مقدمه
کتاب «تاریخ سیاسی ایران مدرن» [The Political history of modern Iran: Revolution, Reaction and Transformation, 1905 to the Present]، اثری است از علی رهنما، استاد اقتصاد و مدیر پروژه‌ی کارشناسی ارشد مطالعات اسلام و خاورمیانه در دانشگاه آمریکایی پاریس. رهنما آثار دیگری هم در زمینه‌ی تاریخ ایران دارد. آنچه از محدوده‌ی زمانی، جغرافیایی و گستره‌ی موضوعی کتاب «تاریخ سیاسی ایران مدرن» برمی‌آید این است که نویسنده تلاش کرده این پژوهش را جایگزین کتاب «ایران بین دو انقلاب» یرواند آبراهامیان کند که البته چنانکه در این نقدوبررسی نشان خواهم داد تاحدودی در این کار موفق بوده‌است؛ با این حال در این پژوهش هم باتوجه به گستردگی موضوعی و حجم بالای کتاب، همچون سایر پژوهش‌ها قطعاً جاهای زیادی برای انتقاد وجود دارد.

«تاریخ سیاسی ایران مدرن» [The Political history of modern Iran: Revolution, Reaction and Transformation, 1905 to the Present] اثر علی رهنما

در این نقدوبررسی از نسخه‌ی ترجمه شده‌ی کتاب توسط پوریا پرندوش و منتشر شده توسط انتشارات نگاه معاصر، چاپ یکم (1403) استفاده شده‌است؛ لذا باتوجه به اینکه پنج فصل پایانی کتاب که مربوط به وقایع دوران جمهوری اسلامی است در این نسخه ترجمه و منتشر نشده‌است لذا ما نیز از نقد این پنج فصل پایانی صرف‌نظر کرده و تنها هفت فصل از کتاب را که مربوط به دوران قبل از جمهوری اسلامی است نقد کرده‌ایم.

نگاهی به شکل‌بندی فصول
از صورت بندی فصول و آغاز و پایان آنها و وجود سوالات تحقیقی و تحلیلی، سوالات سمینار، سوالات بحث و گفت‌وگو و توضیح مفاهیم مهم در پایان هر فصل و همچنین از آنچه در مقدمه خاطرنشان شده‌است، مشخص است که این پژوهش برای تدریس تاریخ ایران در دوره‌ی انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی در دانشگاه‌ها تألیف ‌شده‌است. نوسینده مقدمه را با سخنی با دانشجویان آغاز کرده‌است؛ توضیحاتی ارائه می‌دهد که البته از این توضیحات مشخص است که مخاطب او اول از همه، دانشجویان خارجی خود او در دانشگاهی است که در آن، این دوره را تدریس می‌کند. نویسنده سپس به احتیاط در مورد گرایش‌ها و قضاوت‌های خود فرامی‌خواند و وارد مباحث تاریخ‌پژوهی می‌شود.

رویکرد نویسنده در مورد قاجارها
نویسنده در ادامه‌ی مقدمه از ایران و اروپا به‌عنوان دو جهان کاملاً جدا شده از هم در قرن نوزدهم سخن می‌گوید و از عقب‌مانگی ایران به عنوان «خوابی خودخواسته» یاد می‌کند و چنین وضعیتی را حاصل «بی‌مسئولیتی و بی‌خیالی پادشاهان قاجار نسبت به رعایای خود، فقدان یک نظام حقوقی مدون، بی‌سوادی توده، پراکندگی جمعیت روستایی و عشایری، نبود وسایل حمل‌ونقل و فقدان بودجه و کارکنان لازم که تولید داده‌ها را غیرممکن می‌کرد» دانسته‌است. نویسنده واردات کالاهای ارزان قیمت را سبب تضعیف شدید کشاورزی و رسیدن تعداد ماشین‌های ابریشم در سال 1236 خورشیدی به یک‌دهم مقدار آن در سال 1200 خورشیدی می‌داند. (رهنما، 1403: 53) نویسنده معتقد است که اگر در اوایل دوره‌ی قاجار وضع اقتصادی و خوراک مردم ایران مطلوب بوده‌است، بر اثر سیاست‌های قاجاریان همچون کاشت محصولات کشاورزی غیرخوراکی همچون تریاک، عدم توسعه و ایجاد زیرساخت های جدید همچون راه و راه‌آهن و همچنین تخریب سیستم‌های آبیاری پیشین سبب گسترش فقر و گرسنگی به دنبال آن شورش نان، گسترش طاعون، علف‌خواری و آدم‌خواری و گسترش مهاجرت به روسیه و قفقاز شد. (رهنما، 1403:55 الی 60) در ابتدای فصل یکم نامی از محمدعلی شاه در فهرست پادشاهان قاجار دیده نمی‌شود (رهنما، 1403: 62) که البته این اشکال مربوط به نسخه‌ی ترجمه است و در نسخه‌ی اصلی این ایراد وجود ندارد.

نویسنده در این فصل نیز همچون مقدمه به قاجاریان تاخته و صراحتاً می‌نویسد: «در طول 48 سال سلطنت ناصرالدین‌شاه (1848 – 1896) اقدام خاصی برای بهبود وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایرانیان صورت نگرفت» (رهنما، 1403: 66) و بعد از آن به سرنوشت امیرکبیر بپردازد و در جای دیگری (رهنما، 1403: ص68) باز تأکید کند: «غیر از مدت کوتاهی که امیرکبیر برای تغییر مسیر توسعه‌ی ایران تلاش کرد ناصرالدین‌شاه 44 سال باقیمانده سلطنت خود را صرف بی‌توجهی به رفاه و توسعه‌ی کشور کرد و با بی‌پروایی تمام منابع کشور را به حراج منافع خارجی برای جمع‌آوری پول گذاشت و از این کشورفروشی‌ها برای پرداخت هزینه‌های دربار و سفرهای خارج از کشور استفاده می‌کرد...»

بااین‌حال مواضع نویسنده در مورد امتیاز رویتر جای نقد دارد. وی در این مورد هم طبق رسوم گذشته امتیاز رویتر را استعماری و خیانتی دیگر از سوی قاجارها دانسته و عامل آنرا «میرزا حسین قزوینی» یا «مشیرالدوله صدراعظم» نوشته (رهنما، 1403: 69) و انگیزه‌های این شخص را هم دریافت «رشوه‌های قابل‌توجه» عنوان کرده‌است. مقصود نویسنده از مشیرالدوله یا میرزا حسین قزوینی همان میرزاحسین‌خان سپهسالار است که احتمالاً به دلیل خوشنامی سپهسالار نام وی را به شکلی غیرمصطلح آورده تا نوشته‌اش کمتر زیر سوال برود. به هر شکل سپهسالار آخرین ادامه‌دهنده‌ی راه عباس‌میرزا و مکتب تبریز او و پیروان این مکتب همچون میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و امیرکبیر بوده‌است؛ هرچنددر مقابل دریافت پول قاطعیت و مقاومت آنها را نداشت. اما به هر حال امتیاز رویتر که عمدتاً به دلیل احداث راه‌آهن شهرت یافته تنها راه خروج ایران از وضعیت راکد حاکم بر ایران در دوران قاجار بود و طبق این قرارداد همان راه‌آهنی قرار بود احداث شود که به زعم نویسنده در مقدمه و به باور بسیاری از تاریخ‌پژوهان و صاحب‌نظران، اولین قدم برای خروج ایران از توسعه‌نیافتگی بود. چنانکه برخی این قرارداد را به نفع پیشرفت و ترقی ایران و برنامه‌ای بلندپروازانه و راه میانبری برای توسعه و صنعتی شدن ایران دانسته‌اند. (قدیمی قیداری، 1402: «رویتر، امتیاز»)

نویسنده در فصل اول توجه تمامی به ناترازی یا به بیان بهتر به شکاف بین هزینه‌های دربار و درآمدهای دولت اشاره می‌کند که دولت مجبور است برای رفع آنها به اعطای امتیازات به خارجی ها تن دهد و زمانیکه اعطای این امتیازات به شکست منتهی می‌شود دولت مجبور است وام های هنگفتی از دول یا بانک‌های خارجی بستاند؛ بدون آنکه به محل تأمین بازپرداخت آن وام‌ها فکری کرده باشد.

ضعف پژوهش در بررسی آمار
آنچه در این موضوعات قدری غیر دقیق به نظر رسیده مسائل جزئی و فنی اند. نویسنده در جایی نرخ باسوادی 5 درصدی از جمعیت 10میلیونی ایران در سال 1900 را معادل 500هزار نفر محاسبه می‌کند که تا اینجا مشکلی ندارد اما در ادامه و در بیانی غیرعلمی این آمار 5 درصدی را به نظر اغراق‌آمیز دانسته و نرخ باسوادی را کمتر از 2 درصد در حوالی سال‌های 1284 دارای تطابق بیشتری با واقعیت می‌داند. (رهنما، 1403:53 و 54) تاریخ‌نگاری بر اساس آمار و مستندات اهمیت دارد و شبهه‌افکنی در تاریخ براساس عدم تطابق روایات با تصورات ذهنی یک پژوهشگر تنها خبر از ضعف ساختار ذهنی او در تاریخ دارد. تاریخ، روایت اتفاقات غیرمنتظره است و همین هاست که در تاریخ ارزش و مجال ثبت می‌یابند وگرنه هم‌اکنون هم در دوران پیش‌ازتاریخ به سر می‌بردیم و اگر همه چیز مطابق انتظارات ذهنی ناظران پیش می‌رفت که تاریخی وجود نداشت. سید ابوالقاسم فروزانی، پژوهشگر تاریخ ایران بعد از اسلام چنین رویکردی را به زیبایی «گمانه‌زنی و تحلیل های به دور از واقعیت و القای تصورات و تخیلات به واقعیت‌های تاریخی» می‌نامد. (فروزانی، 1402: ص3) نویسنده در جای دیگریمی‌نویسد: «بین دهه‌های 1850 و 1880، ... حدود 60درصد از جمعیت را دهقانان تشکیل می‌دادند؛ نزدیک به 8 درصد جمعیت شهرنشین و بقیه عشایر بودند.» (رهنما، 1403: 55) این جمله کژتاب است و دو حالت دارد. اگر مقصود نویسنده این است که 8 درصد جمعیت ایران، شهرنشین و بقیه 92درصد عشایر بودند اشتباه علمی بسیار بزرگ و نابخشودنی مرتکب شده‌است.

