هابیل یا قابیل؟ | آرمان ملی


راوی رمان «گور سفید»، اثر مجید قیصری، راوی گذشته‌نگری است که قصد دارد با اعتراف به قتلی در گذشته از «صفات رذلیه‌ای که در درونش تلنبار شده، خلاص شود». او مدت‌هاست که با گذشته‌اش ور می‌رود و بالا‌ و پایینش می‌کند و امید دارد با واپس‌نگری، «مثل مُحرمی که با نگاه به پشت سرش تمام اعمال طوافش عاطل‌وباطل می‌شود»، گذشته‌ خود را باطل کند. در گذشته‌ این راوی، که از کارکرد حافظه به‌خوبی آگاه است و چه بسیار به ظن و گمان خاطراتش را پیش روی خواننده می‌نمایاند، پاکی با پلیدی در ستیز است. اما قهرمانان این ستیز «مالک یوم‌الدین»هایی هستند که خود را قانون می‌دانند. رهبر این قهرمانان یا مردان قانون می‌پندارد رسالتی پیامبرگونه دارد؛ چنان که نام پیامبری را نیز بر خود دارد. از نظر او آدم‌ها به دو دسته‌ پاک‌وناپاک یا خوب و بد تقسیم می‌شوند و معیار سنجش اعمال دیگران را بایدونبایدهایی می‌داند که خودش تعیین می‌کند؛ بنابراین برای رسیدن به جامعه‌ای پاک خودش قضاوت می‌کند و حکم می‌دهد و چه بسیار «دست به حذف می‌زند».

گور سفید مجید قیصری

مقر فرماندهی او اتاقکی است بر بالای یک گاراژ تعمیر ماشین که نام قلعه را بر آن نهاده و اغلب «نوجوانانی تازه کرک به صورت‌شان افتاده» به آن رفت‌وآمد دارند؛ نوجوانانی که در جست‌وجوی معنای زندگی همچون خمیر مجسمه‌سازی آماده‌ شکل‌گیری هستند و اوراد مذهبی و آیات قرآنی‌ای که او گاه غلط‌وغلوط نیز بر زبان می‌آورد، به گوش جان می‌شنوند و آماده‌ انجام هرگونه مأموریتی برای او هستند. این پیر مراد که در جست‌وجوی چیزی جز پاکی نیست هر خلافی را برای رسیدن به این پاکی توجیه می‌کند و به مریدانش روزی را بشارت می‌دهد که فساد را از زمین برچیند. درحقیقت این مردِ قانون گوری است سفید، چون گورخر سفیدِ روی جلد کتاب که در بستری از سیاهی‌وسفیدی، نسبت به آدم‌ها دیدگاه گورخری - آدم‌ها نه بد هستند، نه خوب؛ بلکه مجموعه‌ای از ویژگی‌های بالقوه‌ مطلوب‌ونامطلوب هستند - ندارد و «فقط به انتقام و تقاص‌گرفتن فکر می‌کند» و اگرچه عاقبت در یک گور سفید در دلِ نمکزاری برای همیشه مدفون می‌شود، راهش بی‌رهرو نمی‌ماند و حتی راوی داستان نیز با آگاهی از خطای او تلاشی برای برچیدن بساط این رهروان نمی‌کند.

رمان «گور سفید» اگرچه از دلدادگی و دل‌بریدن نیز می‌گوید، درحقیقت رخدادهایی ازپیش‌نقل‌شده را نیز بازخوانی می‌کند. بنابر نظریه‌ بینامتنیت «هیچ متنی بدون پیش‌متن نیست و متن‌ها پیوسته براساس متن‌های گذشته بیان می‌شوند»؛ این رمان نیز از آن دست متونی است که بینامتنیتِ موجود در آن کارکردی معناسازانه دارد. استفاده از نام‌های ازپیش‌آشنا و دارای بارِ معنایی در سرتاسر داستان و ارجاع به قصص قرآنی یا اشاره به فیلم‌هایی با مضمون رمان متن‌آمیختگی را به رخ می‌کشد و معلوم می‌کند که این اشارات آگاهانه و در خدمت رسیدن به معنای مدنظر نویسنده صورت گرفته است.

این مساله بیشتر از هرچیز در نام‌ شخصیت‌ها - صالح، هارون، قلیچ، لیلی، سمیه، شیث - آشکار می‌شود و نقش مهمی در شخصیت‌پردازی آنان دارد. صالحِ داستان اگرچه قرار است همچون صالحِ پیامبر هفت طایفه را که کارشان فساد بر زمین بوده، از عذاب الهی بترساند، خود مأمور عذاب می‌شود و فسادکاران را به‌سزای اعمال‌شان که از نظر او مرگ است، می‌رساند. هارون، همچون برادر و جانشین موسی، شال سیاه صالح را پس از گم‌شدن او بر گردن می‌اندازد. یحیی، اما تصویری کاملا متضاد با یحیی پیامبر - که ستمگر و معصیت‌کار و آلوده به گناه نبوده - به نمایش می‌گذارد.

سایر نام‌ها نیز مدلول یک دال آشنا هستند؛ حتی سمیه، دخترک خردسال توی داستان. علاوه‌ بر نام‌ها اشاره به داستان هابیل و قابیل در همان صفحات اولیه رمان دریچه‌ای می‌گشاید به کهن‌الگوی برادرکشی که قدمتی به درازای عمر بشر دارد و در آثار ملل مختلف بارها نمود پیدا کرده است. اما این برادرکشی نه از روی حسادت است و نه رقابت، بلکه از سر خونخواهی است و آنکه کشته می‌‌شود اگرچه در ظاهر عابد و باتقواست، آدم‌های بی‌گناه زیادی را کشته است و خود مستوجب مرگ است؛ اما حکم مرگ او را نه قانون، که برادرش به اجرا می‌گذارد و اینجاست که پرسشی در ذهن خواننده شکل می‌گیرد: «در این برادرکشی هابیل کیست و آیا اصلا در این داستان هابیلی وجود دارد؟» با همین پرسش‌هاست که نویسنده به یکی از اهدافی که بینامتنیت دنبال می‌کند دست می‌یابد: رسیدن به خوانشی جدید از یک داستان کهن.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...