مروری-بر-حکایت-دانشگاه-جامعهشناسی-سازمانهای-علمی-بهرام-انجمروز

درباره‌ی روند رو به انحطاط کشور در از بین بردن استانداردهای آموزشی با تجاری شدن دانشگاه و مدرک‌گرایی فزاینده... افزایش نابرابری اجتماعی، ناتوانی در آفرینش علمی، گسست دانشگاه از جامعه و ناتوانی در کاربردی کردن علم... مقاصد مالی یکی از هدف‌های افراد در فساد دانشگاهی‌ست... زیست اُختاپوسی در دانشگاه‌... کیسه بزرگی دارند که هرگز پر نمی‌شود... اداره‌ی غیردولتی دانشگاه از طریق نظام هیئت امنایی و حفظ استقلال دانشگاه... روایت‌های درون سازمانیِ کنشگرانِ دانشگاهی می‌تواند از این چهره‌های موجه! نقاب بردارد


«حکایت دانشگاه» روایتی است از تجربه‌ی زیسته چند دهه‌ی حسن محدث گیلوایی در مراکز آموزشی و مجموعه‌ای از مقالات، گفت‌وگو‌ها و یادداشت‌های او را درباره اوضاع دانشگاه‌های کشور شکل می‌دهد. همان گونه که در کتاب نیز آمده است «خاطرات و تجربه‌های زیسته، منبع ارزشمندی برای دریافتِ اطلاعات درباره‌ی حیات سازمانی هستند»(ص 13) دغدغه‌ی مولّف، تبیین و واکاوی حرکت رو به انحطاطی است که با تجاری شدن مراکز آموزشی اعم از آموزش و پرورش و دانشگاه‌ها شروع شده و گسترش یافته است و پیامد‌های فسادزایی که از کنار این نوع نگرش اقتصادی دامنگیر اقشار دانشگاهی شده و می‌شود.

نویسنده در فصل نخست به مفاهیم سه گانه جزم اندیشی، بازاندیشی و انتقادی اندیشی پرداخته و انتقادی اندیشی را مهم‌ترین محصول دانشگاه بر می‌شمرد که پیش ران یا موتورِ «دریابندگی» (reflexivity) را در انسان روشن می‌کند. او دریابندگی را اینگونه شرح می‌دهد : «آدمی در این شرایط مدرن مدام به خود، افکار، رفتار و اعتقاداتش می‌اندیشد و آن را با آنچه دیگران دارند مقایسه و ارزیابی می‌کند و به تدریج در خودش، اعتقاداتش و نیز در دین داری‌اش تجدید نظر می‌کند» (ص23) انتقادی اندیشی ( در مقابل جزم اندیشی) به عقلانی اندیشی، عام گرایی و کثرت گرایی منتهی می‌شود. نویسنده در نتیجه گیری انتهایی فصل می‌آورد: «دانشگاه دین داری‌های اسطوره‌ای و جزمی را به دین داری‌های عقلانی اندیشانه و غیر جزمی تبدیل می‌کند.» (ص 43)

فصل بعدی به تجاری شدن آموزش و پیامد‌های رشد کمّیِ دانشگاه‌ها اختصاص دارد و این که سیاستِ نهاد‌های متولی در آموزش عالی و حتی آموزش و پرورش به سوی فروشِ آموزش به افراد ( و نه به اشخاص حقوقی و سازمان ها) سوق یافته است که خود تبعات نامطلوبی در پی داشته است. پیامد‌هایی همچون: پایین آمدن کیفیت تدریس و پایان نامه‌ها، کمرنگ شدن شاخص ارزیابی و سنجش صلاحیت داوطلبان، افزایش نابرابری اجتماعی، مدرک گرایی، ناتوانی در آفرینش علمی، گسست دانشگاه از جامعه و ناتوانی در کاربردی کردن علم و ابتذال و فساد دانشگاه. نویسنده در انتها برای برون رفت از این معضل پیشنهاد‌هایی را هم مطرح می‌کند.