فوران در کتاب «مقاومت شکننده» که کتابی بر اساس آمار است جمعیت شهرنشین ایران در سال 1800 را حدود 10 الی 14 درصد می‌نویسد که این رقم در سال 1914 به 20 الی 25 درصد کل جمعیت بالغ شده‌است. (فوران، 1401: 196) لذا جمعیت شهرنشین ایران بین سال‌های 1850 و 1880 نمی‌توانسته 8 درصد از کل جمعیت ایران باشد. ضمناً نویسنده در جای دیگری جمعیت تبریز و تهران و اصفهان را در سال 1900 معادل 200هزار، 200هزار و 100هزار نفر دانسته (رهنما، 1403: 52) و مجموع آنرا 5 درصد از کل جمعیت ایران دانسته و این یعنی برای سایر شهرهای ایران 3درصد بیشتر متصور نیست! و از طرفی وجود جمعیت روستایی ایران و دهقانان را هم منکر می‌شود. در حالت دوم، اگر مقصود نویسنده این است که از جمعیت 60 درصدی دهقان، 8 درصد عشایر و بقیه دهقان بودند که باز نتیجه‌ای حاصل نمی‌شود؛ چون دهقانان نه شهرنشین بودند و نه عشایر. به عقیده‌ی فوران «نوعی اجماع وجود دارد که در دوره‌ی زمانی 1900-1914 حدود 25 درصد از جمعیت کشور را ایل‌نشینان تشکیل می‌داده‌اند. (فوران، 1401: 209) کدی هم چنین آماری می‌دهد: «قبایل کوچ نشین در ابتدای قرن سیزدهم ه‍.ش. به مرز یک چهارم رسید. (کدی، ریشه‌های انقلاب در ایران، 1377: 53، به نقل از احمدی، 1401: ص26)

مشروطه و شیخ‌فضل‌الله نوری
یک نقطه‌ی قوت کتاب هم روشن‌سازی مواضع شیخ فضل‌الله نوری است. در شرایطی که نوری از سویی به مخالفت تمام با مشروطه متهم می‌شود و از سوی دیگر عده‌ای عبارتی حاصل از جمع ضدین یعنی «مشروطه‌ی مشروعه» را به عنوان مواضع او مطرح می‌کنند، نویسنده‌ی کتاب رویکرد کاملاً آشکاری را در بیان مواضع نوری دارد. مثلاً در صفحات 92 و 93 می‌نویسد: «شاخص‌ترین شخصیت این گروه [روحانیون مخالف مشروطه] شیخ فضل‌الله نوری بود که از نظر سیاسی به صدراعظم منفور عین‌الدوله نزدیک بود. باوجود این در 26 تیر 1285 بااکراه و با تأخیر به مشروطه‌خواهانی پیوست که در قم بست نشسته بودند. نوری قبل از اینکه کاملاً با آنها درگیر شود باوجود اینکه به عین‌الدوله و شاه وفادار بود به همکاری با بهبهانی و طباطبایی تظاهر کرد» نویسنده در بیان «مشروطه‌ی مشروعه» شیخ فضل‌الله می‌نویسد: «نوری می‌ترسید که اختیار و آزادی افراد اقتدار روحانیت را تضعیف کند و بر تأثیرات جدی روحانیت نسبت به ایمان افراد ضربه وارد کند. او مجلس را نهادی می‌دانست که موظف به اجرای احکام اسلامی (شریعت) است و نه وضع قوانین ساخت بشر بود. هنگامیکه شاه از خواست نوری حمایت کرد و مشروح یا قانون اساسی مبتنی بر شرع و مقید به آنرا توصیه کرد مجلس با خواست پادشاه مخالفت کرد. رأی و تمایل مجلس به نظام حکومتی مشروطه بود. در تیرماه 1286 نوری آشکارا مخالف قانون اساسی شد و مجلس را غیر اسلامی خواند ... شیخ فضل‌الله نوری مشروطه‌خواهان را بابی، بدعت‌گذار و کافر می‌خواند. در نهایت او خواستار یک نظام مبهم مشروطه‌ی مشروعه شد که در آن قوانین الهی به جای قوانین عرفی ساخته‌ی دست بشر اساس قانون‌گذاری را تشکیل می‌داد. در این نظام نقش قانون‌گذاران زائد و نامعلوم شده‌بود» (رهنما، 1403: 93)

تاریخ سیاسی ایران مدرن» ترجمه پوریا پرندوش

نویسنده پس از گزارش تدوین متمم قانون اساسی می‌نویسد: «شیخ فضل‌الله نوری در کنار شاه قرار گرفت و به مخالفت با لیبرال‌ها و بند و ماده‌های این متن [قانون اساسی] پرداخت. در 30 خرداد 1286 شیخ فضل‌الله نوری یاران خود را به حرم شاه عبدالعظیم برد و بست‌نشینی سه ماهه‌ی خود را آغاز کرد. در این مدت او فعالیت‌های ضدمشروطه‌خواهانه‌ی خود را از طریق جزوه‌ها و اعلامیه‌ها انجام می‌داد. نوری مدعی شد که متمم قانون اساسی که در مجلس مورد بحث قرار گرفت از سه جهت مخالف قوانین شریعت است. اولاً مفهوم برابری همه‌ی ایرانیان در برابر قانون تمایز حقوقی بین مسلمان و غیرمسلمان را از بین می‌برد. ثانیاً حقوق مدنی مقرر شده مانند آزادی بیان و مطبوعات خلاف شرع بود. سوم قوانین ساخت بشر باید توسط گروهی از مجتهدین نظارت و بررسی شوند تا اطمینان حاصل شود که آنها در تضاد با شرع نیستند. نوری مدعی شد که مجلس به دست بدعت‌گذاران، مادی‌گرایان و بابیان افتاده‌است و درواقع علیه مشروطه‌خواهان اعلام جهاد کرده‌بود. در چند شهر دیگر مانند رشت و تبریز، تعدادی از روحانیون به جبهه‌ی ضدمشروطه پیوستند و در مجلس محمدتقی هراتی از موضع نوری دفاع کرد» (رهنما، 1403:96-97)

در تکمیل این سخنان نویسنده در جای دیگری گوید: «حدود یک هفته بعد [از 30 آذر 1286] سه تن از بزرگان نجف تلگراف بی‌سابقه‌ای به بهبهانی و طباطبایی در پاسخ به شکایت آنها از نوری ارسال کردند. ادله‌ی اسلامی نوری علیه مجلس، مراجع تقلید نجف را وادار به موضع‌گیری مذهبی کرده‌بود. کاظم خراسانی، عبدالله مازندرانی و حسین خلیلی تهرانی با اعلام حمایت خود از مشروطه‌خواهان بر سرنوشت نوری مهر باطل زدند. آنها اعلام کردند که از آنجا که نوری همواره مانع صلح عمومی و مفسد بوده‌است نظر و حکم او در همه‌ی امور حرام است. مراجع سه‌گانه‌ی نجف بدین ترتیب در تکفیر نوری به خاطر مواضع سیاسی خود گام جسورانه‌ای برداشتند» (رهنما، 1403: 101) و در جای دیگری نویسنده همین مفسد نامیدن نوری از سوی مراجع سه‌گانه‌ی نجف را سبب اعدام او پس از فتح تهران بدست مشروطه‌خواهان دانسته هرچند لازم بود بدین منظور «مفسدفی‌الارض» نامیده شود؛ اما شیخ ابراهیم زنجانی رئیس دادگاه، همین کلمه‌ی مفسد را به «مفسدفی‌الارض» تعبیر کرد و نوری را «که نقش او در حمله به مجلس آشکار بود» حکم اعدام داد. (رهنما، 1403: 113) بدینگونه نویسنده برای اولین بار بدون تأثیر از جملات ابهام‌برانگیز جلال آل‌احمد در مورد اعدام نوری، قضاوتی روشنتر در مورد رأی دادگاه انقلابی پس از فتح تهران در سال 1288 می‌کند. تفکیک چنین مواضعی از سوی شیخ فضل‌الله و بیان دقیق آنها در این پژوهش اقدامی منحصربه‌فرد و بسیار باارزش است.

رویکرد نویسنده در مورد مقاومت مردم تبریز
نویسنده پس از کودتای محمدعلی‌شاه به بیان مقاومت قهرمانانه‌ی مردم تبریز در راه حفظ آزادی می‌پردازد و برخلاف آبراهامیان که کتابی در همین گستره‌ی موضوعی، زمانی و مکانی دارد ده ماه مقاومت تبریزی‌ها و تحمل محاصره و مبارزه‌ای میهن‌پرستانه را از قلم نمی‌اندازد. نویسنده به‌رغم آبراهامیان به بیان رشادت‌های ستارخان و باقرخان و نقش آنها در مقاومت مردم تبریز و جلوگیری از سقوط شهر بدست استبدادخواهان و مرتجعان می‌پردازد (رهنما، 1403: 108) و برخلاف آبراهامیان، ستارخان را دلال سابق اسب و باقرخان را یک خشت‌مال سابق نمی‌نامد و باز به رغم آبراهامیان، یپرم‌خان ارمنی را که افراد تحت فرماندهی او پس از مشروطه به ستارخان شلیک و او را تا آخر عمر خانه‌نشین کردند لقب «گاریبالدی ایران» نمی‌دهد؛ از طرفی نویسنده به تبعات چنین رفتار تفرقه‌برانگیزی می‌پردازد که «تبریز را از سپر دفاعی احتمالی خود در برابر تجاوز احتمالی روسیه محروم کرد». (رهنما، 1403: 121) البته نویسنده در فصل بعدی در جای لازم به سرنوشت شهیدگونه‌ی یپرم‌خان، این سردار حامی سرسخت مشروطه در دفاع از آزادی و خاکسپاری باشکوه او در تهران اشاره کرده‌است. (رهنما، 1403: ص136) نویسنده ضمناً به نقش پررنگ تقی زاده هم در مجلس دوم اشاراتی می‌کند. نویسنده همچنین به رغم آبراهامیان به اشغال تبریز به دست قوای نظامی روسیه به فرماندهی زنارسکی می‌پردازد و کشته شدن هوارد باسکرویل (1288) شهید آمریکائی مشروطه در تبریز را پس از معرفی او مطرح می‌کند. (رهنما، 1403: 109) نویسنده به اشغال تبریز توسط قوای روسیه و جنایات روس‌ها در دی‌ماه 1290 هم اشارات بیشتری نسبت به آبراهامیان کرده است.

شیخ عبدالله بهبهانی
رویکرد نویسنده درمورد شیخ عبدالله بهبهانی نیز جالب توجه است. نویسنده روایت می‌کند که زمانی‌که علمای مشروطه‌خواهی همچون طباطبایی و بهبهانی در قم تحصن کردند «بهبهانی که با انگلیسی‌ها در ارتباط بود به خاطر امنیت کسانی که در تهران مانده‌بودند بست‌نشینی مشروطه‌خواهان را در سفارت انگلستان ترتیب داد» (رهنما، 1403: 86) وی درمورد علت شکاف بین طباطبایی و بهبهانی در مجلس اول می‌نویسد: «انتصاب اتابک [امین‌اسلطان] به صدارت عظمی توسط محمدعلی‌شاه در 12 اردیبهشت 1286 باعث ایجاد شکاف در میان دو رهبر مذهبی مشروطه‌خواه شده‌بود. درحالیکه طباطبایی با انتصاب او مخالف بود بهبهانی از او حمایت کرده و درکنار او ایستاده‌بود» (رهنما، 1403: 96) و درنهایت علت اختلاف اعتدالیون منجمله همین دو مجتهد مشروطه‌خواه با دموکرات‌ها را نتیجه‌ی تلاش اعتدالیون برای جلب نظر علمای سه‌گانه‌ی نجف برای برکناری تقی‌زاده از نمایندگی مجلس و تبعید او می‌داند؛ تلاشی که به کشته‌شدن بهبهانی و دراز شدن انگشت اتهامات به سوی تقی‌زاده و حیدرخان عمواغلی و سپس کشته‌شدن علی‌محمدخان تربیت و سیدعبدالرزاق منجر شد. (رهنما، 1403: 120) آبراهامیان این شخص را نه علی‌محمد بلکه حمیدخان تربیت شوهرخواهر تقی‌زاده و «برادر کوچکتر تربیت معروف» می‌نامد (آبراهامیان، 1400: ص134)

بااین‌حال تقی‌زاده شخص کشته شده را علی‌محمدخان معرفی می‌کند که نظر رهنما درست است اما این شخص را نه برادرزاده‌ی خود و نه خویشاوند خود بلکه با عبارت «او مثل اولاد من بود و او را از بچگی و جوانی تربیت کرده‌بودم و در طهران هم در یک منزل می‌نشستیم» معرفی می‌کند. (تقی‌زاده، 1390: ص139) نویسنده در فصول بعدی هم باز به اولاد خانواده‌ی بهبهانی می‌پردازد و نظر مثبتی به ایشان ندارد. مثلاً در فصل چهارم و پنجم نویسنده در دو جا به ارتباط پسر آیت‌الله بهبهانی با انگلیسی‌ها و طرفداری شدید از آن‌ها اشاره کرده‌است. (رهنما، 1403:361 و 381) در جای دیگری در فصل پنجم نویسنده از جعفر بهبهانی، نوه‌ی آیت‌الله بهبهانی نیز نام می‌برد و مدعی می‌شود که این شخص به‌واسطه‌ی خدمات پدرش در جریان کودتای 28 مرداد به نمایندگی مجلس رسید. (رهنما، 1403: 386)

