هگل نمرده است | ایبنا


انتشارات ققنوس اخیراً کتاب «هگل و بنیادهای نظریه ادبی» [Hegel and the foundations of literary theory] نوشته ام. ای. آر. حبیب [M. A. R. Habib] را با ترجمه ادریس رنجی در ۷۷۰ نسخه منتشر کرده است. این کتاب از ۵۲۰ صفحه و دو بخش اصلی تشکیل شده است. بخش اول با عنوان «هگل: جایگاه تاریخی و فلسفی»، شرحی کلی و خوش‌خوان از ایده‌های اصلی هگل را به خصوص در زمینه دیالکتیک، سرمایه‌داری، هویت و تفاوت ارائه می‌دهد.

«هگل و بنیادهای نظریه ادبی» [Hegel and the foundations of literary theory]  ام. ای. آر. حبیب [M. A. R. Habib]

بخش دوم با عنوان «نظریه ادبی: خوانش دیالکتیک» رابطه نظریه‌پردازان ادبی مهم را با هگل واکاوی می‌کند. در بخش دوم راجع به تاثیر هگل بر رولان بارت، ژاک دریدا، لوس ایریگاری، متفکران مکتب فرانکفورت، اسلاوی ژیژک، ژولیا کریستوا، جودیت باتلر و … می‌خوانیم. مطالب کتاب به نحو منسجمی سامان یافته‌اند، به طوری که ابتدا با اندیشه هگل به نحو مستقیم آشنا می‌شویم و سپس درمی‌یابیم که او بر متفکران پس از خود چه تاثیری داشته است.

اما جا دارد بپرسیم اهمیت هگل در چیست؟ اصلاً نظریه ادبی با هگل چه ارتباطی می‌تواند داشته باشد؟ چرا باید در قرن بیست و یکم هگل را دوباره و چندباره بازخوانی کرد؟ نویسنده برای این سوالات پاسخ خوبی دارد. او می‌گوید «هگل نخستین نقد فراگیر بر انگاره‌های هویت و ذات را ارائه کرد؛ او بود که نشان داد سوژگی و ابژگی، هردو، برساخته‌اند؛ که ما تنها از راه شناسایی متقابل به انسانیت می‌رسیم؛ و پیشگام این بینش‌ها که نشانه زبانیً اختیاری است و عقل در ماهیت خود تاریخی و اجتماعی است هگل بود. بینش‌های هگل همچنان به حدود و مرزهای نظریه چارچوب می‌دهند، از جمله به تمام گونه‌های پساانسان‌باوری و همچنین مطالعات رسانه / دیجیتال.» نویسنده بر اهمیت هگل در درک و فهم نظریه ادبی مدرن تاکید نهاده است.«درک اینکه نظریه ادبی مدرن چه وامی از هگل گرفته است- به ویژه در عصری که اکنون پسانظری نامیده می‌شود- به ما یاری می‌رساند دستاوردها و محدودیت‌های نظریه را در زمینه تاریخی دقیق‌تری جایگذاری کنیم.» از چشم‌انداز نویسنده، خواندن هگل برای درک زمانه‌مان از اهمیت زیادی برخوردار است و برخی از مهم‌ترین تصورات امروزی خواسته یا ناخواسته از او ریشه گرفته‌اند. «هگل به ما در فهم امور زیر کمک می‌کند: اینکه چگونه هویت ما اغلب برایمان ساخته می‌شود، اینکه چگونه در ساختمان اقتصادی و ایدئولوژیک سرمایه‌داری که به نحوی وحشتبار در همه جا حاضر است ساکنیم؛ چگونه با دنیای دین، هنر و سیاست ارتباط برقرار می‌کنیم، چگونه چارچوب‌های جنسیت را به بحث می‌گذاریم؛ چگونه با میراث‌های ماندگار استعمار و ناحیه‌گرایی رویارو می‌شویم؛ و شیوه‌های ایفای نقش یا ناتوانی از ایفای نقش در شکل‌دهی به جهان و زبان‌مان را می‌فهمیم.»

