تلفیق شیطنت‌های طنزآمیز و توضیحات داده شده، که گاهی خنده‌دارتر از آن هستند‌ که‌ درست باشند، اسنیکت را بلافاصله از نقش راوی سنتی و تعلیم دهنده‌ در اکثر کتاب‌های ادبیات کودکان کنار می‌گذارد... سانی می‌گوید‌: «گودو»! اسنیکت‌ این کلمه را این طور تفسیر می‌کند: «ما نه می‌دونیم کجا می‌خوایم‌ بریم‌ نه‌ می‌دونیم چه جوری باید بریم.» کلمه‌ی «گودو» ارجاعی است به نمایشنامه‌ی «در انتظار‌ گودو‌»


ترجمه فریبا گرانمایه | پژوهش‌نامه ادبیات کودک و نوجوان


‏«اگر به داستان‌‌هایی با‌ پایان خوش علاقه مندید، بهتر است کتاب دیگری بخوانید.» این‌ها کلمات آغازین‌ کتاب شروع ناگوار، اولین رمان از مجموعه‌ی سیزده ‏جلدی «بچه‌های بدشانس» [ماجراهای ناگوار] [a series of unfortunate events] نوشته لمونی اسنیکت است. این مقدمه فضایی‌ تیره‌ و ترسناک به داستان‌ها می‌دهد و مخاطب را به فکر وا می‌دارد که چه انتظاری باید از این اثر داشته باشد. خواننده با مصیبت‌های سه بودلر یتیم پس از مرگ والدینشان و جابه‌‌جایی‌های مداوم آن‌ها بین قیم‌های مختلف همراه می‌شود. نویسنده‌ی این مجموعه دنیل هنلر ‏با نام مستعار لمونی اسنیکت است. هندلر این اسم را روی خود گذاشته تا سهمی در دنیای بودلرها داشته‌ باشد‌.

بچه‌های بدشانس ماجراهای ناگوار] [a series of unfortunate events] دنیل هندلر [Daniel Handler]  لمونی اسنیکت [Lemony Snicket]

‏جمله‌ی ابتدای کتاب با وجود ترحم‌انگیزبودن، لحن طنزآلود راوی را نشان می‌دهد. اولین کتاب این مجموعه، شروع ناگوار، لمونی اسنیکت را بهترین نمونه‌ی راوی آموزگارمآب معرفی می‌کند‌ که‌ از هر فرصتی برای تفسیر کلمات مشکل و توصیه‌ی مخاطب به رفتارهای اخلاقی مناسب استفاده می‌کند. اما تلفیق شیطنت‌های طنزآمیز و توضیحات داده شده، که گاهی خنده‌دارتر از آن هستند‌ که‌ درست باشند، اسنیکت را بلافاصله از نقش راوی سنتی و تعلیم دهنده‌ در اکثر کتاب‌های ادبیات کودکان کنار می‌گذارد.

‏تصویر متضاد راوی (همزمان شوخ و واقعی) زمانی بیشتر پیچیده‌ می‌شود‌ که اسنیکت از نقش راوی‌ بیرون‌ آمد‌ه و به کاراکتری در داستان تبدیل می‌شود. در همان حال که حوادث رخداده برای بودلرها را روایت می‌کند و عکس العمل‌ نشان‌ می‌دهد، درک خواننده از مقام نویسندگی وی به‌ چالش‌ کشیده می‌شود و مرز بین کاراکتر و راوی مبهم می‌شود.

‏هدف این مقاله، جست وجو در هویت راوی مجموعه بچه‌های بدشانس است که در آن به کاراکتر تغییر موضع می‌دهد‌. این متن هویت دوگانه‌ی راوی را توصیف می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه این موضوع برتصویرذهنی خوانند‌ه تاثیر‌ می‌گذارد.

پیرنگ داستان
‏ویولت (چهارده ساله)، کلاوس (دوازده ساله) و سانی(نوپا)، پس از کشته شدن پدرومادرشان در آتش سوزی خانه‌شان، یتیم شده و سرپرستی‌شان طبق قانون به‌ یکی‌ از‌ بستگان دور آنها، کنت اولاف، سپرده می‌شود. کنت با خشونت‌ با‌ آن‌‌ها رفتار می‌کند و در تلاش است پس از رسیدن ویولت به سن قانونی و ازدواج با‌ او‌ ثروت‌‌شان را تصاحب کند. تلاشهای کنت به نتیجه نمی‌رسد و فرار را بر‌ قرار‌ ترجیح می‌دهد، اما در حین فرار، بچه‌ها را تهدید می‌کند که‌ بر می‌‌گردد‌ و ثروت‌شان را به چنگ می‌آورد. در شش جلد بعدی، یعنی سالن خزندگان 1999، پنجره‌‌ی بزرگ 2000‏، کارگاه مصیبت بار 2000‏، مدرسه‌ی سختگیر 2000‏، آسانسور قلابی 2001 و‌ دهکده‌‌ی شوم 2001‏، یک الگو مدام تکرار می‌شود! بودلرها به افراد مختلف فامیل سپرده می‌شوند‌ و خیلی زود می‌فهمند کنت الاف با قیافه‌ی مبدل در تعقیبشان‌ است‌ و می‌خواهد آن‌ها را از قیم فعلی بدزدد. بچه‌ها او را شناسایی می‌کنند‌ و سعی‌ می‌کنند اطرافیان‌شان را باخبر کنند، اما کسی باور نمی‌کند او‌ کنت‌ الاف است و این تقریبا همیشه به قتل و جنایت‌های وحشتناک ختم می‌شود.

