آداب بی‌قراری آقای نویسنده | سازندگی


اولین خبر تکان‌دهنده‌ای که درباره یعقوب [یادعلی] شنیدم سال 1385 بود. وقتی اکرم، همسر یعقوب با من تماس گرفت و گفت یعقوب به زندان افتاده. هنوز باور آن ماجرا برایم سخت است. اینکه نویسنده‌ای را به خاطر رمانش به زندان بیاندازند. دومین خبر تکان‌دهنده را امروز صبح شنیدم. اکرم از آمریکا با من تماس گرفت و گفت یعقوب فوت کرد. می‌رود بیرون سیگار بکشد. باران می‌باریده و مثل همیشه خیره به جنگل روبروی خانه‌شان در بوستون داشته سیگار می‌کشیده. دیر می‌کند و به خانه برنمی‌گردد. وقتی اکرم می‌رود بیرون می‌بیند روی زمین افتاده و صورتش هم زخم شده. تمام تلاش گروه امداد بی‌فایده بوده. توی بیمارستان دکتر می‌گوید خیلی قبل‌تر از اینکه گروه امداد برسد از دنیا رفته.

آداب بی قراری یعقوب یادعلی

همین چند ماه پیش بود که باهم بودیم. از آمریکا به ایران آمده بود. یکی‌دو روزی باهم بودیم. سال‌ها بود به‌جز تماس تلفنی، از نزدیک ندیده بودمش. آدم دیگری شده بود. موهایش سفید‌تر از قبل شده بود. اما بسیار شاداب‌تر بود. به‌نظر می‌رسید توانسته آن اندوهِ سالیان را در وجودش کمرنگ‌تر کند. مثل همیشه عاری از خودپسندی بود و بسیار رفیق و اهل صحبت.

و حالا امروز دوباره دست به قلم می‌برم تا این‌بار زندگی ادبی او را مرور کنم. زندگی نویسنده‌ای واقعگرا؛ واقعیتی که او می‌نوشت، آرام‌آرام ترک برمی‌داشت و به بطن غصه اجتماع می‌رفت. بدون شک او یکی از خلاق‌ترین و تاثیر‌گذارترین نویسندگان دهه هشتاد بود. رمان «آداب بی‌قراری» اش نوید نویسنده‌ای آینده‌دار را می‌داد. نویسنده‌ای که این امید را می‌ساخت داستان ما را به آن‌سوی مرزها ببرد. اما آن شور و خلاقیت و توانایی را سد کردند. به زندان افتاد و بعد از آزادی برای سال‌ها درگیر مشکلات آن واقعه بود. بعد از مدتی مدید با رمان «آداب دنیا» به عرصه نوشتن برگشت. باز هم همان جادوی خاص خودش در نوشتن واقعیت. روایت عده‌ای که خود را درجایی شبیه به کمپی به نام دنیا محصور کرده‌اند. پس از آن «آمرزش زمینی» که روایتی از زندان خودش بود و در آخر هم مجموعه داستان فوق‌العاده‌اش به نام «متغیر منصور».

در یک نگاه کلان، می‌توان گفت برخوردی که با یعقوب یادعلی شد، آن ماجرای زندان، اخراج‌شدنش از شغلی که داشت و آن سال‌های سخت زندگی‌اش از پی آن، یک دلیل عمده داشت و آن اینکه او نمی‌خواست شبیه دیگران باشد. او به سیاق خود با زندگی برخورد می‌کرد. با روح حساسش جامعه را لمس می‌کرد و از آن می‌نوشت. او در داستان‌هایش سراغ آدم‌های تک‌افتاده اجتماع می‌رفت. سراغ آنها که به نوعی محصور شده بودند یا عدم توانایی محیط اطرافشان برای درک آنها باعث شده بود خودشان را منزوی کنند. اگر روایت انسان تنهای معاصر ایرانی را بخواهیم بهتر درک کنیم، انسان غم‌دیده و زجرکشیده، انسانِ ایرانیِ دگراندیشی که قصد دارد شبیه دیگران نباشد و همین باعث فشار بی‌امان بر او می‌شود.