«هگل و بنیادهای نظریه ادبی» نه تنها به رابطه نظریه‌پردازان ادبی با هگل می‌پردازد بلکه شرحی خوشخوان از مهم‌ترین اندیشه‌های هگل نیز ارائه می‌دهد. با توجه به دشواری زبان هگل، این کتاب برای تمامی علاقه‌مندان این فیلسوف می‌تواند مفید باشد. م.ا.ر حبیب، مولف کتاب، استاد دانشگاه راتگرز بوده و در زمینه نقد و نظریه ادبی کتاب‌هایی منتشر کرده است.

هگل معاصر ما
در زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم بسیاری افراد مایلند فلسفه را نوعی حوزه مطالعاتی ناکارآمد و منسوخ تلقی کنند که دوره‌اش گذشته است. استیون هاوکینگ و لئوناردو ملودینو در کتاب طرح بزرگ قاطعانه اعلام کردند که فلسفه مرده است. وقتی بحث به فیلسوف مفهوم‌پردازی همچون هگل می‌رسد این ادعا تشدید می‌شود. علیرغم تاثیر پیچیده‌ای که هگل بر تفکر همه ما داشته، برخی افراد می‌خواهند حضور پررنگ او را مسکوت گذاشته یا انکارش کنند. با وجود این همه انکار، هگل در اذهان ما زنده است. پل دومان، منتقد آمریکایی می‌گوید: «چه بدانیم و چه ندانیم و چه خوشمان بیاید چه نیاید، اکثرمان هگلی هستیم… معدود اندیشمندانی چنین شمار فراوانی از شاگردان را دارند که هرگز یک واژه از نوشته‌های استادشان را نخوانده‌اند.» همچنین استوارت بارنت از یک «هگلیسم ناپیدا اما فراگیر» سخن گفته است. الکساندر کوژو هم در این زمینه می‌گوید: «گفتمان هگل تمام امکان‌های اندیشه را تحلیل می‌برد. نمی‌توانیم هیچ گفتمانی را در تقابل با او قرار دهیم که پیشاپیش بخشی از گفتمان خود او نباشد.»از دید فیلسوفان و مفسران قرن بیستم، حتی کندن و بریدن از هگل نیز عمل هگلی شمرده شده و باید ملاحظات هگلی را مدنظر قرار دهد.

هگل از یک وجه بخصوص برای ما بسیار اهمیت دارد و آن تاملاتیست که درباره سرمایه‌داری و جامعه مدنی بیان کرده. ما امروزه در عصر سرمایه‌داری زندگی می‌کنیم و ملاحظات مالی و اقتصادی در تمامی لحظات زندگی‌مان حضور دارد. از زمانی که سوار اتوبوس می‌شویم تا به محل کار برویم، تا زمانی که می‌خواهیم عبادت کنیم یا بخوابیم، به سود و زیان می‌اندیشیم. برخی فیلسوفان به دفاع از نظام سرمایه‌داری پرداخته و آن را مقوم فردیت و آزادی دانستند؛ برخی دیگر بر ناخوشی‌ها و پریشانی‌های برآمده از سرمایه‌داری دست گذاشتند؛ اما این تنها هگل بود که سرمایه‌داری را از جوانب متعددش نگریست و به این اندیشید که روابط انسان‌ها در چنین جامعه‌ای چه شکلی خواهد بود و چه پادزهری برای مشکلات آن می‌توان یافت. اگر سرمایه‌داری سبب می‌شود برخی افراد تحت سلطه و نفوذ برخی دیگر باشند، هگل به ما می‌آموزد احترام و بازشناسی متقابل چطور ممکن است. به همین دلیل، به بیان نویسنده، هگل برترین فیلسوف سرمایه‌داری بود.

