پاسبان فرهنگ ایرانی | اعتماد


پس از فروپاشی حکومت ساسانی و آشفتگی اوضاع سیاسی و فرهنگی و اجتماعی، ایرانیان بر آن شدند تا با جنبش‌های نظامی و فرهنگی از آنچه از تمدّن کهن این مرزوبوم بر جای مانده بود پاسبانی کنند. ناگفته پیداست که بخش برجسته‌ای از این میراث با درهم‌تنیدگی در زبان و ادبیات فارسی و از رهگذر بیان اساطیر و حماسه ملّی حفظ و به دست نسل‌های آینده سپرده شده است. گُشتاسپ‌نامه دقیقی، شاهنامه فردوسی، گرشاسپ‌نامه اسدی، فرامرزنامه از سراینده‌ای ناشناس، کوش‌نامه ایران‌شان بن ابی‌الخیر و‌... رهاورد این جریان فرهنگی هستند.

فرّخی سیستانی

این آثار و سرآمد همگی آنها شاهنامه همچون پناهگاهی بلند دور از گزند حوادث دو مفهوم ایران و زبان فارسی را در آغوش خود گرفتند تا از رهگذر همین دو مفهوم ملموس و ناملموس شاهکارهای ادبی جهان در این پهنه گسترده فرهنگی ساخته شود.

نکته گفتنی در این گفتار کوتاه آن است که بگوییم در کنار حماسه‌ها و اساطیر ملّی و متون برآمده از نهاد آن، عنصر دیگری هم بود که نقش بسزایی در پاسداری از فرهنگ ایران‌زمین و زبان فارسی داشته است و آن نیست مگر: قصیده‌های سبک خراسانی. آری! استادان سخنی چون رودکی، ابوشکور بلخی، شهید بلخی، عنصری بلخی، عسجدی، منوچهری دامغانی، مسعود سعد، مُنجیک ترمذی، قطران تبریزی، ناصرخسرو قبادیانی و ده‌ها شاعر گمنام دیگر با آفرینش قصیده‌های سخته و استوار و روان جنبشی پدید آوردند که همچون جنبش به نظم کشیدن اساطیر ایرانی، به نگهبانی فرهنگ ملّی و زبان و ادبیات فارسی برخاستند. از گفتن این دریغ و تاسّف ناگزیرم که گاه پژوهشگران ادبی نگاه شایسته و مثبتی به این آثار ندارند و این سروده‌ها را تنها قصیده‌های مدحی می‌پندارند ولی از درک ایفای نقش بسیار مهمّی که آن سروده‌ها عهده‌دار آن بوده‌اند غافل هستند.

یکی از دلایل درستی این مطلب عدم تصحیح منقّح و انتقادی از دیوان‌های این سرایندگان است.باری یادکرد از این بزرگان شعر فارسی بی‌اشاره به حلّه‌باف سیستانی که پود و تار زاده طبعش از دل و جان بود یعنی علی بن جولوغ معروف به «فرّخی سیستانی» (درگذشته ۴۲۹ هجری) شاعر پرآوازه دوره غزنوی ابتر و بی‌ثمر خواهد بود. اکنون باید این پرسش را مطرح کرد که فرّخی چگونه یکی از پاسبانان فرهنگ ایرانی است. چنان‌که می‌دانیم زبان فارسی و پیرو آن شعر فارسی مامن و ماوایش جز دربار سلاطین و شاهان نبوده است. در ایران پس از اسلام و با روی کار آمدن حکومت‌هایی مانند صفّاریان، سامانیان و غزنویان به سبب استقلال از دستگاه خلافت این مجال پیدا شد که امیران و دولتمردان برای تایید قدرت خود ریشه حکومت خویش را به ایران پیش از اسلام برسانند تا مردم بپذیرند که آنان فرمانروایانی نژاده و ایرانی هستند. آنها برای این کار از قدرت رسانه‌های روزگار خود استفاده کردند.

حاکمان شاعران را در دربار گرد می‌آوردند و با اهدای صله آنان را تشویق می‌کردند تا با اشعارشان از آنان افزون بر زمامدارانی اهل دین و شریعت حاکمانی ایرانی‌نژاد بسازند. به همین سبب دربار دولت غزنوی به‌ویژه در عهد سلطان محمود کانون رفت‌وآمد شاعران قصیده‌سرا بود. نکته دیگر آن است که خلق شخصیتی از سلطان چونان یک ایرانی نژاده، نیازمند این بود که شاعر او را دوستدار واقعی فرهنگ ایران کهن مطرح کند. برای این امر دربار می‌بایست به احیای میراث کهن ایران دست یازد و هم شاعران با شناختن و شناساندن آن آداب و سنن دیرینه ملّی و آمیختن آن با زبان فارسی در قصیده‌هایی شکوهمند به این طریق از ایران و فرهنگ ایرانی نگاهبانی کنند. بدین سبب فرّخی سیستانی یکی از پاسبانان فرهنگ ایرانی است. او در جای‌جای دیوانش به جشن‌های کهن چون نوروز و سده و مهرگان اشاره کرده است. او به‌خوبی اشاره می‌کند که سلطان و اطرافیانش چگونه این بزم‌های دیرینه را اجرا می‌کنند. اگر شاهنامه فردوسی سرشار از یادگارهای پیشین است، دیوان فرّخی نیز به اندازه توان خویش از آن میراث یاد می‌کند. برای نمونه چند بیت او - که ضمن مدح سلطان و دیگر درباریان از جشن سده نام برده است‌- در ذیل می‌آید. چنان‌که در قصیده‌ای جشن سده را تهنیت می‌گوید و این‌گونه می‌سراید:

روشنی بر آسمان زین آتشِ جشنِ سده‌ست/ کز سرای خواجه با گردون همی همسر شود
آتشی کرده‌ست خواجه کز فراوان معجزات/ هر زمان گیرد نهادی، هر زمان دیگر شود
جادُوِی آغاز کرده‌ست آتش ار نه از چه روی/ گاه پشتش روی گردد گاه پایش سر شود؟
گاه چون برگِ رزان اندر خزان لرزان شود/ گاه چون باغِ بهاری پُر گل و پُر بر شود

در بیتی دیگر در ستایش پسر خواجه احمدبن حسن میمندی، وزیر معروف غزنویان می‌گوید: «شبِ سده‌ست یکی آتشِ بلند افروز/ حق است مر سده را بر تو، حقّ آن بگزار»
آنچه در خور توجّه است این است که در بیتی پیش از آن سروده است: «ایا ز کینه‌وران همچو رستمِ دستان/ ایا ز ناموران همچو حیدرِ کرّار»

حضور شخصیت‌های حماسی در دیوان فرّخی هم موید این مطلب است که آبشخور فکری این شاعر قصیده‌سرای سهل‌ممتنع گوی فرهنگ ایران باستان است. نکته گفتنی در همین بیت یادکرد لقب حضرت علی(ع) است که شاعر می‌کوشد ممدوح را به جایگاه شخصیتی ملّی- مذهبی برساند. در جاهای دیگری از دیوان پیوسته از جشن سده یاد می‌کند:
«فرّخت باد سده تا چون سده سیصد چشم/ شاد بگذاری با این ملِک شیر‌شِکر
ای خداوندِ ملوک عرب و آنِ عجم/‌ای پدید از ملِکان همچو حقیقت ز مجاز
سده آمد که تو را مژده دهد از نوروز/ مژده بپذیر و بده خلعتِ کارش به طراز...» یا: « چنین صدهزاران سده بگذرانی/ به پیروزی و دولت و کامرانی»

در دیوان شاعران سبک خراسانی نوروز نیز جایگاه بسیار ویژه‌ای دارد. در دیوان فرّخی بارها بدان اشارت رفت. او به ما از چندوچون برگزاری این بزرگ‌ترین جشن ملّی در دربار غزنویان خبر می‌دهد. چند بیت در یادکرد نوروز:
«تا ز دیبا بفگند نوروز بر صحرا بساط/ تا ز دریا برکشد خورشید بر گردون بخار
دیر باش و دیر زی و کام جوی و کام یاب/ شاه باش و شاد زی و مملکت گیر و بدار» یا: روزِ نوروز است امروز و سر سال است/ ساتگینی خور و از دست قدح مفکن

همچنین فرّخی در کنار قصیده‌هایش ترجیع‌بندهایی دارد که یکی از آنها را در بیست‌وچهار و دیگری را در بیست‌وپنج بند سراسر در حال و هوای نوروز سروده است. چنان‌که بیت ترجیع یکی این است:
«بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی/ ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی»
و بیت ترجیع آن دیگری: «از این فرخنده فروردین و خرّم جشنِ نوروزی/ نصیبِ خسروِ عادل سعادت باد و پیروزی»

در کنار جشن سده و نوروز، مهرگان نیز در دیوان فرّخی چونان یکی از جشن‌های باستانی جایگاه بسزایی دارد. این بیت‌ها را بخوانید:
«مهرگانش خجسته باد چنان/ کاو خجسته‌پی و خجسته‌لقاست
کاندرین مهرگانِ فرّخ‌پی/ زو مرا نیم‌موزه نیم‌قباست»
یا: «این مهرگان به شادی بگذار و همچنین/ صد مهرگان به کامِ دلِ خویش بگذران»

و در قصیده‌ای نغز در ستایش محمود غزنوی در چند بیت پیوسته از این جشن یاد می‌کند و این‌گونه می‌نویسد:
«به فرّخی و به شادی و شاهی ایران‌شاه/ به مهرگانی بنشست بامدادِ پگاه
بر آن‌که چون بکند مهرگان به فرّخ روز/ به جنگِ دشمنِ واژون کشد به سغد سپاه
به مهرماه ز بهر نشستن و خوردن/ به تابخانه فرستند شهریاران گاه
خدایگان جهان آنکه از خدای جهان/ جهانیان را پاداشن است و بادافراه
چو مهرگان بکند خانه را ز سر فگند/ به جنگ و تاختن دشمنان بود شش ماه»

این ابیات و بسیاری ابیات دیگر ما را بر آن می‌دارد که بگوییم فرهنگ ایران و زبان فارسی در کنار حماسه‌سرایی محافظان سخندان و سخن‌سنجی داشت که کمتر به آنها پرداخته‌اند و فرّخی سیستانی یکی از آنان است و سزاست که بگوییم او یکی از پاسبانان فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بود.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...