حکایت دانشگاه؛ جامعه‌شناسی سازمان‌های علمی و زیست دانشگاهی حسن محدث گیلوایی

در فصل سوم، فساد این گونه تعریف شده است: «فساد تبدیل روابط اجتماعی به مبادله‌های سودمندانه تبعیض آمیز است که طی آن اهداف عام، جای خود را به اهداف خاص می‌دهد و خیری نامحدود (مانند قانون گرایی، امانتداری، حلال خواری، شرافت کاری، رعایت موازین حرفه‌ای و تخصصی، وفاداری، تعهد، صداقت، فضیلت، آزادی، علم، حق طلبی و از این دست) به خاطر خیری محدود(پول، مقام و منصب، مدرک، پرستیژ، نفوذ، اعتبار اجتماعی) قربانی می‌شود» (ص68) و در نتیجه گیری آخر فصل می‌آورد که «فساد دانشگاهی الزاماً سویه‌ای مالی ندارد و مقاصد مالی یکی از هدف‌های افراد در فساد دانشگاهی است. انتشار مقاله، کتاب، عقد قراردادهای پژوهشی و غیر پژوهشی، گرفتنِ پایان نامه یا دفاع از آن از مجاری فاسد، و به طور کلی انحصاری سازی منابع، فرصت‌ها و امکانات دانشگاهی، گرفتن نمره‌ی غیر مستحق از استادان، و انجام دادوستدها و معاملات با افراد و سازمان‌های فرادانشگاهی بخشی از اَشکال فساد دانشگاهی هستند.» (ص87-88)

حسن محدثی در فصل چهارم روایت‌هایی از تجربه‌ی زیسته خود از دانشجویانی که راهبردهایی را برای فشار بر استادان به کار می‌بَرَند آورده است که در نوع خود خواندنی است؛ لیکن قبل از ورود به شِگرد‌ها و نوشته‌های دانشجویان، از «فراگیر شدن فساد در کل کشور»( ص93) می‌گوید و در جایی دیگر ( فصل شش) به «عمومی شدن فساد در ایران» ( ص 149) اشاره دارد. او البته صرفاً کلی گویی نکرده و بدون مصداق و مثال سخن نگفته است. در این کتاب نکات قابل تأملی آینه وار مقابلمان قرار گرفته است که اگر از سوی متولیان و کارگزاران دلسوز تدبیری نشود (که تاکنون نشده است و ظاهراً قرار هم نیست بشود!) به رویه‌ای عادی بدل گشته و به تعبیر نویسنده‌ی کتاب به «خویگان اجتماعی» تبدیل می‌شود.

در فصل پنج، سلامت سازمانی و نسبت آن با معنویت وارسی شده و این گونه آمده است که «مفهوم معنویت وسیع‌تر از دین و سنت‌های دینی است و انسان معنوی لزوماً انسان دین دار نیست.» (ص 124) «همچنین ممکن است فردی دین دار باشد و درون سنت دینی زندگی کند، اما زیست معنوی نداشته باشد.» (ص124) در ادامه شور دانشگاهی را جدّی‌ترین عامل انتقال دهنده‌ی معنویت در زیست دانشگاهی ذکر می‌کند و روزمره شدن و مناسکی و صوری شدن فرایند‌ها را دشمن آن می‌داند.

بخش دوم این کتاب گفت‌وگو‌هایی است درباره‌ی روند رو به انحطاط کشور در از بین بردن استانداردهای آموزشی با تجاری شدن دانشگاه‌ها و مدرک گرایی فزاینده. در ادامه این بخش از دو نوعِ عمده و مهم‌تر فساد در ایران نام برده می‌شود: یکی رشوه و از آن مهم‌تر آشنا بازی. محدثی به تبعات گسترش افسارگسیخته‌ی دانشگاه‌ها پرداخته است و تهی شدن برنامه‌های آموزشی از محتوا و سیر به سوی کمیّت گرایی و آماردهی‌های صوری. او می‌نویسد: «وقتی استاد هم‌زمان تعداد متعددی رساله دارد و در جاهای مختلف تدریس می‌کند، آرام آرام هم به این حالت عادت می‌کند و آرام آرام نقض اخلاق حرفه‌ای تبدیل به خلق‌وخو می‌شود؛ ما می‌گوییم خویگان اجتماعی» (ص155) سپس مصادیقی را از استاد و دانشجو ذکر می‌کند. اینگونه است که «آمار رساله‌ها فوق العاده زیاد و آمار آثار علمی فوق العاده کم و آمار آثار اجتماعی هم بسیار کم‌تر است.» (ص 159-160) نویسنده در انتهای این بخش پیشنهاد خود را این گونه بیان می‌کند: «من معتقد به اداره‌ی غیردولتی دانشگاه از طریق نظام هیئت امنایی هستم تا استقلال دانشگاه‌ها به طور نسبی تأمین شود.»(ص175) و در سطور پایانی، نابرابری آموزشی را یکی دیگر از پیامد‌های منفی تجاری شدن آموزش بر می‌شمرد و آن را به یک معنا خیانت به آرمان انقلاب می‌داند.

