دشواری آگاهی | الف


سؤال۱: اگر بخواهید برای یک نابینا، رنگ زرد را طوری توصیف کنید که بتواند آن را تصور کند، چه می‌کنید؟ یا اصلاً کاری به نابیناها هم نداشته باشیم؛ شما و یک فرد بینای دیگر که هر دو رنگ زرد را بارها دیده‌اید، و چون همیشه این رنگ مثل دفعه‌ی قبلی بوده به راحتی آن را از سایر رنگ‌ها تشخیص داده‌اید. آیا به راستی آن‌چه شما می‌بینید با آن‌چه آن فرد دیگر می‌بیند یکسان است؟ آیا اصلاً راهی برای پاسخ به این سؤال وجود دارد؟


سوزان بلکمور [Susan Blackmore] آگاهی» [Consciousness: a very short introduction]

بحث در مورد سؤال۱: یک فیزیکدان یا یک چشم‌پزشک یا عصب‌شناس یا هرکسی که تخصصش به این زمینه مربوط شود، می‌تواند با دقت بالایی جزئیات فرآیندهای مربوط به بینایی را تا ادراک تصویر توسط مغز تفسیر و تبیین کند. چنین فردی به طور کامل توضیح می‌دهد که با دیدن رنگ زرد، چه اتفاقاتی برای شما –البته برای بخش‌هایی از بدن شما که به این موضوع مربوط است- خواهد افتاد، و همین‌طور برای فرد دیگری که در کنار شماست. او می‌تواند دقیقاً تمامی شباهت‌ها یا تفاوت‌هایی را که بین ساختارهای مغزی یا سیستم‌های عصبی و ادراکی شما وجود دارد نیز تشخیص بدهد، اما با این حال سؤال گذشته‌ی ما به قوت خودش باقی است. او هرگز نمی‌داند که آن‌چه شما دیده‌اید چه‌جوری است و آن‌چه فرد دیگر دیده‌است چه‌جوری. هنوز هم مشخص نیست که آیا واقعاً آن‌چه شما از دیدن رنگ زرد تجربه می‌کنید، با تجربه‌ی کسی که کنار شماست یکسان است؟

اگرچه چشم و مغز و اعصاب شما و واکنشش در پی فرایند بینایی کاملاً قابلیت تجزیه و تحلیل دارد و ناظر بیرونی می‌تواند آن را بشناسد، ولی هیچ‌وقت حسی که مثلاً‌ از دیدن رنگ زرد به دست شما می‌آید برای ناظر بیرونی کشف نخواهد شد. این یک احساس و درک اختصاصی است و فقط شما دارای آن هستید. این احساس نمونه‌ای است که می‌تواند مفهوم آگاهی را قدری روشن سازد.

سؤال۲: یک ربات انسان‌نما را تصور کنید. این ربات یک هوش مصنوعی بسیار پیش‌رفته دارد. می‌تواند یادبگیرد، و طبق آموخته‌هایش درست را از نادرست تشخیص دهد. حتی بر اساس آموخته‌ها و تجربه‌هایش می‌تواند به شما مشورت دهد. تازه هر روز بر تجربیاتش افزوده می‌شود. از کارهای اشتباهش درس می‌گیرد و آن‌ها را تکرار نمی‌کند. اگر به او بگویید «آفرین»، به شما لب‌خند می‌زند و تشکر می‌کند و کارخوبی را که تحسین شما را برانگیخته بود، باز هم انجام می‌دهد. سؤال این‌جاست که مهم‌ترین تفاوت این ربات، با یک انسان چیست؟