ضمناً باوجود دسته‌بندی نمایندگان مجلس که از سوی عمده‌ی پژوهشگران مولود مجلس دوم خوانده شده؛ یعنی تقسیم‌بندی به دو دسته‌ی دموکرات‌ها و اعتدالیون، نویسنده‌ی این کتاب مجلس اول را گرچه ناشی و به دور از مباحث حزبی دانسته اما تیزبینانه آنرا به دو دسته‌ی رادیکال‌های مرتبط با سوسیال‌دموکرات‌ها (اقلیت) و در مقابل آن میانه‌روها (اکثریت) تقسیم کرده‌است. نویسنده برخلاف آبراهامیان نسبت به سیاست‌های استعماری روس و انگلیس نگاه مثبت یا بی‌طرفانه ندارد و به تاریخ از نگاه ایرانی می‌نگرد و کم‌وبیش تأسف خود را از اوضاع آشفته‌ی بعد از مشروطه‌ی دوم که مورگان شوستر از آن به عنوان اختناق ایران نام می‌برد بیان می‌کند و حتی برگی از کتاب مورگان شوستر که همین نام را دارد بازگو می‌کند. (رهنما، 1403: ص123)

نویسنده و شیخ محمد خیابانی
رویکرد نویسنده در مورد شیخ محمد خیابانی و بیان ملی‌گرایی و میهن‌پرستی او برخلاف رویکرد آبراهامیان بسیار روشنگر است و جلب‌توجه می‌کند. بیان صریح مواضع میهن‌پرستانه و ایران‌گرایانه‌ی شیخ محمد خیابانی پاسخ آشکاری به شبهه‌افکنی‌های آبراهامیان است. نویسنده انگیزه‌ی خیابانی از تغییر نام آذربایجان به آزادستان را نه جدایی‌طلبی بلکه تفکیک آذربایجان ایران از آذربایجان شوروی می‌داند (رهنما، 1403: 183) و باز در همین صفحه انگیزه‌ی خیابانی از قیام خود را از زبان خود او «ایجادحکومتی دموکراتیک و آزاد در داخل» بیان می‌کند. البته این تعلق‌خاطر نویسنده به خیابانی سبب شده که نویسنده در جایی راه نادرستی درپیش گرفته و آشکارا شبهه‌ی بزرگی به‌وجود بیاورد. نویسنده در جایی مدعی شده که «در اردیبهشت 1299 سرگرد سسیل جان ادموندز افسر سیاسی انگلستان در نیروهای شمالی ایران با سید احمد کسروی از اعضای یک جناح اقلیت مخالف خیابانی در میان دموکرات‌های تبریز ملاقات کرد. ادموندز، کسروی و دوستانش را تشویق کرد تا از شر خیابانی خلاص شوند. پس از لو رفتن نقشه‌ی آن‌ها تعدادی دستگیر شدند و کسروی به تهران گریخت.» چنین شبهه‌پراکنی نابخشودنی از سوی نویسنده بدون دادن هیچ ارجاعی به منبع آن انجام می‌شود تا خواننده دچار ردگم‌کنی شود. من منبع این سخن را یافتم و آنچه در این منبع یعنی کتاب «زندگانی من» از احمد کسروی وجود دارد تفاوت اساسی با این مطلب دارد. در واقع نویسنده هیچ دروغی ننوشته؛ اما با سانسوری هنرمندانه شرح خاطره‌ی کسروی را چنان نقل می‌کند که کسروی عامل نقشه‌ی ناموفق قتل خیابانی جلوه کند. یاد قول آیت‌الله شریعتمداری افتادم که اعلام کرد گویی از سخن «لا اله الا الله» او، «الا الله» را سانسور می‌کنند و تنها «لا اله» باقی می‌ماند. کسروی در کتاب «زندگانی من» آشکارا می‌نویسد که پیشنهاد ادموندز را به سه علت رد کرده‌‎است و لذا نماینده‌ی وثوق‌الدوله سراغ سوارهای قره‌داغ رفته و آنها را برای کشتن خیابانی اجیر کرده است؛ و کسروی از تمام این موضوعات بی‌خبر بوده اما به روایت کسروی عملیات ناموفق نماینده‌ی وثوق‌الدوله آنچنان ناپخته بوده‌است که زیانش به کسروی هم رسیده و کسروی ناچار به تهران مهاجرت کرده‌است. (کسروی، 1323: 82-83)

نویسنده و حس ملی‌گرایی ایرانی
نویسنده در آغاز فصل دوم بر رویکرد تحسین‌برانگیز خود باز تأکید کرده و برخلاف رویکرد پرابهام آبراهامیان، همدستی روس و انگلیس علیه دموکراسی و استقلال ایران را سبب تقویت حس نوپای ناسیونالیسم ایرانی می‌داند که سبب شد «ایرانیان هویت ملی خود را در موقعیت جغرافیایی، تاریخ مشترک، مذهب و تلاش برای سلطنت مشروطه یافتند» (رهنما، 1403:133 و 134) نویسنده در مورد چگونگی تأسیس نیروی قزاق توضیحاتی می‌دهد و آنرا عامل بلایی می‌داند؛ با این‌حال جای خالی چگونگی و علت تأسیس ژاندارمری به شدت حس می‌شود هرچند در ادامه به افسران سوئدی آن اشاراتی می‌کند. یک رویکرد بدیع این کتاب پرداختن به اشغال غرب ایران توسط قوای عثمانی در جریان جنگ‌جهانی‌اول است که با تفصیل اعمال شنیع نیروهای رئوف بی، نقاب «نیروی آزادی‌بخش» را از چهره‌ی نیروهای عثمانی در جنگ جهانی اول در ایران برمی‌دارد. به گزارش این کتاب، بر اثر جنایات عثمانیان در ایران، آلمانی‌ها در اتحاد خود با عثمانی در ایران دچار مشکل شدند و ایجاد قوایی متفق از ایرانی‌ها، آلمانی‌ها و عثمانیان دربرابر نیروهای اشغالگر روس و انگلیس در ایران ناکام ماندند. (رهنما، 1403: 148)

احمد شاه از سیاه تا سفید
نویسنده در مورد احمدشاه هم تصویر نسبتاً دقیقی را ارائه می‌کند؛ تصویری خاکستری و البته نه سیاه و نه سفید. گزارش اصرار احمدشاه بر احترام به قانون اساسی در مواردی همچون مشورت با مجلس پیش از معرفی نخست‌وزیران به مجلس (رهنما، 1403:143 و 144) یا مقاومت وی در برابر تهدید نمایندگان دیپلماتیک روس و انگلیس مبنی بر تعطیل کردن مجلس سوم مواردی اند که در کتاب آبراهامیان به آن اشاره‌ای نشده‌است. نویسنده باوجود تمام احساسات استعمارستیزانه‌ی نمایندگان در مخالفت با روس و انگلیس به زیرکی احمدشاه در انتخاب جبهه‌ای که ایران ناچاراً باید یکی را انتخاب می‌کرد اشاره می‌کند. اینکه احمدشاه در زمان اشغال تمام نقاط ایران در جنگ‌جهانی‌اول نماد وحدت تهران و دولت موقت ملی مستقر در کرمانشاه ماند و با نارضایتی تمام، همه‌ی تلاش خود را می‌کرد تا وفاداری خود را به روسیه و بریتانیا ثابت کند (رهنما، 1403: ص154) لذا با این بیانات خواننده به زیرکی احمدشاه در انتقال ایران از آن مرحله‌ی سخت تاریخی پی می‌برد. بااین‌وجود نویسنده در مورد احمدشاه از مسیر انصاف خارج نمی‌شود و در بیان قحطی و گرسنگی و بیماری موجود در شهرها و روستاهای ایران در جنگ‌جهانی اول که به بیان نویسنده سبب شده بود «بسیاری از کشاورزان برای نجات جان خود فرار کنند و آنهایی که می‌ماندند از گرسنگی می‌مردند ... در آذربایجان بسیاری، از وحشت سربازان روسی پا به فرار گذاشته بودند و در طول سفر خود از گرسنگی و سرما جان بختند» به نقش عوامل داخلی در این قحطی و احتکار گندم توسط مقامات و شخص خود احمدشاه اشاره می‌کند که سبب شده بودند قیمت گندم بیست برابر شود. (رهنما، 1403: 171)

در جای دیگری نویسنده باز در مورد احمدشاه با رعایت اعتدال تصویری خاکستری ارائه کرده و می‌نویسد: «حتی احمدشاه که از گشاده‌دستی انگلیس سود مادی برده بود در سفرش به پاریس مخالفت خود را با این قرارداد [قرارداد 1919] ابراز کرد. شاه در پاسخ به درخواست‌ها برای حمایت از این معاهده اعلام کرد "یک پادشاه مشروطه مجاز به اظهارنظر در مورد مسائل سیاست خارجی بدون تصویب آن توسط مجلس نیست"» بدینگونه نویسنده از احمدشاه تصویری واقع‌گرایانه و نه سیاه و نه سفید می‌سازد و ناجوانمردی‌های او را همراه با مروت‌هایش توأماً می‌نویسد.

یک اشتباه فاحش در مورد روزنامه اطلاعات
اشتباه فاحشی از سوی نویسنده وجود دارد که مرا مجبور کرد به نسخه‌ی زبان اصلی هم سری بزنم که شاید این اشتباه از سوی مترجم بوده اما دیدم خیر؛ این اشتباه از سوی نویسنده است. نویسنده در جایی می‌نویسد «تا فروردین 1295 مطبوعات و نشریات ایرانی به چهار مورد محدود شد که در تهران مورد استفاده قرار می‌گرفتند: رعد، عصر جدید، ارشاد و اطلاعات» (رهنما، 1403:150 و 151) با این حال شکی وجود ندارد که روزنامه‌ی اطلاعات در سال 1304 تأسیس شده و اولین شماره‌اش در سال 1305 منتشر شده‌است و این سال را می‌توان در تمام تیراژهای روزنامه که هرروز چاپ می‌شوند زیر آرم روزنامه دید و ضمناً این سال 1305 برای خود این روزنامه هم مایه‌ی مباهات است و هم‌اکنون که سال 1404 است در صفحه‌ی آخر روزنامه‌ی تمام روزها عبارت «سال نودونهم» دیده می‌شود. بااین‌حال منبع این اشتباه را می‌توانم حدس بزنم. سال گذشته در خانه‌ی علی مسیو تبریز نسخه‌های رونامه را در تابلوهایی روی دیوار دیدم که برخی وقایع مشروطه و برخی وقایع چندسال بعد از آن را روایت می‌کردند و همین مشکل برایم پیش آمد. همان لحظه با بخش آرشیو روزنامه اطلاعات تماس گرفتم و در مورد این نسخ پرسیدم و جواب مسئول مربوطه این بود که آن نسخه‌ها ویژه‌نامه‌هایی بودند که در یکی از سالگردهای تأسیس روزنامه برای پوشش وقایع تاریخی منتشر شدند.

