارشناسانهی شایگان با اندیشههای هایدگر است؛ خاصه آنجا که از هایدگر میخوانیم: «شعر زبان اصیل یک ملت است»(همان:724). یا «شاعران راستین، سازندگان زبانها و فرهنگها بودهاند» (همان:744) و همچنین «شعر آن عاملی است که مردمان و ملتها را میسازد» و یا «شعر جایگاه راستین هستی و تاریخ کوشش در فهم آن است. از اینرو، اصیلترین بیان مردم محسوب میشود» (همان:759). به هر روی میتوان در فحوا و سفیدی سطرها، تأثیرپذیری شایگان از هایدگر را بهخوبی دید.
کوتاه سخن آنکه، کتاب «پنج اقلیم حضور» متنی باز است که گشودگیاش افقهای دیگری را معرفی میکند. خواننده در کنار نثری دلربا و رشکانگیز، راههای دیگری را برای بازشناسی سنتی که به آن تعلّق خاطر دارد و همچنین در آن میزید، خواهد یافت.
منابع:
1. احمدی،بابک(1389). هایدگر و تاریخ هستی. چ5. تهران:مرکز.
2. برادسکی،ژوزف(1387). چگونه کتاب بخوانیم. ترجمهی سما قرائی. مجلهی بخارا. ش 69 و 68. آذر و اسفند. صص259-251.
3. خطیبی،مهدی(1383). شعر متعهد ایران (چهرههای شعر سلاح؛ بررسی شعر سالهای 1357-1347، دفتر نخست: جعفر کوشآبادی). تهران: آفرینش.
4. شایگان، داریوش(1393). پنج اقلیم حضور (بحثی دربارهی شاعرانگی ایرانیان). تهران: فرهنگ معاصر.
5. شکری،غالی(1366). ادب مقاومت. گردانیدهی دکتر محمدحسین روحانی. تهران: نشر نو
6. عنصرالمعالی کیکاوسبن اسکندر ابن قاموسبن وشمگیرین زیار(1345). قابوسنامه. به اهتمام و تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
7. کوکلمانس،یوزف(1388). هیدگر و هنر. ترجمهی محمد جواد صافیان. تهران: پرسش.
8. محبتی،مهدی(1390). از معنا تا صورت (طبقهبندی و تحلیل ریشهها، نظریهها، جریانها، رویکردها، اندیشهها و آثار مهم نقد ادبی در ایران و ادبیات فارسی). ج2. چ2. تهران: سخن.
9. مکاریک، ایرنا ریما (1384). دانشنامهی نظریههای ادبی معاصر. ترجمهی مهران مهاجر و محمد نبوی. تهران: آگه.
10. هاشمی،محمد منصور(1387).منظومهی فکری فیلسوف بازیگوش. مجلهی بخارا. ش 69 و 68. آذر و اسفند. صص 603-593.