بخش سوم کتاب یادداشت‌هایی درباره‌ی دانشگاه است و با تأکید بر لزوم مشخص شدن حوزه یا حوزه‌های تخصصی هر دانش پژوه آغاز می‌شود و به بحث درباره‌ی «شومن»‌های دانشگاهی می‌رسد که به دلیل فقدان مواجهه تخصصی، در صحنه‌های گوناگون حاضر می‌شوند. محدثی بدون نام بردن از کسی این چنین به ویژگی‌های این افراد می‌پردازد: «شومن دانشگاهی کسی است که در نقش محقق، دانش پژوه و استاد دانشگاه قراردارد اما همچون بازیگر سینما یا مجری توانای تلویزیونی ظاهر می‌شود و می‌تواند مخاطبانی را جذب کند و اجراهای (صحنه‌ای) دانشمند مآبانه‌ای را به نمایش بگذارد.» (ص 186) البته پوشیده نیست که واژه‌ی «شو» یا نمایش و نمایش دادن می‌تواند با صفاتی هم چون ریاکاری و تظاهر نیز همراه شود.

آخرین یادداشتِ کتابِ حکایت دانشگاه به «زیست اُختاپوسی» و «اُختاپوس»‌های دانشگاهی می‌پردازد. اصطلاحی که از ابداعات محدثی است. او به دلخوری‌هایی که در اوایلِ طرحِ این اصطلاح از بعضی اصحاب ِدانشگاه شنیده شد این گونه پاسخ داده است که : «... هر یک از همکاران دانشگاهی که چنین منش، شخصیت و زندگی‌ای دارد می‌تواند از ما رنجیده باشد و هر کس که چنین نیست، مصداق سخن من نیز نیست.» ( ص 195) او در این نوشتار در مقابله‌ای بدیع به شباهت‌های زیست اُختاپوس دریایی و اُختاپوس دانشگاهی می‌پردازد؛ شباهت‌هایی که در کتاب حاضر میان این دو آمده است در زیر تلخیص شده‌اند:

اُختاپوس دریایی؛ اُختاپوس دانشگاهی
* بدنی انعطاف پذیر دارند و می‌توانند وارد سوراخ‌های کوچک شوند.
$ شخصیتی انعطاف‌پذیر دارند و در تمامی منافذ اجتماعی نفوذ می‌کنند.

* بخش اصلی بدنش کیسه‌ای از پوست و ماهیچه است که درون آن آبشش‌ها و سایر بخش‌های نرم قرار دارد.
$ کیسه بزرگی دارند که هرگز پُر نمی‌شود.

* بینایی خوبی دارند، چون چشمان بزرگی دارند.
$ بینایی خوب و چشمان بزرگی دارند که به سرعت می‌چرخد و فرصت‌ها را از آن خود می‌کند.

* همه آن‌ها شکارگرند و از موجوداتی مانند خرچنگ تغذیه می‌کنند؛ آن‌ها را می‌گیرند و با بادکش‌های روی هشت بازوی بلند دور دهانشان نگه می‌دارند.
$شکارگران توانایی هستند و برای شکار‌های بزرگ‌تر از رهگذر ساخت و پاخت و ...خود را می‌سازند.