رضاخان و انگلیس
اواخر فصل دوم یعنی روایت وقایع پیش از کودتای اسفند 1299 و زمینه‌چینی برای آن شباهت آشکاری به کتاب «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها» تألیف سیروس غنی و ترجمه‌ی حسن کامشاد دارد. با این‌وجود نویسنده برای رد‌گم‌کنی در هیچ جایی به جز یک مورد در فصل سوم که برگی از کتاب غنی را در داخل کادری کوچک مستقیماً آورده، هیچ ارجاعی به این کتاب نمی‌کند. اما آنچه تعجب‌آورتر است این است که غنی مطالب کتاب خود را به منظور تفکیک نقش انگلیس در کودتای اسفند 1299 با به سلطنت رسیدن رضاخان نوشته‌است؛ بدین منظور که اولاً آیرونساید و نورمن با استقلال رأی این عملیات را انجام دادند و رضاخان بعدها با درایت خود به مقامی فراتر از آنچه انگلیسی‌ها برایش درنظر گرفته بودند رسید. غنی در این مورد روایت می‌کند که از یادداشت‌های آیرونساید پیداست که رضاخان می‌تواند برای تحمیل اراده‌ی خویش به گزینش دولت تازه [یعنی دولت سیدضیا] به تهران حمله کند و برای آنکه عملیات رضاخان بدون خونریزی انجام شود می‌کوشد شاه را متقاعد کند که رضاخان را رسماً فرمانده کل نیروهای مسلح کند (غنی، 1401: 178) و به اصرار نرمن وزیرمختار انگلیس در ایران، آیرونساید از رضاخان پیش از کودتا تعهد می‌گیرد که اقدامی علیه شاه نکند و او را از سلطنت خلع نکند. (غنی، 1401: 179-180) اما نویسنده‌ی کتاب حاضر با وجود بازگویی آشکارا مشابه همین مطالب از منبع مزبور و البته بدون ارجاع، در تناقضی آشکار چنین تفکیکی بین رضاخان و رضاشاه قائل نشده و نقش انگلیسی‌ها در کودتا و سردار سپه شدن وی را ناشیانه و به راحتی با به پادشاهی رسیدن رضاشاه یکی می‌کند و کار انگلیسی‌ها می‌داند. از نظر نویسنده، کودتای 1299 با حمایت انگلیسی‌ها، نتیجه‌ی شکست قرارداد 1919 است و انگلیسی‌ها با انجام چنین کودتایی به دنبال آن اند که نیرویی مقتدر و محلی ایجاد کنند و بساط خود را از ایران جمع کنند اما آنچه از این سخنان و اقرار خود نویسنده در موارد متعدد برمی‌آید این است که انگلیسی‌ها دنبال این بودند که با کودتایی سیدضیا را نخست‌وزیری مقتدر و دیکتاتور مآبانه‌ کرده و (چنانکه نویسنده در صفحه 194 اشاره می‌کند که سیدضیا قصد داشت یک حکومت متمرکز قوی تشکیل دهد که به هرج‌ومرج و آشوب پایان بخشد) و رضاخان را هم عامل دسترسی سیدضیا به این هدف نمایند. درحالیکه کنار زدن سیدضیا پس از دو سال و رسیدن رضاخان به پادشاهی بدون حمایت یا نظر انگلیسی‌ها و تنها با اقتدار نظامی رضاخان و نظر مثبت مجلس بوده‌است. نویسنده در جای دیگری و در پایان روایت وقایع دوران حکومت رضاشاه (رهنما، 1403: 272) می‌نویسد: «رضاشاه هیچ‌گاه به انگلیسی‌ها اعتماد نداشت؛ او اگرچه روابط صمیمانه‌ای با شوروی داشت اما روابط نزدیکی هم با ایالات متحده و آلمان از نظر تجاری و دیپلماتیک برقرار کرد» درحالیکه اگر توسط انگلیسی‌ها به‌قدرت رسیده‌بود چنین استقلال عملی و چنین نفرتی از انگلیسی‌ها را نمی‌توانست حفظ کند و در عمل نشان دهد.

نویسنده در ابتدای فصل سوم در مورد کلنل تقی‌خان پسیان اطلاعات خوبی ارائه می‌کند و ابهامات بسیاری را می‌زداید و اینکه چرا پسیان با رضاخان سر سازگاری نداشت را مطرح می‌نماید. اینکه پسیان به‌عنوان جانشین تحصیل‌کرده‌ای به جای او شناخته می‌شد و ضمناً اشاره‌ای به گرایش چپ کمیته‌ی ملی خراسان تحت فرمانداری نظامی پسیان می‌کند. (رهنما، 1403: 214)

رضاشاه و اقتدار نظامی
نویسنده از ابتدای فصل 3 تا به قدرت رسیدن رضاخان از جو نظامی ایجاد شده توسط او و بلعیده شدن بودجه‌ها توسط بخش نظامی، به سبک و سیاق روزنامه‌نگاران چپ آن دوره از رضاخان انتقاد می‌کند اما به این نکته توجهی ندارد که به‌وجود آمدن امنیت پایدار و از میان رفتن همیشگی شورش‌هایی که هرگوشه از ایران را بخشی خودمختار از دولت مرکزی تبدیل کرده‌بودند تنها با همین سیاست رضاخان میسر بود. نویسنده هیچ توجهی به این ندارد که قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز، نهضت جنگل، قیام کلنل تقی‌خان پسیان، شورش لاهوتی در تبریز، سمیتقو در ارومیه و شیخ خزعل در خوزستان هیچ سودی برای ایران نداشتند و رفع شورش‌های محلی در هر گوشه از ایران بدون چنین جوی و چنین بودجه‌هایی، عوام‌فریبی بیش نبود. چنانکه خود نویسنده از قول سیدحسن مدرس در مجلس معترف است که گوید: «وزیر جنگ به‌هرحال سودوزیان و منفعت و ضرر خود را دارد اما با احتساب همه‌ی این ها سود آن بیشتر از هزینه‌هایش بوده‌است» (رهنما، 1403: 221)

با بررسی روایت‌ها و جهت‌گیری‌های نویسنده در اواخر فصل دوم و کل فصل سوم در مورد رضاشاه، به‌نظر می‌رسد که نویسنده این فصل را به منظور تسویه‌حساب شخصی با رضاشاه و گرفتن انتقام جدش زین‌العابدین رهنما با چنین رویکردی و چنین ادبیاتی نوشته‌است؛ لذا روایت‌ها و قضاوت‌های نویسنده در این قسمت از کتاب ارزشی ندارد. حفظ یکپارچگی ایران و ایجاد امنیت در سراسر آن از نظر نویسنده عاملی برای فریب نمایندگان، پروژه‌های نوسازی رضاشاه برای نویسنده تنها عاملی برای تخریب او و در بهترین حالت یک توسعه‌ی ناهمگون بین مناطق شهری و روستایی و یک ظاهر فریبنده برای گول زدن نمایندگان فراکسیون تجدد و «طرفداران اندک» رضاشاه بوده‌اند. حال چه برسد به قضاوت نویسنده در مورد اقدامات غیرسازنده‌ی رضاشاه که نویسنده از آنها رونمایی خواهد کرد. نویسنده در موارد متعددی مردم را طرفدار احمدشاه و مخالف رضاخان نشان می‌دهد و چنین وانمود می‌کند که قدرت‌یابی رضاخان شورش‌های اعتراضی زیادی از سوی مردم در طرفداری از قاجارها برانگیخته است. (مثلاً صفحات 227 و ص240) و جالب این جاست که تجمع مخالفان احمدشاه که به منظور درخواست برکناری احمدشاه در حسن‌آباد جمع شده‌بودند را «تظاهرات کوچکی» می‌نامد (رهنما، 1403، 240) و به تجمع بازاریان تبریز در حمایت از به قدرت رسیدن رضاخان هیچ اشاره‌ای نمی‌کند و درجایی دیگر در نقض سخنان خود می‌نویسد: «کسی از رفتن احمدشاه مخلوع ناراحت نبود» (رهنما، 1403: 242) تعلق‌خاطر شدید نویسنده به حفظ تعصب جدش زمانی به‌وضوح دیده می‌شود که در دو جا نام جد خود زین‌العابدین رهنما را در کنار چهره‌های موثرتر سیاسی همچون علی‌اکبر داور، محمد تدین، عبدالحسین تیمورتاش و ... در صفحه‌ی 208 و در کنار علی دشتی و ... در صفحه‌ی 267 قرار می‌دهد؛ درحالیکه زین‌العابدین رهنما باوجود تأثیرگذاری غیرقابل‌انکار خود در آن دوره بیشتر به‌عنوان چهره‌ای فرهنگی و نویسنده‌ی کتب تاریخ مذهبی شناخته شده‌است.

نویسنده نام فصل سوم را عبارتی شامل کلمه‌ی «ملت‌سازی» قرار داده‌است. اگر ملت را به مفهوم مردمی دارای حقوق شهروندی بدانیم که باید آنرا در انقلاب مشروطه جست‌وجو کنیم اما اگر این مفهوم غریب را کنار بگذاریم باید آنرا از دوران ایران باستان و به‌خصوص از دوران ساسانی جست‌وجو کرد. البته در متن این فصل بیشتر کلمه‌ی دولت‌سازی به چشم می‌خورد هرچند نویسنده در جایی همین عبارت را هم قبول ندارد. (رهنما، 1403: 242) از سوی دیگر نویسنده سعی دارد با مستبد نشات دادن رضاشاه و تهی کردن مجلس از معنای واقعی آن با دستکاری و مهندسی انتخابات یا اعمال قدرت بر مجلس از سوی رضاشاه، ظهور او را یک ارتجاع و درواقع به نوعی پایان و شکست مشروطه جلوه دهد؛ عباس میلانی در این مورد نظر دیگری دارد. میلانی، معتقد است که رضاشاه به غیر از دموکراسی لیبرالی، مابقی خواسته‌های مشروطه همچون آموزش، راه‌آهن، جدایی دین از سیاست و ایجاد دولت مقتدر مرکزی را ایجاد کرد. (رضاشاه و تجدد در گفت‌وگو با عباس میلانی، تاریخ‌پژوه، دقیقه 3) نویسنده در قسمتی از فصل سوم به جمهوری‌خواهی رضاخان هم می‌پردازد و مواضع تندی را علیه خود رضاخان می‌گیرد و دیدگاه مخالفان او را توجیه می‌کند هرچند موافقت خود را هم در تناقضی آشکار با جمهوریت نشان می‌دهد. جمله‌ای که بسیار غیرمنتظره و تعجب‌آور می‌نماید این است که در روایت سیلی زدن حسین بهرامی در مجلس به صورت مدرس که در رأس مخالفان مذهبی جمهوری‌خواهی بود، (در 27 اسفند 1302) نویسنده مدعی می‌شود: «ضربه‌ی بهرامی به تداوم نظام سلطنتی کمک کرد وقوع یک نظام جمهوری در ایران 55 سال به تعویق بیفتد» (رهنما، 1403: 229) ضمن تعجب‌آور بودن تشبیه جمهوری اسلامی به جمهوریت مدنظر رضاخان، نویسنده جوری القا می‌کند که گویی علمای مذهبی آن موقع که مخالفان سرسخت جمهوریت بودند و این سیلی آخرین بهانه ایشان شد، هیچ تقصیری در عدم ایجاد جمهوریت نداشته‌اند. نویسنده در ادامه‌ی چنین دیدگاهی حتی نام فصل هفتم کتاب را «گذار انقلابی از سلطنت به جمهوری» می‌گذارد؛ در حالیکه به‌جای کلمه‌ی جمهوری باید از کلمه‌ی «جمهوری اسلامی» استفاده می‌کرد.

نویسنده همانند بسیاری از نویسندگان دیگر قانون کشف‌حجاب را تنها با بیان مقاومت طبقه‌ی مذهبی و واقعه‌ی گوهرشاد شرح می‌دهد و هیچ اشاره‌ای به خود قانون و متن آن نمی‌کند و خواننده را باز با این ابهام نگه می‌دارد که قانون کشف‌حجاب چه بود؟ آیا زنان را مجبور کردند که بی‌حجاب بگردند؟ پس چگونه چنین قانونی اجرایی شد و بدون آنکه عقب‌نشینی در آن شود زنان توانستند حجاب خود را همچنان نگه دارند؟ بهتر آن بود که نویسنده متن قانون را صراحتاً بیان می‌کرد.