بحث در مورد سؤال۲: بحث نمی‌کنیم. مهم‌ترین تفاوت همان آگاهی است. اگر خوب به این مثال توجه کنید، کاملاً معنی آگاهی را درک می‌کنید. یک ربات ممکن است در ظاهر هیچ تفاوتی با یک انسان نداشته باشد. یعنی از منظر بیرونی، همه‌ی کارهایی را که فرد بغل‌دستی شما انجام می‌دهد، آن ربات هم به درستی انجام می‌دهد. هر چه از یک انسان می‌بینید و توقع دارید، می‌توانید از این ربات هم توقع داشته باشید. اما متوجه هستید که این ربات، با شما که یک انسان هستید یک تفاوت مهم دارد؛ آگاهی. شما آگاهانه کارهایتان را انجام می‌دهید، اما ربات صرفاً طبق برنامه. حتی یادگیری‌اش هم طبق برنامه‌ای است که منجر به نوشته‌شدن برنامه‌های جدید می‌شود.

پس آگاهی یعنی شما می‌فهمید که چه کار دارید می‌کنید، خودتان را می‌شناسید و با اراده‌ی خودتان تصمیم‌ می‌گیرید، و از تصمیمتان کاملاً با خبر هستید. خب، حالا معنی آگاهی را دریافتید؟

سؤال۳: آیا شما واقعاً آگاهی دارید؟ یا این یک توهم است؟! آیا می‌توان راهی برای اثبات آگاهی انسان پیدا کرد، یا این یک اصل بدیهی است که نیازی به اثبات ندارد؟

بحث در مورد سؤال۳: سؤال۳، سؤال عجیبی است! حتماً‌ می‌گویید «معلوم است که آگاهی دارم! اصلاً همین الان داشتی می‌گفتی که مهم‌ترین تفاوت من با یک ربات آگاهی داشتن من و آگاهی نداشتن اوست.» ولی باید بدانید که پاسخ این سؤال این‌طور که به نظر می‌رسد بدیهی نیست. لا اقل در موردش آن‌قدر خدشه و بحث شده و شواهد قابل توجهی آن را به چالش کشیده است که نتوان به راحتی در موردش نظر داد.

سوزان بلکمور [Susan Blackmore]، در کتاب «آگاهی» [Consciousness: a very short introduction] به مسائلی از همین دست می‌پردازد. سؤالاتی این‌چنین مطرح می‌کند و با ذکر شواهد گوناگون آن‌ها را می‌کاود. چه‌طور است یکی از این چالش‌ها را خیلی سریع مرور کنیم تا مسئله قدری واضح‌تر شود؟
ظاهراً هر اتفاقی که برای آگاهی شما رخ می‌دهد -مثل دیدن، شنیدن و سایر ادراک‌های حسی؛ و یا انتخاب و تصمیم‌گیری- با یک رویداد مغزی در ارتباط است. یعنی هر کدام از این اتفاقات، همیشه با یک اتفاق خاص متناظر در مغز شما یا سیستم عصبی بدن شما همزمان رخ می‌دهند.

سؤال۴: با این حساب، آیا آگاهی متأثر از مغز است؟ یا مغز متأثر از آگاهی است؟ یا هر دوی آن‌ها متأثر از چیز دیگری هستند؟ یا این‌که کاملاً‌ تصادفی با هم اتفاق می‌افتند؟

بحث در مورد سؤال۴: هر کدام از این نظریات، طرفدارانی دارد که با سایر نظریات مخالفند، برای نظریه‌ی خود شواهد تجربی و عقلی می‌آورند و دیگر نظریات را مورد نقد و تحلیل قرار می‌دهند. مسئله‌ی آگاهی مسئله‌ی دیرپایی در فلسفه و روان‌شناسی است. سال‌هاست که دانشمندان مختلفی، آزمایشات متعددی را برای کشف نسبت آگاهی و فرایندهای مغزی و عصبی امتحان کرده‌اند، و نتایج آزمایشات برای هرکسی که اولین بار آن‌ها را می‌خواند عجیب و شگفت‌آور خواهد بود.

