ترسیم گوتیک‌وار جهان | شرق


«واقعیت فقط تصویری است دوخته‌شده بر پشت پلک چشم من و خیال همان چاقوی تیز جراحی است که پوست و گوشت و امعا و احشایم را می‌برد و رگ و پی‌ام را از هم می‌شکافد. هیچ چاره‌ای نیست جز اینکه در دایره‌ی تنگ سایه‌روشن‌های واقعیت و خیال به دور زمان بچرخم». (تراتوم، صفحه‌ 156)
رویا دستغیب در دومین رمان خودش هم روایتی غیرخطی را به کار می‌گیرد تا واقعیت و خیال را در هم بیامیزد. در رمان اولش «مجمع‌الجزایر اوریون» (1394) از همین ناشر با داستانی متفاوت روبه‌رو بودیم. با رمانی پست‌مدرن که در فضایی فراواقع‌گرایانه، به گذشته‌ آدم‌هایی پرداخته است که با هم این‌همانی شده‌اند. در این رمان هم، نویسنده آگاهانه با روایتی غیرخطی، از پشت لنز دوربینی پنهان، آدم‌ها و گذشته آنان را روانکاوی می‌کند.

تراتوم رویا دستغیب

رویا دستغیب، اصولا داستان‌نویسی دشوارنویس خودش را نشان داده است، از عنوان رمان‌هایش گرفته، تا خلق شخصیت‌هایی که به‌منزله‌ی «تیپ» هستند، و چون نام ندارند می‌توانند هر کسی باشند. در اینجا بازیگر، مادربزرگ، سرباز، خرگوش، زن میانسال، جراح، پرستار خنده‌رو و... می‌توانند هرکدام از ما باشند. نویسنده با مهارت یک کارگردان، لوکیشن و میزانسنی در صحنه‌ها به کار می‌گیرد که خواننده، از این‌همه نظم ذهنی، و دقت در همه زوایای رمان، شگفت‌زده می‌شود. آن هم در فضایی گوتیک‌وار، و از پشت عدسی دوربینی که همه‌جا حرکت می‌کند:
«مادربزرگ با شانه‌های فروافتاده، می‌نشیند روی صندلی و با پوزخندی به سرباز می‌گوید: یک روز فیلم زندگی بازیگر را با هم خواهیم دید. مگر تو به من نگفتی دوربین را برای گرفتن فیلم از زندگی بازیگر تنظیم کنم؟ شاید راز ما در حین فیلمبرداری آشکار شود، به نظرت در همین لحظه بودن ما در کنار هم به اندازه‌ی کافی عجیب نیست؟» (تراتوم صفحه‌ 161)

در اینجا بازیگر، در حقیقت، شخصیت اصلی رمان است که بیماری تراتوم teratoma دارد و جراح مدام عملش می‌کند اما درمان نمی‌یابد. تراتوم، تومور مرکب است که شامل عناصر سلولی و مشتق از بیش از یک لایه‌ی رویشی اولیه بوده و هیچ‌کدام از بافت‌های موجود در آن مربوط به محل ایجاد تومور نیستند. اما نویسنده با هوشیاری، تراتوم را بهانه عشقی کرده است که بازیگر به سرباز داشته، و پس از مرگش در جنگ، او را در دل خود پنهان کرده است، به‌گونه‌ای که پس از هر عمل، عضوی از بدن سرباز را جراح بیرون می‌آورد: چشم، دست و... . درواقع بازیگر دچار تراتومِ عشق است که درمان ندارد. نثر نویسنده در ترسیم فضای ترس و وحشت و لوکیشن گوتیک‌وار با آن زیرزمین‌ها، پرنده‌ی بزرگ سیاه، خفاش‌های کوچک، نمایش فیلم «مردمان کوه سرخ»، سرزمین خون‌باری که غبارش، خاکش، و همه‌چیزش قرمزرنگ است، و... حتا عشقی که مخوف است و نقش‌های مخوفی که آدم‌ها همه به‌عهده دارند کم‌نظیر است. فاش بگویم، رویا دستغیب، در این کتاب خالق سبک گوتیک نو شده است. سبکی که با استفاده‌ی هوشمندانه از المان‌های پست‌مدرنیستی، بدعت‌گزار گوتیک مدرن می‌شود.

در تمام رمان، خواننده در دهشت اتمسفر ترسناک، به زحمت می‌تواند خودش را برهاند. گویی داستانی از ادگار آلن‌پو را، آلفرد هیچکاک کارگردانی کرده باشد، و یادمان نرود نویسنده‌ی این همه، یک زن است. زنی که با ظرافت و تمرکزی دقیق، خشونت را تصویر کرده است و شاید عصر ما، فضایی گوتیک‌وار دارد، و نویسنده غیرمستقیم آن را برای ما و آیندگان نشان داده است و برای این کار اتفاقا از دوربین استفاده می‌کند. و با استفاده از فلش‌بک و فلش‌فوروارد به خواسته‌ی خود می‌رسد. رویا دستغیب برای رنگ‌آمیزیِ فضای کابوس‌وار رمانش، گاهی از المان‌های کافکایی بهره می‌گیرد: بازیگر خودش را شبیه عنکبوتی می‌بیند (صفحه 14) و زخمی در شکم دارد هم‌چون «گره‌گوار سامسا» (همان صفحه).

رمان با صحنه‌ی تصادف شروع می‌شود و با پرواز پرنده سیاه از درون شکم بازیگر به پایان می‌رسد. پروازی که دوربین را درهم می‌شکند تا ما را از کابوس رها کند. نگارنده معتقد است خواندن چنین رمان‌هایی، ذهنی منظم و قلبی شجاع می‌طلبد، و این نشانگر قدرت قلم نویسنده است که تا پایان نفس را در سینه‌ی ما حبس می‌کند با نمایش جهان وحشتناکی که در آن به اجبار زندگی می‌کنیم!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...