بیان اینکه تعداد کارگران بخش صنعتی ایران به غیر از صنعت نفت در فاصله‌ی سال‌های 1299 تا1319 از حدود 6700 کارگر به حدود 170000 کارگر افزایش یافته‌است تنها بیان یک آمار است اما در ادامه زیر سوال بردن این ارقام با مطرح کردن اینکه کارخانه‌ها در دوره‌ی رضاشاه گاهی صرفاً برای نمایش عظمت ملی و خودنمایی ساخته می‌شدند چراکه زیان‌ده بودند (رهنما، 1403: 246) تنها گریز از این واقعیت است که در ابتدای هر مسیر صنعتی در هر کشوری همین تجربه‌ها طی می‌شوند و هر کارخانه‌ای حتی برای بخش خصوصی سال‌ها طول می‌کشد تا کارخانه‌ای به سوددهی برسد. ضمناً نویسنده خود در مقدمه بیان کرده که قاجارها در اوایل دهه‌ی 1240 [یعنی زمانی که هنوز نیمچه اقتداری داشتند] اقدام به تأسیس کارخانه‌های کاغذ، شمع، شیشه، باروت، پارچه و شکرکردند اما این کارخانه‌ها تا سال 1243 به سوددهی نرسیدند و متروک شدند (رهنما، 1403: 56) بدینگونه مشاهده می‌شود که عدم‌مداومت قاجارها به سبب زیاندهی اولیه سبب شده قاجارها از همان ابتدا قید صنعتی کردن کشور را بزنند و مسیر آسانتر بی‌عملی را درپیش بگیرند.

باز هم اشتباهات در مورد تقی ارانی
نویسنده در جایی مدعی شده است که تقی ارانی در طول اقامتش در برلین با نشریه‌ی «نامه‌ی اروپا» کار کرده‌بود؛ (رهنما، 1403: 270) در ابتدا ظن غالب چنین بر من افتاد که شاید مقصود نویسنده روزنامه‌ی پیکار باشد چراکه روزنامه‌ای به‌نام «نامه‌ی اروپا» وجود نداشت که البته جلالی معتقد است ارانی برخلاف آنچه مشهور شده، در نشریه‌ی پیکار نقشی نداشته است (جلالی، 1401: 232) اما بعد به ذهنم چنین رسید که شاید مقصود نویسنده «نامه‌ی فرنگستان» مشفق کاظمی باشد که در آلمان منتشر می‌شد و این اشتباه شاید در ترجمه به انگلیسی پیش آمده‌باشد. با توجه به این که در نسخه‌ی زبان اصلی کتاب هم از عبارت Letter of Europe استفاده شده‌است لذا به‌نظر این اشتباه از ترجمه‌ی نام «فرنگستان» به «اروپا» در زبان انگلیسی ناشی شده‌است و مترجم فارسی هم به همان شکل «اروپا» ترجمه‌اش کرده‌است.

انتخاب جانشین رضاشاه
نویسنده درمورد برآمدن محمدرضاشاه به‌جای پدرش باز انگلیس را عامل و بازیگر اصلی دانسته و اینبار رویکردی حقه‌بازانه‌تر اتخاذ کرده‌است. وی به نقش فروغی در این موضوع هیچ اشاره‌ای نمی‌کند و سفیر انگلیس ریدر بولارد را تصمیم‌گیر این مسئله دانسته و از قول او می‌نویسد: «به‌نظر من پذیرش ولیعهد پیشنهادی راه‌حل بهتری برای این پیشنهاد است» (رهنما، 1403: 275) این درحالی است که عباس میلانی در کتاب «نگاهی به شاه» می‌نویسد درحالیکه انگلیسی‌ها سعی در بازگرداندن قاجارها داشتند، زمانی‌که بر فروغی و ساعد اطمینان حاصل شد که راهی جز رفتن رضاشاه وجود ندارد جانشینی ولیعهد او را به سفیر انگلیس یعنی بولارد پیش کشیدند و او را بهترین جانشین دانستند که البته «سفیر انگلیس به آسانی مناسب بودن ولیعهد را برای کار جانشینی رضاشاه نمی‌پذیرفت. بولارد حتی ادعا کرد که "دولت انگلیس از ولیعهد سخت بدش می‌آید" می‌گفت شوروی هم "برخوردی نامثبت به ولیعهد دارد" بااین‌وجود فروغی و ساعد به آسانی تسلیم نظرات تند و انتقادی بولارد نشدند و هردو به تصریح و تکرار گفتند که در این لحظه‌ی تاریخی عاقلانه‌ترین راه این است که ولیعهد جای پدرش بنشیند» (میلانی، 1394: 91)

رویکرد نویسنده در مورد بحران آذربایجان و قوام
یک نقطه‌ی قوت کتاب که اصالت و استقلال گرایش نوینده را نشان می‌دهد برجسته کردن وابستگی تمام‌وکمال پیشه‌وری و بحران آذربایجان به کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست شوروی و استالین است؛ نویسنده با بیان تمام این وابستگی‌ها همچنین روایت می‌کند: «برای تأمین مالی جنبش تجزیه‌طلبی آذربایجان، بودجه‌ای بالغ بر یک میلیون روبل یا معادل 6086426 ریال [از سوی دفتر سیاسی کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست شوروی] درنظر گرفته شد و به کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست آذربایجان تخصیص یافت» (رهنما، 1403: 309) و این برخلاف رویکرد آبراهامیان است که ناشیانه سعی می‌کند با بیان مقالات روزنامه‌نگاران و سران حزب توده، بحران آذربایجان و فرقه‌ی دموکرات پیشه‌وری را نه با پشتوانه‌ی شوروی بلکه دارای پشتوانه‌ی مردمی بنمایاند. نویسنده ضمناً برای برطرف کردن ابهام دیگری که توسط فوران و آبراهامیان و ... مطرح شده، مبنی بر این‌که فرقه‌ی دموکرات وزیرخارجه انتخاب نکرد و تعهد داد به تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران احترام قائل شود، خاطرنشان می‌کند که پس از ارسال پیام کنگره به دولت مرکزی تهران و یادآوری احترامات مطرح شده، «با کنترل آذربایجان توسط فرقه، پیشه‌وری و باقروف کوشیدند تا قبل از خروج نیروهای شوروی از ایران برای جدایی کامل و ایجاد جمهوری شوروی فشار بیاورند» (رهنما، 1403: 312) بنابراین جای تردیدی نیست که احترام به تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران از سوی پیشه‌وری و فرقه‌ی دموکراتش ظاهرسازی و اولیه و عوام‌فریبی بیش نبود.

قضاوت نویسنده در مورد قوام مورد نقد است. نویسنده قوام را عامل اصلی متقاعد کردن استالین و شوروی برای خروج از آذربایجان معرفی می‌کند و اولتیماتوم آمریکا به شوروی را فاقد اسناد آرشیوی و تنها در حد یک گزارش شفاهی هری ترومن می‌داند. نویسنده قوام را سیاستمداری کارکشته و بسیار زیرک معرفی می‌کند که «همیشه چند قدم از انگلیسی‌ها، آمریکائی‌ها و شوروی‌ها جلوتر بود» (رهنما، 1403: 314) یا «قوام بازی حساب‌شده‌ای با شوروی‌ها انجام داد و استالین را فریب داد؛ او کارت‌های بازی‌اش را خیلی دیر رو کرد و چنان استادانه با کارت‌های خود بازی می‌کرد که گاهی آمریکائی‌ها، انگلیسی‌ها و شاه جوان به وفاداری و انگیزه‌های او مشکوک می‌شدند» (رهنما، 1403: 317) گرچه در زیرکی و خدمت قوام به ایران و نجات کشور از بحرانی بزرگ در ماجرای بحران آذربایجان شکی نیست اما نویسنده در زیرکی او از ادبیاتی استفاده می‌کند که به‌کمک آن به خواننده مجال این فکر را نمی‌دهد که آیا قوام واقعاً می‌خواسته که شوروی را با امتیازی که مشروط به نظر مجلس کرده است گول بزند یا اینکه بخت با او یار شده تا راه برون‌رفت از بحران نهایتاً با اولتیماتوم آمریکا و خروج نیروهای شوروی و جسارت یافتن مجلس در مخالفت با لایحه‌ی دادن امتیاز نفت شمال به شوروی همراه شده و به‌طور اتفاقی نام قوام به‌عنوان سیاستمداری زیرک و کهنه‌کار، جوری که خودش توقعش را هم نداشت مطرح شده؟ آیا هنگامی که قوام لایحه‌ی اعطای امتیاز نفت شمال را به مجلس آورد و با مخالفت مجلس روبرو شد، تمام این برنامه‌ها نقشه‌ای چندلایه و پارانوئیدی بود که قوام موبه‌مو برای فریب استالین انجام داد یا هنوز قوام خودش هم نمی‌دانست که چه می‌کند و نهایتاً بخت خوش یارش شد و سناریویی که خودش هم پیش‌بینی نکرده بود نام قوام را به اوج رساند؟ نویسنده آشکارا از پاسخ به این سوال طفره می‌رود.

شوکت در کتاب «در تیررس حادثه» معتقد است که قوام در ضمن مذاکره با استالین گرچه می‌دانست چه می‌خواهد اما تاکتیک خود را از پیش نمی‌دانست و اتفاقاتی که در ادامه به نفع او افتاد حاصل نقشه‌ای حاضر و آماده نبود؛ اما این عدم آگاهی از نظر شوکت اعتبار بیشتری به قوام می‌دهدتا اینکه از آن بکاهد. (شوکت، 1399: در تیررس حادثه، 270) شاید قوام پیش از آوردن لایحه به مجلس به این فکر افتاد که می‌توان در شرایطی که شوروی ایران را ترک کرده‌است به نوعی مجلس را مجاب کرد که لایحه را رد کند و عذر موجهی در مقابل استالین بیابد؛ استالینی که پس از خروج از ایران بر اثر اولتیماتوم آمریکا، بعید است به همین سادگی باز به آذربایجان لشکرکشی کند. چنانکه عاقلی در کتاب «قوام‌السلطنه» به شرح مشروح مذاکرات مجلس در روز تاریخی 29 مهر 1326 می‌پردازد که در آن قوام به نمایندگان مجلس گفته است: «در موافقتنامه 15 فروردین الزام و تعهدی نیست که چنین قراردادی حتماً از طرف دولت به شکل امضاشده تقدیم مجلس شود ... در خاتمه‌ی گزارش خود مطلبی را که یقین دارم عین نظر مجلس و دولت و قاطبه‌ی ملت ایران است با تمام صراحت و با قبول مسئولیت اعلام می‌دارم» (عاقلی، 1399: 524)

نواب صفوی و علامه امینی
نویسنده در جایی مدعی است که نواب صفوی فتوای قتل کسروی را از آیت‌الله حسین طباطبایی قمی و آیت‌الله عبدالحسین امینی گرفت. (رهنما، 1403: 326) در مورد نفر اولی اختلاف نظری وجود ندارد اما نسبت دادن فتوا به علامه امینی جفایی به شخصیت علمی اوست و ضمناً سند معتبری هم وجود ندارد که علامه امینی موافق یا فتوادهنده‌ی قتل کسروی بوده باشد. حتی روایت‌هایی شفاهی حاک یاز این است که علامه امینی در جواب درخواست نواب صفوی به وی گفته‌است: «بروید درستان را بخوانید» و نواب صفوی در روایتی دیگر از آیت‌الله خوانساری فتوای قتل کسروی را گرفته‌است.