سوزان بلکمور تحصیلات روان‌شناسی و فیزیولوژی دارد و در زمینه‌ها‌ی فراروان‌شناسی و بخش‌هایی از فلسفه‌ی ذهن پژوهش می‌کند. او مسئله‌ی آگاهی را با تمرکز بر رویکردهای زیستی و روان‌شناسانه، که البته در آن به بدن و مغز توجه زیادی می‌شود، در کتاب مختصرش که نام آن هم «آگاهی» است به بحث می‌گذارد و گزارشی از تکاپوی اهل علم برای پاسخ به این سؤالات ارائه می‌دهد.

آگاهی با موضوعات مختلفی پیوند می‌خورد. در کتاب «آگاهی» بعد از چند فصل مقدماتی که موضوع و جوانب آن را روشن می‌کند، تک تک به این موضوعات می‌پردازد. یکی از این موارد اختیار است. شاید برایتان عجیب به نظر برسد که چالش‌های بزرگی بر سر مسئله‌ی اختیار وجود دارد. شما واقعاً می‌پندارید که یک کار را با اراده‌ی خودتان انجام می‌دهید، شما تصمیم می‌گیرید و اقدام می‌کنید. اما شواهدی که سوزان بلکمور در فصل «اراده‌ی آگاهانه» ارائه می‌دهد، حاکی از آن است که مسئله این‌قدرها هم که به نظر می‌رسد ساده و واضح نیست.

مورد دیگر مفهوم «خود» است. شما هرگز خودتان را مساوی با مغز خودتان یا بدن خودتان یا بخشی از بدن خودتان نمی‌دانید. یک درکی از مفهوم خود دارید. اما واقعاً این خود چیست و کجاست؟ نظریه‌های مختلفی در این باره وجود دارد. کتاب آگاهی حکم قطعی در پاسخ به این سؤال و بسیاری از سؤالات دیگر صادر نمی‌کند، اما گزارشی که از پژوهش‌های گذشته ارائه می‌دهد، خواننده‌اش را به فکر وامی‌دارد. شاید شما بتوانید ادله‌ی قائلان به نظریات مختلف را محک بزنید و یک پاسخ معقول بیابید. اما بد نیست بدانید که مسئله‌ی «خود» از همان روزی که مطرح شد تا الان، یک مسئله‌ی پیچیده بوده و در موردش سؤالات پاسخ‌داده‌نشده‌ی جدی وجود دارد.

در مورد پاسخ سؤال۳ نیز در این کتاب، بحث‌ها و گزارش‌هایی علمی در یک فصل مجزا مرور می‌شود. شواهدی تجربی که نشان می‌دهد لا اقل در برخی موارد، انسان در حالی که هیچ آگاهی‌ای ندارد، گمان می‌کند و بلکه مطمئن است که آگاهی دارد.

به نظر می‌رسد که جاداشت، ظرایف فلسفی مسئله‌ی‌ آگاهی بیش‌تر در میان مباحث این کتاب طرح و بحث شود، اما این خلأ از جذابیت‌ گزارش‌های طرح شده‌ در این کتاب نمی‌کاهد. در هر صورت، این مسئله، مثل بسیاری از مسائل مبهم، پیچیده و دشوار پیرامون انسان و جهان، در ابتدای کار ساده و بدیهی به نظر می‌رسد، اما اگر قدری سؤالات جدی آن طرح و روشن شود،

می‌بینید که نمی‌شود آن را شوخی گرفت. تبیین کیفیت‌هایی که انسان آن‌ها را به صورت آگاهانه درک می‌کند، مسئله‌ای است که دیوید چالمرز استرالیایی آن را «مسئله‌ی دشوار» نامید. این، راز بزرگی است که به رغم حدس و گمان‌ها و فرضیه‌ها و نظریه‌هایی در کشف آن، هم‌چنان ناگشوده باقی مانده است. به همین دلیل بهتر است کتاب خانم بلکمور را تلاشی برای طرح این سؤالات جدی بدانیم، سؤالاتی که شاید هنوز هم به بسیاری از آن‌ها نتوان پاسخ قطعی داد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...