ترسیم تهران | شرق


رمان «گشنگی» آخرین اثر کتایون سنگستانی است که امسال روانه کتا‌ب‌فروشی‌ها شد. رمان اول این نویسنده «جلبک» نام دارد که در سال 1395 به چاپ رسید و نوید یک نویسنده خلاق را داد. هر دو اثر سنگستانی فضای خانوادگی دارد و درباره شخصیت‌هایی است که به دنبال رسیدن به هدفشان هستند و حاضرند پا روی هر چیزی بگذارند.

خلاصه رمان معرفی گشنگی کتایون سنگستانی

برای بررسی رمان «گشنگی» نگاهی هم به رمان «جلبک» خواهیم داشت؛ چرا‌که پرداخت شخصیت، فرم و مضمون هر دو رمان اشتراک‌های بسیاری با هم دارند، اما مسیر جدای خودشان را جلو می‌برند. در واقع رمان جلبک کمک می‌کند که رمان «گشنگی» با دید دیگری خوانده شود. در آن سو رمان «گشنگی» در عین قائم به ذات بودن نکاتی را روشن می‌کند که با رجوع به رمان «جلبک» آن نکات را بهتر درک کنیم.

رمان «جلبک» قصه دختر دانشجویی است که با مادر و خواهرش زندگی می‌کند. اوضاع مالی خوبی ندارند و هر‌کدام در پی این هستند چرخ خانه را بچرخانند. شخصیت اصلی این رمان در کنار کار‌کردن دنبال هدف‌های خودش است؛ جوانی می‌کند و سعی می‌کند از زندگی سختی که دارد لذت ببرد. مشکلات مانند سرعت‌گیر جلوی حرکت دختر را می‌گیرد، شکست‌های عشقی و اخراج‌های متعدد از کار باعث می‌شود نحوه تفکر دختر تغییر کند. در کنار اعتقادات قلبی خود، مدام از مسیر اصلی زندگی‌اش منحرف می‌شود اما اعتقاداتش را از دست نمی‌دهد. به طور کلی می‌توان گفت شخصیت رمان «جلبک» در حال مبارزه است، مبارزه‌ای که با طنزی باریک و بجا برای مخاطب بار عاطفی را کم می‌کند. این کم‌کردن بار عاطفی و پیشرفت به سمت رئالیست‌تر‌شدن حرکت رمان، دقیقا نکته‌ای است که در رمان «گشنگی» تکرار می‌شود. هرجا قصه (منظور در هر دو رمان) به سمت درگیری شخصیت با وجدان کشیده می‌شود، نویسنده راه‌اندازی به نام طنز را به کار می‌گیرد. این نوع طنز را که معمولا به آن طنز سیاه گفته می‌شود؛ و بهره‌گرفتن از آن نیازمند زمینه‌ای است که در پیرنگ به‌طور کامل روی جزئیات آن کار شده باشد.

در رمان «گشنگی» ما با دختری همراه می‌شویم که درگیر خانواده و علاقه‌اش شده، او کار طراحی لباس انجام می‌دهد و به دنبال این است که بتواند در یکی از بزرگ‌ترین مزون‌های تهران مشغول کار شود. پدرش آلزایمر دارد و مرگ او که مشکوک به قتل است سبب می‌شود تغییرات عظیمی در خانواده آنها پدیدار شود. در این رمان هم ما شاهد طنزهای به‌موقع در کنار صحنه‌هایی هستیم که بار عاطفی را میزان می‌کند.

رمان‌های «جلبک» و «گشنگی» از یک ساختار مشترک استفاده می‌کنند. اگر ساختار ارسطویی یعنی شروع، میانه و پایان را در نظر بگیریم در این دو رمان شاهد این هستیم که پایان قصه جلوتر از پایان صفحات رخ می‌دهد. می‌شود این‌طور گفت: شروع... میانه... پایان... و شروع. در واقع بعد از پایان قصه اصلی در رمان ما شاهد تغییرات می‌شویم. پایان رمان «جلبک» به لحاظ صفحه این‌طور است: «مثل مادام بوواری جان بکند، مثل سونیا در انتظار راسکولنیکف بماند یا مثل شانتال از خواب بپرد و... می‌گذارم زندگی کند و پایانش را جوری که فقط مال خودش است تمام کند-جوری که توی هیچ کتابی پیدا نشود» (رمان جلبک، صفحه 116).