یکی کردن دربار و انگلیس
نویسنده در سرتاسر فصل چهارم تلاش دارد تا نمایندگان و سیاستمداران طرفدار انگلیس را با نمایندگان و سیاستمداران نزدیک به شاه و دربار یکی کند تا بدینگونه همچنان وانمود کند که حکومت پهلوی از همان بدو تأسیسش تا پایان عامل انگلیسی بوده است و تاجائیکه حتی سیدضیا را هم نماینده‌ای همسو و هماهنگ با شاه نشان می‌دهد. نویسنده با وجود آنکه نمایندگان آنگلوفیل مجلس (فراکسیون میهن)، در تقابلی شدید نمایندگان طرفدار دربار (فراکسیون اتحاد ملی) و خود شاه را عمدتاً بر سر بودجه‌ی ارتش و فرماندهی آن در تنگنای شدید قرار می‌دادند و سبب سقوط متعدد دولت‌ها و نخست‌وزیر ها می‌شدند سکوت کرکننده‌ای کرده‌است، اما نتوانسته مخالفت‌های متعدد انگلیسی‌ها با حکومت پهلوی را به‌کلی پنهان کند. نویسنده حتی فراکسیون‌های مجلس را معرفی هم نمی‌کند و در جایی می‌نویسد: «[شاه] از نمایندگان وفادار به خود مانند محمدعلی شوشتری، جمال امامی و هادی طاهری که به‌طور تصادفی از حامیان انگلستان نیز بودند...» (رهنما، 1403:354 و 355) مشخص است که شوشتری و امامی و طاهری را هم تصادفاً طرفدار انگلیس می‌نامد!

پس از مصدق و قراداد نفت
نویسنده در فصل پنجم به قرارداد کنسرسیوم می‌پردازد و آنرا ارتجاعی کامل به قبل از ملی شدن صنعت نفت و از میان رفتن میراث مصدق و یارانش می‌داند؛ بدون آنکه به ناتوانی ایران از فروش نفت و از میان رفتن تمام درآمد نفتی ایران در چهار سال منتهی به آن دوران پرداخته باشد. محمد باهری در گفت‌وگوی با پروژه‌ی تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد در نقل خاطره‌ای از ارسلان خلعتبری تعریف می‌کند که شاه به او گفته بود که این قرارداد [کنسرسیوم] ایده‌ال وی نیست و چاره‌ای اما نیست چراکه در بیمارستان‌ها دارویی نیست و «اگر دولت افغانستان یک هواپیمای قارقاره سر سرخس بفرسته ما وسیله‌ی دفاع نداریم برای اینکه پول نداریم» (مصاحبه حبیب لاجوردی با محمد باهری، تاریخ شفاهی ایران، کانال تردید در یوتیوب، بخش 2، دقیقه‌ی بیست به بعد) و گرچه هرگز قرارداد کنسرسیوم قراردادی قابل‌دفاع نیست و حتی محمدعلی موحد در آخرین جلد اثر جاویدان خود «خواب آشفته‌ی نفت»مدعی است که «ظاهر قرارداد مالکیت ایران را بر دارایی‌های نفتی به رسمیت می‌شناخت ولی این مالکیت بی‌محتوا بود و مالک خود حق تصرف در آن دارایی‌ها را نداشت. حق انحصاری استفاده از تمام تأسیسات برای تمام دوره‌ی قرارداد به کنسرسیوم واگذار شده بود» (موحد، 1400: 371) اما باید توجه داشت که شاه کار پیشبرد برنامه‌ی نفت خود را آنچنان که در کتاب معروف خود یعنی پاسخ به تاریخ ذکر کرده‌است، با مذاکره سهم ایران را به‌مرور افزایش داد و نه با قطع رابطه‌ای که توسط مصدق سبب شده بود ایران نتواند نفت خود را بفروشد و استدلال مصدق در سیاست سفت خود این بود که اقتصاد دنیا و جهان غرب بدون نفت ما فلج خواهد شد! (پهلوی، بی‌تا:56-57)

نویسنده سپس در ادامه‌ی فصل پنجم به اقدامات شاه در راستای تثبیت قدرت خود و تضعیف جایگاه مجلس و پیگیری توده‌ای‌ها، افسران نفوذی حزب توده در ارتش و قوای نظامی و محاکمه‌ی افراد نزدیک به مصدق و صدور احکام سنگین برای آنها پس از کودتای 28 مرداد می‌پردازد. نویسنده خاطرنشان می‌کند که تا چند سال بعد از کودتای 28 مرداد شاه و دولت باهم آن‌چنان یکی شدند که ناظران آمریکائی به این نتیجه رسیدند که جنبش‌های اعتراضی در آینده «احتمالاً شخص شاه را هدف خواهند گرفت و نسبت به گذشته رویکرد انقلابی‌تری به خود خواهند گرفت (رهنما، 1403: 391) و به عقیده‌ی نویسنده خود نظام سلطنتی به تنهایی مسئول خوشبختی‌ها و بدبختی‌های کشور شد. (همان، همانجا) نویسنده سپس به تقلب‌های گسترده در انتخابات‌های مجلس اشاره می‌کند و بسیار روی آن‌ها تأکید دارد؛ لیکن اشاره‌ای به عدم وجود ردصلاحیت نامزد‌ها و عدم‌وجود نهادی برای ردصلاحیت آن‌ها اشاره‌ای ندارد. از طرفی نویسنده تلاش دارد که انقلاب اسلامی را نتیجه‌ی 53 سال نارضایتی ادعایی مداوم مردم از رژیم پهلوی نشان دهد ـ که البته در اواخر کتاب این موضوع را چنانکه خواهم آورد نقض خواهد کرد ـ نارضایتی که زمانی با خوشحالی مردم از سقوط رضاشاه، زمانی با تأسیس احزاب، راهپیمایی‌های احزاب و جبهه‌ی ملی، حمایت از مصدق و ناامیدی گسترده پس از کودتا و سرکوب شدن مردم در ادامه خود را نشان داده‌است.

از چپ‌گرایی تا روش‌شناسی
نویسنده رژیم را عامل انحلال مجلس بیستم (سال 1340) دانسته (رهنما، 1403: 405 - 407) و هیچ اشاره‌ای به ناتوانی اپوزیسیون در استفاده از دموکراسی مهیاشده برای آن‌ها در سال 1339 نمی‌کند و تبدیل کردن این فرصت عالی مهیاشده به محیطی برای گسترش خشونت‌های خیابانی و دانشگاهی از سوی مخالفان را نقد نمی‌کند. از نظر نویسنده دانشجویانی که از هیچ فرصت پیش آمده‌ای برای متشنج کردن جو کشور نمی‌گذشتند هیچ تقصیری ندارند؛ لجبازی عناصری از میان دانشجویان و دانش‌آموزان دبیرستانی با سطح دانش و درکی در حد یک نوجوان، که بدون زحمت به بالاترین دانشگاه‌ها و دبیرستان‌های ایران راه یافته بودند و قدر آن را نمی‌دانستند و فرصت دموکراسی پیش آمده را با بی‌اخلاقی تمام به صحنه‌ی نبرد تبدیل می‌کردند برای نویسنده هیچ ایرادی ندارد. نویسنده تنها سعی دارد از پایین به مسئله بنگرد. در جای دیگری در ادامه‌ی همین نگاه می‌نویسد: «دانش‌آموزان اعلام کردند که اگر نظام استبدادی و وزیر غیرقانونی فرهنگ اعتراض‌ها را نادیده بگیرد و مانع بازگشت دانش‌آموزان به مدارس شود آن‌ها را به زور به مدارسشان بازمی‌گردانند. دانش‌آموزان دولت را به عصیان و وشورش در صورت لزوم تهدید می‌کردند؛ لحن آنها محکم، قاطع و ستیزه‌جویانه بود» از این نظر می‌توان این پژوهش را از چارچوب تاریخ‌نگاری فوکو مورد ارزیابی قرارداد. در این چارچوب نویسنده با برجسته‌کردن نگاه مخالفان خرده‌پا به موضوع و دوری از دیدگاه میهن‌پرستانه به حکومت پهلوی، سعی دارد گفتمان رژیم پهلوی در مورد انتقال ایران از قرون وسطی به مدرنیته و همچنین مدرن سازی را زیر سوال برده یا حتی انکار کند یا در بهترین حالت در این مورد سکوت کند و در مقابل این گفتمان، دنبال برساخت یک گفتمان آلترناتیو باشد.

این کتاب برخلاف کتاب ایران بین دو انقلاب آبراهامیان، در چارچوب تاریخ‌نگاری مارکسیستی قابل بررسی نیست. در این کتاب چپگرایی در حاشیه‌ی کاملی است و صحبت از نخبگان سیاسی خیلی بیشتر از چپگرایان مطرح شده‌است؛ هرچند نخبگان مزبور زیر تیغ نقد نویسنده اند. در این کتاب از اعضای حزب توده جز در چند مورد نامی برده نشده‌است؛ چه برسد به بیان تشکیلات آن اما جای تعجب است که از خلیل ملکی و جامعه‌ی سوسیالیست او هم در بیش از یک مورد نامی نیامده است؛ در حالیکه ملکی از مهمترین و پرماجراترین چهره‌های تاریخ معاصر ایران است؛ یکی از دانشجویان اعزامی به اروپا در دوره‌ی رضاشاه که البته در آلمان مورد اتهاماتی بی‌پایه در رابطه با کمونیسم و همکاری با نشریه‌ی پیکار قرار می‌گیرد و بازگشت اجباری‌اش او را به سیاست می‌کشاند؛ (شوکت، 1399: میعاد در دوزخ، 42) به‌خاطر ارتباط با ارانی دستگیر و وارد جمع گروه 53 نفر در زندان می‌شود (همان، 82) پس از سقوط رضاشاه به جمع توده‌ای‌ها می‌پیوندد هرچند در آن محفل از رهبران درجه2 واصلاح‌طلبی است که به دلیل گرایش خود به سوی مصدق و جبهه‌ی ملی به خیانت متهم (برهان، جلد 1، 1400: 373) و نهایتاً مجبور به ترک آن می‌شود؛ حزب زحمتکشان را همراه با مظفر بقایی تأسیس می‌کند و سپس بر اثر ناجوانمردی بقایی از حزب زحمتکشان اخراج می‌شود و خود حزب نیروی سوم را تأسیس می‌کند. کودتای 28 مرداد او را هم مدت‌ها خانه‌نشی می‌کند تا اینکه چند سال بعد جامعه‌ی سوسیالیست‌ها را بنیان می‌نهد. پس از سرکوب آزادی‌ها در جریان شکست دموکراسی در سال 1342، محاکمه می‌شود و سه سالی در زندان می‌ماند و سه سال پس از آزادی در 1348 از دنیا می‌رود؛ اما با وجود یک زندگی پر از کوشش و تأثیر، جز در یک مورد نامی از او در کتاب نیست؛ درحالیکه از دشمنانش همچون بقایی و مکی بسیار نام برده شده‌است. در بیان حزب زحمتکشان، برخلاف نام بقایی، نامی از ملکی نیست و حتی از حزب نیروی سوم ملکی و روزنامه‌ی آن هم نامی برده نشده‌است. گرچه نویسنده در تاریخ‌نگاری مارکسیستی در تاریخ معاصر ایران هم کتابی جداگانه بنام چپ رادیکال در ایران دارد اما آن کتاب تنها بیان اوضاع و وقایع مربوط به چریک‌های فدائیان خلق است و در مورد مجاهدین مارکسیت، مجاهدین خلق و ... و به خصوص حزب توده و سازمان انقلابی حزب توده ما به خلأ بزرگی برمی‌خوریم. نویسنده اشاره می‌کند که باوجود تمام خصومت‌های ناجوانمردانه‌ای که حزب توده نسبت به مصدق روا داشت پس از استعفای او در تیر 1331 به درخواست کاشانی به اردوگاه ضدقوام پیوست چراکه «از سرکوبگری قوام پس از تثبیت قدرت بیشتر می‌ترسید» (رهنما، 1403: 359)