نکته مهم دیگری که کارهای او را درخشان می‌کند، سهل و ممتنع بودن‌شان است. او با سادگی‌ای حیرت‌آور، تکان‌دهنده‌ترین موضوعات را بیان می‌کند. آدم‌های داستان‌های او، رنج را با شکیبایی تحمل می‌کنند، به پرسهزدن‌های بی‌پایان می‌پردازند و خود را در پیچ‌وخم کوچه و خیابان‌ها گم می‌کنند که دوام بیاورند. درواقع بخش اعظمی از آثار یادعلی درباره دوام‌آوردن است. درست مانند زندگی خودش که راه‌های زیادی از جمله مهاجرت را برای دوام‌آوردن از سر گذراند.

وقتی یعقوب یادعلی نوزده سال داشت، یعنی در سال 1369، اولین داستانش به‌نام «همان خاک آشنا» را در مجله «آدینه» به سردبیری فرج سرکوهی به چاپ رساند. خودِ این کار در آن سن‌وسال جهشی برای نویسنده جوانش به حساب می‌آمد. کافی است بتوانیم کمی آن سال‌ها را تصور کنیم. ایران جنگی هشت ساله را تازه پشت سر گذاشته و ادبیات داستانی ایران سعی دارد از ملال بیرون بیاید. اولین گام‌های پس از جنگ و شروع آرامشی نسبی و ظهور جوانان داستان‌نویسی مثل یادعلی که اولین گام خود را محکم برداشته است. هشت سال پس از چاپ داستان در مجله آدینه، یعقوب یادعلی اولین مجموعه‌داستان خود را با عنوان «حالت‌ها در حیاط» را که حاوی شش داستان کوتاه بود چاپ می‌کند.

کسانی که ادبیات داستانی را به‌طور جدی دنبال می‌کنند، مجموعه‌داستان‌هایی را که «آسا» در سال 1377 به چاپ رساند به‌خاطر دارند؛ مجموعه‌داستان‌هایی که نوید نویسندگان خلاقی را در آینده می‌داد. گرچه هنوز آن پختگی و بلوغ در آثارشان دیده نمی‌شد، اما رگه‌های خلاقیت و جسارت، بی‌تردید هویدا بود. سه‌ سال پس از «حالت‌ها در حیاط»، یادعلی مجموعه‌داستان «احتمال پرسه و شوخی» را که دربردارنده هشت داستان کوتاه بود در نشر نیم‌نگاه به چاپ رساند؛ مجموعه‌ای جسورانه و خلاق. اولین قدم‌های بلوغ نویسنده‌ای خوب در این مجموعه خودش را نشان می‌دهد. سه ‌سال پس از آن و در سال 1383، یادعلی اولین رمان خود با عنوان «آداب بی‌قراری» را با انتشارات نیلوفر، روانه بازار کتاب کرد که برایش جایزه گلشیری را به ارمغان آورد. یادعلی پس از یک‌دهه غیبت در فضای ادبیات، رمان دوم خود «آداب دنیا» را توسط نشر چشمه عرضه کرد و پس از آن دو اثر دیگرش یعنی «آمرزش زمینی» و درنهایت مجموعه‌داستان «متغیر منصور» که برنده جایزه ادبی بوشهر شد.

بی‌شک روندی که یعقوب یادعلی در داستان‌هایش طی کرده، روندی تجربی است. اگر بخواهیم او را در دسته‌بندی‌ای خاص قرار دهیم، در رده نویسندگان تجربه‌گرا جای می‌گیرد. او هیچ‌گاه خودش را وابسته یا دربند روندی خاص قرار نداد. به‌گواهی داستان‌هایش، از همان مجموعه نخست تا آخرین کتابش، می‌توانیم این روند را مشاهده کنیم. در مجموعه «حالت‌ها در حیاط» بیشترین رویکرد را به سنت‌های مدرنیستی می‌بینیم. گرچه در همین مجموعه هم داستانی به نام «ملاحظاتی پیرامون خسرو» وجود دارد که تلاش یادعلی را برای خلق داستانی پست‌مدرنیستی می‌بینیم. تلاش بیشتر با این رویکرد را در مجموعه بعدی او هم شاهد هستیم. به‌خصوص در داستان‌هایی مثل «دیباچه دست‌های ناتمام» و «مسابقه». گرچه می‌توان داستان «دیباچه...» را به‌نوعی مانیفست نویسنده هم در برخورد با جهان به‌شمار آورد، نه‌تنها برخورد با جهان که حتی نوع قصه‌گویی و اساسا داستان. نوعی رجعت به کهن‌الگوهای روایت، در قالبی مدرن و امروزی، به‌ویژه در «دیباچه...»