آدام اسمیت معتقد بود آنچه سرشت انسان را از حیوانات جدا کرده و او را به موجودی ویژه مبدل می‌کند، عقل یا حس برتر اخلاقی، سیاسی یا مذهبی نیست بلکه سرشت اقتصادی اوست یعنی تمایلش به معامله، داد و ستد و دریافت پول. از این دید، انسان یک حیوان اقتصادی (homo economicus) است که سرشت ذاتی وی، بازرگانی و مبادله می‌باشد. در مقابل، هگل معتقد است سپهر اقتصاد، صرفاً یک سپهر زندگی یعنی جامعه مدنی یا بورژوایی است که ویژگی آن منفعت فردی اتم‌انگارانه می‌باشد. در این دید اقتصاد وجه مشخصه انسانیت نیست.

هگل، ساختارگرایی و ساخت‌شکنی
در گذشته‌ای نه چندان دور، ساخت‌شکنی یکی از نظریات مسلط در حوزه علوم انسانی بود. در دهه‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ ساختارگرایی و ساخت‌شکنی به ابزار فکری محبوب استادان و دانشجویان بدل شد و متفکرانی همچون لوی-اشتراوس، بارت، لکان، دریدا و آلتوسر مورد استقبال قرار گرفتند. نویسنده کتاب از افول این گرایشات فکری، متعجب است و می‌گوید «ساخت‌شکنان کجا رفته‌اند؟ هنگامی که من دانشجوی تحصیلات تکمیلی بودم، دانشگاه سرشار از آنها بود. اما اکنون آنها کجایند؟ شاید امروز جستجوی ساخت‌شکن کم و بیش مانند جستجوی زعبلاوی است: باید مست باشیم و ساخت‌شکن را در درون خودمان پیدا کنیم.»

به نظر می‌رسد ساخت‌شکنی فارق از اسم درخشانش، در اغلب تاملات امروزی علوم انسانی حاضر باشد. نام ساخت‌شکنی با دریدا گره خورده است و ردپای هگل در تاملات و آثار دریدا به روشنی روز پیداست: از «گراماتولوژی» و «نوشتار و تفاوت» تا «موقعیت‌ها» و «اشباح مارکس». در نوشتار و تفاوت، تاملات مهمی درباره هگل عرضه شده است؛ «حواشی فلسفه» حاوی جستارهایی درباره نشانه‌شناسی هگل می‌باشد، و «موقعیت‌ها» حاوی مصاحبه‌هایی مفصل است که درک و دریافت دریدا از هگل و مارکس را بیان می‌کند؛ همینطور کتاب glas (زنگ)، خوانش دریدا از متون هگلی بخصوص فلسفه حق را در کنار تاملاتی در یادداشت‌های روزانه ژان ژنه قرار داده.

در زبان‌شناسی سوسوری شاید نتوانیم ردپای هگل را به طور آشکار تعیین کنیم اما می‌توانیم اظهارات و تاملاتی مشابه تاملات هگل بیابیم. نویسنده اساساً تعریف سوسور از نشانه را تعریف دیالکتیکی به شمار می‌آورد. سه واژه نشانه، دال و مدلول از اهمیت زیادی در زبان‌شناسی سوسور برخوردارند. سوسور واژه «نشانه» را برای اشاره به کلیت برگزیده و واژگان «مدلول» و «دال» را به ترتیب برای اشاره به مفهوم و آوا-نگاره معرفی می‌کند. نشانه سنتز دال و مدلول است و همین سنتز است که به ابژه ارجاع دارد. هیچ ابژه‌ای ورای نشانه وجود ندارد و تنها در پرتو نشانه است که معنا می‌یابد. به همین دلیل است که نشانه‌شناسی و فهم معنای نشانه‌ها نزد نسلی از فیلسوفان و متفکران از اهمیت بالایی برخوردار بوده. ما هیچ شناخت مستقیم و شفافی از ابژه‌های گوناگون نداریم؛ هر شناختی که هست به وساطت نشانه میسر شده. اهمیت نشانه در زبان‌شناسی یادآور سرشت دیالکتیکی زبان نزد هگل است.اهمیت نشانه تا بدان حد است که رولان بارت دغدغه چندین حوزه پژوهشی –از جمله روانکاوی، ساختارگرایی و برخی گونه‌های نقد ادبی- را نه واقعیات بلکه نشانه‌ها می‌داند. بارت اظهار می‌کند که «تاریخ انسان، واقعیت را به گفتار بدل می‌کند.»و این گفته، «چرخش زبانی» مجسم در هگل را تداعی می‌کند.