ماجرای ترور شاه در کاخ مرمر
نویسنده در فصل ششم و در ماجرای سوقصد به جان شاه در 21 فروردین 1344، ساواک را متهم می‌کند که به‌خاطر رسوایی‌اش در این ماجرا، سه نفر بی‌گناه از اعضای سابق کنفدراسیون دانشجویان ایرانی که به تازگی به ایران بازگشته بودند را به نام‌های «پرویز نیکخواه»، «احمد منصوری تهرانی» و «احمد کامرانی» متهم کرده است و این کار ساواک را «نقشه‌ای خیالی با مجرمان به ظاهر باورکردنی» می‌نامد و رهایی یافتن این افراد به دستور شاه را اقدامی نمایش می‌خواند. (رهنما، 1403: 450) اوج چنین روایتی آن‌جاست که نویسنده عامل این ماجرا یعنی رضا شمس‌آبادی ضارب شاه را «گرگ تنهای بی‌قراری که مدت‌ها در فکر ترور شاه بود» می‌نامد. این ادعا با محتوای کتابی که در سال 1378 از سوی مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات منتشر شده‌است تطابق ندارد. کتاب نامبرده که محتوای بازجویی‌های انجام شده از سه شخص مزبور را در خود دارد از قول احمد کامرانی سندی را نشان می‌دهد که در آن کامرانی چنین اعتراف کرده‌است: «ضمن توضیح افرادی که دارای فعالیت‌های سیاسی بوده‌اند از رضا شمس‌آبادی نیز صحبت و از خصوصیات و فعالیت‌ها و شجاعت و بی‌باکی و از زندگی‌اش برای مهندس منصوری تعریف کرده و گفته بودم که رضا سرباز گارد شاهنشاهی می‌باشد و مهندس منصوری به من گفته بود خوب است تو می‌توانی با او تماس بگیری و به او پیشنهاد کنی که با ما همکاری کند و در آتیه برای ما یک فرد خوبی باشد ... منصوری مرا تحت تأثیر قرار داد و در نتیجه من شمس‌آبادی را در این کار تشویق و تحریص کردم» (ماجرای سوقصد به ...، 1378: 72-73)

پروژه‌های توسعه‌ی ملی
نویسنده در جایی دیگر به درستی قیام 15 خرداد را واکنشی از سوی طبقه‌ی سنتی به انقلاب سفید شاه و محبوبیت حاصل از آن برای شاه می‌داند اما این اعتراضات را پیوسته به انقلاب 1357 نمی‌داند. نویسنده در پایان فصل پنجم به گروه جوانی از تکنوکرات‌ها می‌پردازد؛ گروهی که مطلوب شاه برای هدایت تحصیل‌کردگان از پرداختن به حواشی یا به تعبیر نویسنده از مطالبات برای «آزادی‌های سیاسی» به سمت رشد اقتصادی و رفاه بودند. (رهنما، 1403:436-437)

لحن نویسنده نسبت به پروژه‌های عظیم ملی به شدت منفی است. برای مثال جمله‌ی «نقش مجلس به تسهیلگر اجرای "اندیشه‌ها و برنامه‌های درخشان و عالی‌مرتبه‌ی شاهنشاه" تقلیل یافته بود» (رهنما، 1403:454-455) کنایه‌ای است که بنا به آن نویسنده پروژه‌های عطیم سازندگی را در مقابل انتظارات و مطالبات مردم قرار می‌دهد. این رویکرد با ادبیات مشابه بارها تکرار می‌شود. نویسنده ضمناً از 13 سال نخست‌وزیری هویدا یاد چندانی نمی‌کند و حتی در بیان وقایع این دوره‌ی طولانی، لااقل برای هویدا نقشی قائل نیست. جمله‌ی «یک شبه تقویم جدید شاهنشاهی ایران از سال 1355 به 2535 رسید» (رهنما، 1403: 473) آشکارا از جمله‌ی «ایران یک‌شبه از سال 1355 هجری‌شمسی به سال 2535 شاهنشاهی پرید» آبراهامیان برداشته شده‌است؛ بدون آنکه به آن استناد کرده باشد. (ر.ک. به آبراهامیان، 1400: 546)

تغییرات اجتماعی مردم ایران
نویسنده در ادامه‌ی فصل ششم به مشکلات برخاسته از سرمایه‌گذاری‌های عظیم دولت در بخش‌های مختلف اقتصادی می‌پردازد که شاه توان پیش‌بینی آن‌ها را نداشت و ضمناً نویسنده روایت می‌کند که توسعه بین تمام اقشار مردم به صورت همگونی نبود و به گسترش نابرابری‌ها به‌خصوص در میان شهری‌ها و روستایی‌ها منجر می‌شد. به‌عقیده‌ی نویسنده افزایش مهاجرت از روستاها به شهرها سبب شد افراد روستایی که در فضای اجتماعی پرشتاب، پرزرق‌وبرق، غربی‌شده و به‌زعم نویسنده «بی‌بندوبار» شهرهای بزرگ از نظر فرهنگی احساس بیگانگی و از نظر اقتصادی احساس فقر و فاقه می‌کردند «در شبکه‌های سنتی مساجد و مجالس مذهبی آرامش و امنیت گم شده‌ی خود را بازیافتند» (رهنما، 1403:79 -478)

نویسنده سپس به گسترش صنایع و برندهای ایرانی تولیدکننده‌ی خودرو، لوازم خانگی، محصولات خوراکی، آرایشی، بهداشتی و ... و سپس گسترش توان خرید مردم و نهایتاً جایگزینی بازار سنتی با فروشگاه‌های زنجیره‌ای و مدرن یا مراکز بوتیک مدرن که لبای‌های مارکدار ایرانی را عرضه می‌کردند می‌پردازد. (رهنما، 1403: 85-481) به عقیده‌ی نویسنده در اواخر دهه‌ی پنجاه، جمعیت شهری و روستایی ایران از سطح مصرفی برخوردار بودند که پیش از آن سابقه نداشت.

نویسنده سپس به علایق شهبانو فرح پهلوی و بالتبع تأسی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان می‌پردازد و به جوانانی اشاره می‌کند که از این کانون‌ها برخاستند و به مراجع و مشاهیر حوزه‌های مربوط به خود تبدیل شدند. (رهنما، 1403: 88-486) پرداختن به جشن هنری شیراز، شرح چندی از نمایشنامه‌های آن و البته تبعات آن کاری بدیع در این پژوهش است که ارزش کار را بالا می‌برد.

نویسنده در پایان فصل ششم به بیان تحول سینما، رادیو و تلویزیون ملی و ویژگی‌های مختص آن می‌پردازد و همچنین نقش رضا قطبی در رادیو و تلویزیون و همچنین جشنواره هنر شیراز را برجسته می‌کند. نقش بی‌بدیلی که سبب شد رادیو و تلویزیون به عقیده‌ی نویسنده، تبدیل به ماشین فرهنگی شود که استعدادهای ایرانی را در همه‌ی زمینه‌های هنرهای مدرن و سنتی کشف و حمایت کند؛ منبع اصلی سرگرمی عمومی شود و به سلیقه‌ی مردم پاسخ دهد. (رهنما، 1403: 503) نویسنده اما از سینماها، کافه‌ها، پاتوق‌ها و رستوران‌ها تصویر اروتیکی از محل معاشرت، اغواگری، معاشقه و بهره‌مندی از انقلاب جنسی و فرهنگی ارائه می‌کند و سپس کاخ جوانان را هم محل عشرت جوان‌هایی می‌داند که پول استفاده از مکان‌های پیشین را نداشتند. نهایتاً نویسنده مقصود خود را از چنین مسائلی با آن‌همه صراحت، در صفحه‌ی 505 بیان می‌کند. از نظر او، هدف شاه از ایجاد چنین فضاهایی، هدایت «دانشگاهیان ناراضی جوان با هدف جایگزینی سیاست با تفریح و بازی» بوده‌است. در ادامه باز می‌نویسد: «ایرانیان با مقالات مجلات، داستان‌ها، شعرها، فیلم‌ها، نمایش‌های تلویزیونی و آگهی‌هایی که همگی داستان‌های عاشقانه با محتوای تحریک‌آمیز جنسی، اختلاط جنسیتی و سستی اخلاقی را تبلیغ می‌کردند سرگرم شده‌بودند» (رهنما، 1403: 505) بااین‌حال این بیانات تنها نارضایتی نویسنده از ادامه‌ی رژیم پهلوی تا سال‌ها بعد از خرداد 1342 را می‌رساند. توضیح نویسنده از کارهایی که جوانان برای انجام آن به سینما‌ها و مکان‌های دیگر می‌رفتند بسیار شرم‌آور و غیرقابل‌قبول است و نباید فراموش کرد که آن‌سال‌ها دوران اوج اخلاقیات بود که منجر به یک انقلاب مذهبی و سپس مجاهدت‌های جوانان در جنگ با رژیم بعث صدام شد و روایت‌های نویسنده از سستی اخلاقی در میان جوانان ایرانی و شدت آن بسیار غیرواقعی است و شاید در سطحی بسیار محدود از جوانان انجام شده‌باشد.

مخالفان شاه
در فصل هفتم، توضیح نویسنده از هسته‌های تشکیل‌دهنده‌ی چریک‌‎های فدایی خلق بسیار کاملتر از روایت آبراهامیان است (رهنما، 1403:517-511) نویسنده همچنین شرح مجاهدین را هم به تفصیل بیان بیان می‌کند و اینکه چگونه از ماهیت اسلامی‌اش فاصله گرفت را توشیح می‌دهد.

نویسنده سپس به شریعتی می‌رسد اما جز تعریف از او نمی‌کند و به نگاه مارکسیستی‌اش به فلسفه‌ی تاریخ نمی‌پردازد و صرفاً او را یک انقلابی دینی می‌نامد که روحانیت را می‌کوبد و سپس به ارتباط شرعتی با مجاهدین و حضور هر دوی شریعتی و مجاهدین در حسینیه‌ی ارشاد اشاره می‌کند. نویسنده در نهایت ارادت خود را به شریعتی با جمله‌ی «در جریان انقلاب 1357 تصاویر او زینت‌بخش تظاهرات بود» به رخ می‌کشد. (رهنما، 1403: 528) نویسنده اشاره می‌کند که شریعتی در 18 ماه حبس در «زندان بدنام کمیته» هرگز مورد محاکمه یا شکنجه فیزیکی قرار نگرفت (رهنما، 1403: 528) اما به علت آن اشاره نمی‌کند و شاید بدینگونه این سوتفاهمی را که به تازگی پیش آمده مبنی بر این که شریعتی عامل ساواک بوده را ناخواسته مطرح کند اما لازم به ذکر می‌نماید که در کتاب «در دامگه حادثه» از عرفان قانعی‌فرد که متن مصاحبات وی با پرویز ثابتی رئیس اداره‌ی سوم ساواک است مطالبی وجود دارد که ممکن است علت عدم محاکمه و شکنجه‌ی شریعتی را توضیح دهد. ثابتی در این مورد مدعی است که ساواک شریعتی را لانسه نکرده و تنها صلاحیتش را برای استادیاری در دانشگاه فردوسی مشهد تأیید کرده‌است. به ادعای ثابتی شریعتی شش ماه بعد از زندانی شدن پذیرفت که یک سلسله مقالات ضدکمونیستی بنویسد و ضمناً «مریض بود و در زندان هم که بود ما به وی تریاکش را می‌رساندیم تا نمیرد؛ چون اگر تریاک نمی‌خورد یا نمی‌کشید می‌مرد! او را آزاد کردیم به شرط آنکه به نوشتن مقالات ضدکمونیستی در خارج از زندان ادامه دهد اما او به بهانه‌ی مریضی ادامه نداد و بعد دوباره مخفی شد» (قانعی فرد، بی‌تا، 280)

نویسنده سپس کنفدراسیون دانشجویان مسلمان ایرانی در اروپا را به‌عنوان نیروی کمکی قدرتمند برای جنبش چریکی نامیده (رهنما، 1403، 530) و سپس آنها را عامل رساندن خبر شکنجه و نقض حقوق بشر در زندان‌های ایران به گوش سازمان‌های معتبر بین‌المللی فعال در این زمینه دانسته‌است. (رهنما، 1403: 531)

نویسنده در موضوع حادثه‌ی سینما رکس آبادان توضیحات چندانی نمی‌دهد اما انجام آنرا توسط حامیان آیت‌الله خمینی می‌داند و آتش زدن سینماها، بارها، کافه‌ها و رستوران‌ها به‌عنوان نمادهای آزادی فرهنگی جدید ایران را در میان معترضان مذهبی امری عادی می‌نامد. (رهنما، 1403: 546) بااین‌حال این گزارش بسیار ناقص است و حتی نام عامل انجام این کار یعنی حسین تکبعلی‌زاده و سرنوشت او پس از انقلاب که به امید یافتن سهمی پیش صباغیان، وزیر کشور دولت بازرگان رفته بود و صباغیان از او خواسته بود تا خود را گم‌وگور کند اما وی تمکین نکرد و وقتی می‌خواست به‌عنوان مجاهدی راهی فلسطین شود برخلاف انتظارش به ساواک نسبت داده‌شد و توسط موسوی تبریزی محاکمه گردید (بایندر، 1399: 246-247) اشاره نمی‌کند.