و در رمان «گشنگی» پایان به لحاظ صفحه این‌گونه است: «مامان برنا را قلقلک می‌دهد و برنا ریسه می‌رود. آقا داد می‌زند شیوا، بیا آقا جون. بدو دختر. بالاخره اسمم یادش آمد بعد چند سال. هر سه تا تیپ زده‌اند و شنگول‌اند. برنا جیغ می‌کشد تپل‌خانم، بیا دیگه! خنده‌ام می‌گیرد. ایستاده‌اند دم پنجره. هوا خنک است و حالم را خوش می‌کند. آقا دستش را دراز می‌کند طرفم و بلندم می‌کند. می‌رویم آن سوی پنجره. پاهایم روی زمین نیست و سبکم. هر چهار نفرمان سبک شده‌ایم و می‌خندیم» (رمان گشنگی، صفحه‌های 128 و 129).

در ساختار سه‌پرده‌ای به لحاظ قصه در رمان‌های «جلبک» و «گشنگی»، نویسنده سعی در تعادل احساسات دارد. طنزهای به‌موقع و متناسب با محتوا تا پایان از لحاظ قصه کاملا منطبق پیش می‌رود. نویسنده بعد از پایان قصه، فاصله‌گذاری می‌کند. نثر تغییر می‌کند و ما به یک‌ لایه دیگر شخصیت می‌رویم. حالا پایان قصه در هر دو رمان:

رمان «جلبک»: «به خاطر کائوس ‌مان می‌گویم تولد مهرنوش بوده‌ام. اما حالا، توی این هیروویر سنجاقم از کیف فاضله درآمده» (صفحه 90).

رمان «گشنگی»: «شب نریمان نمی‌آید. مامان هم کلیدساز می‌آورد و همه قفل و کلیدها را عوض می‌کند. نریمان تا سر ماه به مامان مهلت داده این‌جا را خالی کند، وگرنه خانه را با اسبابش می‌فروشد. اما ما سه تا قرار گذاشته‌ایم بهش رو ندهیم و شکایت کنیم که نریمان از آلزایمر آقا سوءاستفاده کرده و آقا را راضی کرده تا خانه را به نامش کند» (صفحه 90).

این تکنیک که در تئاتر به نام فاصله‌گذاری برشت شناخته می‌شود، کاربرد بسیاری دارد و معمولا هم برای ایجاد فاصله از همزادپنداری مخاطب با قصه به کار برده می‌شود. در این رمان نمی‌شود گفت فاصله‌گذاری از همان نوع تئاتر است چرا که نویسنده سعی دارد با تغییر لحن و رفتار شخصیت، این تکنیک را به کار ببرد.

هر دو رمان «جلبک» و «گشنگی» سعی در ترسیم تهران و خانواده دارند. شهر به‌مثابه شخص و بالعکس. آنچه ما از تهران در این دو رمان‌ می‌خوانیم تفاوت دارد. در واقع نویسنده در رمان «جلبک» بیشتر به سمت حرکت و سرعت در تهران رفته و در رمان «گشنگی» ایستایی در تهران را بررسی می‌کند. همان‌گونه که شهر و نقشه آن رابطه مستقیم با نوع فکر انسان دارد، در رمان «گشنگی» این ترسیم نقشه در عین ایستایی منجر به تغییر شخصیت‌ها می‌شود. در رمان «جلبک» این نکته به شکل دیگری ارائه می‌شود. رمان گشنگی مدام در حال پوشاندن است. همه از یک چیزی فرار می‌کنند و سعی دارند که خلأ را پر کنند. مثلا شخصیت اصلی رمان «گشنگی» در تلاش است از پدر آلزایمری‌اش مراقبت کند، اما در ذهنش چیزی دیگر می‌گذرد. بعد از فاصله‌گذاری یعنی در قسمت دوم دلتنگی شخصیت را می‌خوانیم. مدام همه چیز در حال جابه‌جایی است. تغییر بسیار کند شکل می‌گیرد، اما حتمی جلو می‌رود. در رمان «جلبک» سرعت ملاک واقع شده است، شخصیت‌ها به‌جای فراری‌شدن از اصل موضوع این‌بار به دل واقعه می‌زنند، نترس‌تر هستند. اما در رمان «گشنگی» شخصیت‌ها محافظه‌کارتر می‌شوند.

رمان‌های «جلبک» و «گشنگی» از نثر روانی برخوردار هستند. قصه‌ها در این دو رمان، سرراست و نوع روایت فاقد پیچیدگی است، تکنیک‌ها و فرم به‌قاعده استفاده شده و نویسنده تلاش کرده است فرم و نوع روایت را پیچیده نکند. یکی از ارکان رمان‌های مدرنیسم حذف پیرنگ است. در فصل‌های این دو رمان روی پیرنگ کار شده و از اطناب جلوگیری شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...