اما آنچه بیشتر ما را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد، دانشِ تئوریک نویسنده در این داستان‌ها است که انگار به‌گونه‌ای ناخودآگاه در داستانش نمود دارد و شاید خواننده به غلط گمان ببرد که سعی در به‌رخ‌کشاندن خود دارد. اما او در ادامه و در همین مجموعه بر این شائبه با خلق داستان‌های رئالیستی محضی مثل «تیمسارها و دکه» عنان می‌زند. در اینجا باید به عنصری واحد در تمامی آثار یعقوب یادعلی اذعان کرد؛ عنصری که نمود هرچه بیشترش را در رمان «آداب بی‌قراری» و «آداب دنیا» شاهد هستیم.

نکته ثابت در آثار او، بی‌تردید، آشفتگی و سرگشتگی شخصیت‌های داستانی‌اش است که با خلق وضعیت‌های گاه نامتعارف شکل می‌گیرد. درواقع یادعلی در داستان‌های کوتاهش، تلاش می‌کند خودش را نسبت به فرم‌های رایج قصه‌نویسی بی‌تفاوت نشان دهد. سعی می‌کند بر اساس تجربه و نیز برپایه نیاز داستان‌ها، آن‌طوری‌که تصور می‌کند درست است، فرمی نو خلق کند.

نوع شخصیت‌پردازی و نوع نگاه شخصیت‌های یادعلی به جهان پیرامونشان از مولفه‌ها و موضوع‌های مهم آثار اوست. شخصیت‌های یادعلی، خصوصا مهندس کامران خسروی در «آداب بی‌قراری» نماینگر نوعی آنارشیسم درونی است. شخصیت‌های او در مواجهه با جهان و سایر آدم‌ها بسیار لجوج، پرحوصله و محتاط هستند، خیلی محتاط. موضوعی را هزاربار در ذهن خود مرور کرده و سپس دست به اقدام می‌زنند. درنهایت دست به اقدامی نامتعارف می‌زنند و سر سودایی دارند. برای شورشی که سعی در انجام آن دارند، ابدا رفتاری شورشی ندارند. آدم‌هایی که شورش را شروع نکرده آن را باخته‌اند. بیشتر شبیه این است که انسان‌هایی پیر و محتاط در کالبدی جوانند. البته خود این نیز امری هوشمندانه به حساب می‌آید که اگر در دیدی کلی و تاریخی به آن بپردازیم، می‌توانیم ریشه‌های آن را در انسان ایرانی صدساله اخیر ببینیم؛ ایرانی‌ای که بارها در مناسبت‌ها و جنبش‌های واقعی ملی خود شکست خورده و شکست پشت شکست او را محتاط‌تر کرده و شاید به همین‌ خاطر است که جوان‌های ایرانی، پیرترین جوان‌های دنیایند. به همین خاطر است که جوانان ما به هیچ‌وجه رفتار و برخوردشان با جهان، از ساختار طبیعی سنشان پیروی نمی‌کند و عموما سن رفتاری‌شان بسیار بالاتر از سن واقعی‌شان است.

به بیانی دیگر، می‌توان گفت داستان‌های یادعلی، روایتگرِ نتایجِ اجتماعیِ سرزمینی است که دو شکست و سرخوردگی بزرگ صدساله اخیر را با خود همواره حمل می‌کند. مشروطه و مصدق را. بنابراین اگر از دیدی جامع‌تر به آدم‌های منزوی، آدم‌هایی که همگی شورشی درونی را در خود حمل می‌کنند، بنگریم و دلایل اصلی آن را عمیقا ریشه‌یابی کنیم، می‌توان دید که چنین فرآیندهایی چگونه درنهایت نیل می‌کند به آنارشیسم یا شاید گونه‌ای خودویرانگریِ درونی و انفعالی رفتاری.

و سرانجام باید بگویم، آثار یادعلی سعی در خوانشی متفاوت از ساختار ذهن جامعه ایرانی است؛ جامعه‌ای که روز‌به‌روز بیشتر در لاک خود فرو می‌رود. و درنهایت باید گفت، مرگِ یعقوبِ یادعلی، مرگِ یکی از خلاق‌ترین نویسنده‌های ایرانی است و جراحتی سخت بر روح و روان ادبیات ما.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...