انقلاب اسلامی
نویسنده ورود کارتر به کاخ سفید را در عنوانی با «برچیدن گام به گام سلطنت» یکجا آورده‌است. (رهنما، 1403: 532) اما انقلاب اسلامی را که با پیام‌های آیت‌الله خمینی به مردم آغاز شد از اعتراضات سال‌های پیشین علیه شاه جدا می‌کند و بر ماهیت جداگانه و اسلامی و جدید آن تأکید می‌کند. وی در این مورد می‌نویسد: «[آیت‌الله] خمینی هشدار صریح و سختی به روشنفکران چپ و مترقی مسلمان داد که به احتمال زیاد طرفداران شریعتی و شاید طالقانی بودند» (رهنما، 1403: 537) در جای دیگری می‌نویسد: «در اواخر آبان 1356 تقریباً دو هفته پس از اولین سخنرانی خود [آیت‌الله] خمینی شروع به فاصله گرفتن از نیروهای سکولار و اصلاح‌طلبی کرد که در کمپین نامه‌های سرگشاده شرکت کرده‌بودند» (رهنما، 1403: 539) و باز در جای دیگری می‌نویسد: «در این دوره [آیت‌الله] خمینی عملاً با تحت‌الشعاع قرار دادن نیروهای سکولار رهبری انقلاب را بر عهده گرفت» (رهنما، 1403: 544) و نهایتاً در وقایع پس از ورود آیت‌الله خمینی به ایران روایت می‌کند پس از آنکه فدائیان اعلام کردند که برای حمایت از ابتکارات عادلانه‌ی آیت‌الله خمینی در سوم اسفند به سوی محل اقامت او حرکت خواهند کرد دفتر آیت‌الله خمینی پاسخ داد: «این راهپیمایی کمونیست‌هاست و برادران و خواهران مسلمان باید از شرکت در آن خودداری کنند» و ضمناً به روایت نویسنده، در این اطلاعیه آمده بود که آیت‌الله خمینی حاضر به دیدن افراد حاضر در این راهپیمایی نخواهد شد. (رهنما، 1403: 572)

نویسنده گفتمان آیت‌الله خمینی را در روزهای پیش از انقلاب گفتمانی دوگانه می‌نامد. از نظر نویسنده، گفتمان پاریسی آیت‌الله خمینی جهت متقاعد کردن آن دسته از ایرانیانی بود که نمی‌پذیرفتند اسلام و تشیع به‌تنهایی راه‌حلی برای همه‌ی مشکلات مدرن داشته باشند. (رهنما، 1403: 553)

نویسنده روایت می‌کند که کارتر با دیدن مواضع سه کشور اروپایی آلمان، فرانسه و بریتانیا در نشست گوادلوپ به این جمع‌بندی رسید که شاه دیگر نمی‌تواند در قدرت بماند (رهنما، 1403: 560) هرچند روایت می‌کند که کارتر علاقه‌ای به کودتا هم داشت اما نمی‌خواست چهره‌ای مشابه نیکسون در شیلی را بیابد.(رهنما، 1403: 561) و لذا همانند شاه او نیز دچار تردید و دودلی بود.
مطالب کتاب از زمان خروج شاه از کشور تا همه‌پرسی منجر به اعلام نظام جمهوری اسلامی شامل انتقاداتی از انقلابیون و آیت‌الله خمینی است و با پایان این فصل، نسخه‌ی ترجمه‌ی کتاب به پایان می‌رسد.

سایر نکات
منابع و مأخذ کتاب در بخش کتابشناسی کم نیستند؛ اما در نسخه‌ی ترجمه، فهرست منابع لاتین را در کتابشناسی تا حرف C آورده اند و بقیه را به دلایل نامعلوم حذف کرده‌اند. اعلام نسخه‌ی ترجمه هم چنگی به دل نمی‌زند و بسیاری از نام‌ها را نمی‌توان در اعلام یافت.
ترجمه‌ی کتاب ضعیف به‌نظر می‌رسد و ویراستاری کتاب به‌قدری پر از اشتباه است که گویی اصلاً ویراستاری نشده‌است. از آوردن اشکالات جزئی و اشکالات ترجمه و خطاهای متعدد ویراستاری خودداری کردم. یک نقطه‌ی قوت ترجمه‌ی کتاب تبدیل دقیق تاریخ‌های میلادی به شمسی است که حتی روز و ماه وقایع هم به شمسی تبدیل شده‌اند؛ در حالیکه در برخی کتاب‌های معروف همچون مقاومت شکننده‌ی جان فوران، این تبدیل‌ها تنها با تفریق سال میلادی از عدد 621 انجام شده و این سبب شده‌است که وقایع روزهای اول ژانویه تا 20 مارس (یعنی 11 دی تا 29 اسفند) هر سال، با یک سال خطا تبدیل شوند؛ چنانکه حتی در آن کتاب نام برده شده، در جایی کودتای 29 اسفند را مربوط به سال 1300 نوشته‌اند؛ چون از 1921 تنها 621 سال تفریق کرده‌بودند؛ بااین که در این کتاب چنین اشکالاتی وجود ندارد اما در یک مورد به‌جای کسر 621 یا 622 سال از سال میلادی، اشتباهی پیش آمده‌است و به‌جای درج 4 آبان 1346، جشن تاج‌گذاری شاه در 4 آبان 1946 نوشته‌شده‌است. (ص 456)

نتیجه
بررسی کتاب «تاریخ سیاسی ایران مدرن» نشان می‌دهد که نویسنده کوشیده است روایت بدیلی از تاریخ معاصر ایران ارائه دهد؛ روایتی که برخلاف بسیاری از آثار پیشین، متکی بر منابع داخلی، خاطرات، روزنامه‌ها، و تحلیل‌های اجتماعی از دل جامعه ایرانی است، نه صرفاً گزارش‌های دیپلماتیک یا روایات رایج در غرب. این رویکرد به خودی خود، ارزش روش‌شناختی بالایی دارد و کتاب را در جایگاهی متمایز از سایر متون تاریخ‌نگارانه معاصر قرار می‌دهد. مطالب کتاب پیوستگی کاملی باهم دارد و به نظر می‌آید که یک خواننده تازه‌وارد بهتر از کتاب آبراهامیان با خواندن این کتاب می‌تواند چارچوب ذهنی خود را در مورد تاریخ ایران معاصر بنا کند و مهمتر از همه جنبه‌های بسیار متنوع‌تری از زندگی اجتماعی مردم ایران در دوران معاصر را نسبت به پژوهش‌های دیگر دربردارد. این کتاب تا حدی توانسته‌است جایگزین مناسبی برای کتاب ایران بین دو انقلاب یرواند آبراهامیان باشد. از منظر آموزشی و پژوهشی، این اثر ظرفیت بالایی برای ورود به برنامه درسی دانشگاه‌ها و ارتقای سواد تاریخی نسل جدید دارد. نویسنده نقد با وجود رویکردی انتقادی، این کتاب را یکی از مهم‌ترین تلاش‌های مستقل و نوآورانه در تاریخ‌نگاری معاصر ایران می‌داند که ارزش خواندن، تحلیل و استفاده در فضای آکادمیک را دارد.

منابع و مآخذ
آبراهامیان، یرواند (1400)، ایران بین دو انقلاب، ترجمه‌ی احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی.
احمدی، محمدعلی (1396)، گفتمان چپ در ایران، تهران: ققنوس.
بایندر، داریوش (1399)، شاه انقلاب اسلامی و ایالات متحده، ترجمه‌ی محمد آقاجری، تهران: پارسه.
برهان، عبدالله (1400)، کارنامه‌ی حزب توده و راز سقوط مصدق، جلد اول، تهران: علم.
پهلوی، محمدرضا (بی‌تا)، پاسخ به تاریخ، بی‌جا، بی‌نا.
تقی‌زاده، حسن (1390)، زندگی طوفانی، به کوشش ایرج افشار، تهران: توس.
جلالی، یونس (1401)، تقی ارانی یک زندگی کوتاه، تهران: مرکز.
رهنما، علی (1403)، تاریخ سیاسی ایران مدرن...، ترجمه‌ی پوریا پرندوش، تهران: نگاه معاصر.
شوکت، حمید (1399)، در تیررس حادثه...، تهران: اختران.
شوکت، حمید (1399)، میعاد در دوزخ...، تهران: اختران.
عاقلی، باقر (1399)، قوام‌السلطنه، تهران: جاویدان.
غنی، سیروس (1401)، ایران برآمدن رضاخان ...، ترجمه‌ی حسن کامشاد، تهران: نیلوفر.
فروزانی، سید ابوالقاسم (1402)، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ... در دوره‌ی سامانیان،تهران: سمت.
فوران، جان (1401)، مقاومت شکننده ...، ترجمه‌ی احمد تدین، تهران: رسا.
قانعی‌فرد، عرفان (بی‌تا)، در دامگه حادثه، بی‌جا: شرکت کتاب.
قدیمی قیداری، عباس (1403)، «رویتر، امتیاز»، دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، جلد 25، مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی.
کسروی، احمد (1323)، زندگانی من، بی‌جا: بی‌نا.
ماجرای سوقصد به شاه در کاخ مرمر ...، (1378) تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات.
موحد، محمدعلی (1400)، خواب آشفته‌ی نفت از کودتای 28 مرداد تا سقوط زاهدی، تهران،: کارنامه.
میلانی، عباس (1394)، نگاهی به شاه، تورنتو: پرشین سیرکل.
منابع ویدیوئی
https://www.youtube.com/watch?v=1xEg8VP1U1k رضا شاه و تجدد در گفت‌وگو با عباس میلانی، تاریخ پژوه
https://www.youtube.com/watch?v=A8fF4iREU90&t=1201sتاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد | محمد باهری | بخش 02

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...
در طبقه متوسط، زندگی عاطفی افراد تحت تأثیر منطق بازار و بده‌بستان شکل می‌گیرد، و سرمایه‌گذاری عاطفی به یکی از ابزارهای هدایت فرد در مسیر موفقیت و خودسازی تبدیل می‌شود... تکنیک‌های روانشناسی، برخلاف ادعای آزادی‌بخشی، در بسیاری از موارد، افراد را در قالب‌های رفتاری، احساسی و شناختی خاصی جای می‌دهند که با منطق بازار، رقابت، و نظم سازمانی سرمایه‌دارانه سازگار است ...
صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...