* هنگامی که اختاپوسی طعمه اش را می‌گیرد، در نتیجه‌ی گزش یا منقار شاخی خود، نوعی سمّ موثر بر اعصاب به آن تزریق می‌کند و جانوران قوی را نیز از پای در می‌آورد.
$آنان سمّ مؤثری تولید می‌کنند و تمامی نظام دانشگاهی را مسموم می‌کنند و با سمّ خود نه تنها حریفان را از پای در می‌آورند بلکه سازمان را نیز از درون پوک می‌کنند.

* دارای هشت بازو هستند.
$ بازو‌های متعددی دارند و می‌کوشند در درون سازمان از طریق شبکه سازی بر بازو‌های خود بیافزایند و...

* اُختاپوس‌های دریایی تولید مثل می‌کنند و جانورانی مانند خود را تکثیر کرده و رشد می‌دهند.
$ اُختاپوس‌های سازمانی به شدت مستعد تکثیر هستند و منش و روش خود را درون سازمان‌ها باز تولید می‌کنند.

* اختاپوس بسیار مقاوم است. سه قلب دارد؛ دو قلب برای خون رسانی به آبشش‌ها و یکی برای سایرقسمت‌های بدن.
$ برای تضعیف قدرت شخصیت‌های اختاپوس وار به مبارزه و مقاومت همه جانبه در درون و بیرون سازمان نیاز است.

* چه بسا اُختاپوس‌ها ظاهر بسیار زیبایی داشته باشند.
$ چه بسا اُختاپوس‌ها ظاهر بسیار موجهی داشته باشند.

* بسیار با محیط سازگار می‌شوند. توانایی تغییر رنگ دارند و در عرض چند ثانیه می‌توانند خود را به رنگ محیط درآورند. اُختاپوس‌ها «قادرند در یک هزارم ثانیه رنگ عوض کرده و خود را استتار و پنهان کنند»
$ آنان نقابی بر چهره دارند و تنها روایت‌های درون سازمانیِ کنشگرانِ دانشگاهی می‌تواند از این چهره‌های به ظاهر موجه نقاب بردارد.

خلاصه کتاب حکایت دانشگاه؛ جامعه‌شناسی سازمان‌های علمی و زیست دانشگاهی

برگزیده عباراتی ازکتاب:
«در بسیاری از سازمان ها، شایستگی مهم‌ترین معیار رشد سازمانی نیست بلکه روابط معینی است که اعضای سازمان را در جهت ارتقای سازمانی قرار می‌دهد.»(ص 78)
«انتخاب و انتصاب مدیران بیشتر سیاسی و ایدئولوژیک است تا شایسته سالاری و به اصطلاحِ تخصصی مبتنی بر تفکر و برنامه» (ص151)
«فساد دانشگاهی به روابط غیررسمی اشاره دارد که جایگزین روابط قانونی در دانشگاه می‌شوند و ارزش‌ها و هنجارهای نظام آموزشی را دگرگون می‌سازند.»(ص 84)
«یکی از نخستین چیز‌هایی که در ایران می‌آموزیم این است که فاصله‌ای جدی بین گفتار و رفتار انسان‌ها وجود دارد.» (ص 130)
«متأسفانه امروزه در کشور ما فساد به سرعت در حال پیشروی است و مراکز مختلف را درگیر کرده است. در این شرایط انسان‌هایی توان مقاومت دارند که معنوی هستند» (ص 134)
«در چند دهه اخیر در ایران زیست معنوی در دانشگاه به سطوح حداقلی رسیده است.» (ص138)
«یکی از لطمه‌های جدی وارد شده از ناحیه تجاری شدن سازمان دانشگاهی به زیست دانشگاهی، ابزاری نگریستن به کنشگران دانشگاهی بوده است.» (ص135)

و آخر اینکه:
به نظر می‌رسد با وجودِ صراحتِ انتقاداتی که این کتاب متوجه کلیّت نظام آموزشی کشور (اعم از مدارس و دانشگاه ها) کرده است و اعلامِ استقبالِ مؤلّف از به نقد کشیده شدن مطالبش، در این چند سال اراده‌ای جدّی (چه از سوی اشخاص حقیقی و یا حقوقی) در پاسخ گویی به خُرده گیری‌های آن دیده نشده است که البته این نیز خود جایِ تأمّل دارد!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...