‌هگل و نظریه ادبی مارکسیستی
مکتب فرانکفورت نقش عمده‌ای در بهره گرفتن از مضامین و واژگان هگلی در نقد هنر، ادبیات و فرهنگ مدرن داشت. ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو و هربرت مارکوزه، که سخنگویان اصلی این مکتب بودند، اظهار کردند که فرهنگ توده‌ای مدرن به ابعاد تجاری و محدود فروکاسته شده و تنها هنر اصیل و رهایی‌بخش است که می‌تواند تعارض‌ها و تضادهای پنهان در جامعه مدرن را آشکار کند و بدین ترتیب تصوری از رهایی را برایمان به ارمغان آورد. تصور این اندیشمندان از رسالت و نقد هنر آشکارا متاثر از مفاهیم هگلیست. والتر بنیامین هم یکی از اندیشمندان مرتبط با مکتب فرانکفورت است که از مضامین هگلی وام گرفته.او از دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی و ستم‌دیدگان تاریخ سخن می‌گوید. نزد بنیامین، ماتریالیسم تاریخی، تاریخپیروزان و برندگان را متوقف کرده و امکان یک لحظه خودسنجی را پیش می‌آورد. در این لحظه، دیالکتیکی که ستم‌دیدگان و شکست‌خوردگان را تباه کرده است به شکل پیروزمندانه‌ای رفع می‌شود.

ردپای هگل در سنن و گروه‌های مارکسیستی مختلف آشکار است. در فرانسه، الکساندر کوژو تفسیری از هگل ارائه داد که تاثیر گسترده‌ای بر نظریه ادبی داشت؛ این تفسیر بر دیالکتیک خدایگان و بنده و نقش و اهمیت کار تمرکز می‌کرد. همینطور ژان هیپولیت، با برجسته کردن مفهوم بیگانگی و تاثیر آن بر مارکس، تصویر خاصی از هگل عرضه کرد. آنری لوفور و ژان پل سارتر نیز هگل را سرچشمه دیدگاه‌های دیالکتیکی مارکس دانستند. در مقابل، اما لوئی آلتوسر، لوسین گلدمن و پیر ماشری از هگل روی گرداندند و تاثیر جنبش ساختارگرا را پذیرا شدند. فردریک جیمسن، منتقد مارکسیست آمریکایی، در مارکسیسم و فرم (۱۹۷۱) طرحی از نظریه دیالکتیکی نقد ادبی ارائه داد. این مثال‌ها تنها مشتی از خروار تاثیراتیست که هگل بر اندیشمندان پس از خود گذاشته. هگل حتی بر فمنیسم و خوانش فمنیستی از متون تاثیر گذاشته. با آنکه دیدگاه هگل نسبت به زنان با دیدگاه معاصر ما اختلاف زیادی دارد و گاهی اظهارات حتی توهین‌آمیزی نسبت به زنان به کار می‌برد، متفکرانی همچون ایریگاری برای تضعیف گفتمان مسلط مردانه از او بهره گرفته‌اند.

***

به زعم مولف، آنچه میراث هگل را منسجم ساخته و برای ما قابل فهم می‌سازد یک کلمه است: «دیالکتیک». تمامی میراث‌داران هگل، علی‌رغم اختلاف نظرات خود، از این مضمون بهره گرفته‌اند. نگرش دیالکتیکی به ما می‌گوید که هر چیز را باید در نحوه تکوین و رشد آن لحاظ کرد؛ هر چیزی دارای یک تاریخچه و پیشینه است و نباید آن را ایستا و ثابت در نظر گرفت. در نگرش دیالکتیکی چیزها در فردیت و تکینگی‌شان اهمیت و معنایی ندارند بلکه در رابطه با چیزهای دیگر است که واجد معنا و سرگذشت می‌شوند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...