‏پنج رمان بعدی‌، بیمارستان خطرناک 2003‏، سیرک مرگبار2003‏، آبشار یخ زده 2004‏، غار غم انگیز‌ 2004‌ ‏و خطر ماقبل آخر 2005‏، یعنی کتاب‌ هشتم‌ تا‌ دوازدهم، الگوی دیگری را دنبال می‌کند‌. بیمارستان‌ خطرناک سرآغاز این الگوی جدید است که در آن بودلرها دیگر به خانه‌ی اقوام خود‌ فرستاده‌ نمی‌شوند، بلکه در حال فرار به‌ قتل‌ و آتش سوزی‌ متهم‌ می‌شوند. آن‌ها همچنان با‌ آدم‌‌های خوبی روبه‌رو می‌شوند که نقش قیم‌شان را بازی‌ می‌کنند هرچند نه به طور قانونی و برعکس‌ قیم‌های هفت مجلد‌ اول‌ که همه را قانون تعیین‌ کرده‌ بود. کنت الاف هنوز در تعقیب‌شان است و موقعیت‌های خوبی را که‌ به‌ دست می‌آورند از بین می‌برد‌. حوادث از کتاب دوم تا‌ بخش پایانی، خطر ماقبل [خر‌، به‌ نقطه‌ی اوج خود می‌رسد و تقریبا تمام کاراکترهای اصلی و فرعی، که زنده مانده‌اند‌، در هتلی‌ جمع می‌شوند. با پایان این‌ داستان‌، هتل به‌ کلی‌ آتش‌ می‌گیرد و بودلرها با‌ کنت الاف آن جا را ترک می‌کنند. اتفاقات کتاب آخر، که پایان نام دارد‌، در جزیره‌‌ای دورافتاده رخ می‌دهد که‌ بسیار‌ دور از‌ جایی‌ است‌ که بقیه‌ی ماجرای‌ کتاب‌ اتفاق می‌افتد. به سوالات پیش آمده در رمان پاسخ داده می‌شود و قصه‌ی بودلرهای یتیم به‌ آخر می‌‌رسد‌.

راوی و انواع آن
‏دو نوع متداول راوی، اول‌ شخص‌ و سوم‌ شخص‌ است‌. در‌ نوع اول، راوی کاراکتری در داستان است که خود حوادث را تجربه می‌کند. درحالی که راوی سوم شخص اغلب شخصیتی در داستان یا بخشی از وقایع‌ آن نیست، بلکه اتفاقات را از بیرون تماشا می‌کند. می‌توان راوی سوم شخص را به دو گونه‌ی بی‌طرف و دانای کل تقسیم کرد.

‏راوی سوم شخص بی‌طرف‌ فقط‌ چیزی را توصیف می‌کند که می‌شود با چشم غیرمسلح آن را دید. آن را راوی سوم شخص نمایشی هم می‌گویند، زیرا راوی چیزهایی را روایت می‌کند‌ که دیدنی یا ‏شنیدنی باشند، گویی شاهد نمایشی روی صحنه است. راوی سوم شخص‌ دانای‌ کل بیشتراز راوی بی‌طرف‌ می‌بیند، وارد ذهن کاراکترها می‌شود و افکار و احساسات آن‌ها را برای خواننده بازگو می‌کند. ویژگی مجموعه‌‌ی بچه‌های بدشانس یکی بودن راوی‌ اول‌ شخص و سوم شخص است‌. لمونی‌ اسنیکت راوی سوم شخص دانای کل است که گاهی خودش وارد عمل می‌شود، بنابراین یک کاراکتر و راوی اول شخص است.

بچه‌های بدشانس ماجراهای ناگوار] [a series of unfortunate events] دنیل هندلر [Daniel Handler]  لمونی اسنیکت [Lemony Snicket]

لمونی اسنیکت در جایگاه یک راوی
جنان که گفته شد‌، راوی‌ مجموعه‌‌ی بچه‌های بدشانس، لمونی اسنیکت است. شیوه‌ی بازگویی و لحن اسنیکت شاید در ابتدا غم انگیز به نظر بیاید، اما طنزی قوی است. او اغلب به مخاطب این داستان‌های ترسناک هشدار می‌دهد‌ که خودش ناگزیر از روایت است و در موارد متعدد به خواننده توصیه می‌کند از خواندن دست کشیده و کتاب دیگری‌ بخواند. گاهی هم از منابعی کاملا بی‌ربط و رسانه‌های دیگراستفاده می‌کند‌. طنز و‌ شوخ طبعی اسنیکت در فضای دلگیر رمان به آن لحن منحصر به فردی داده است.

‏هنگام روایت، اسنیکت مرتب به ‌‌سه‌ نوع متفاوت از عناصر روایی رجوع می‌کند. عناصر مشخص در طول مجموعه‌ تکرار‌ می‌شوند و او در مواجهه با آن‌ها همیشه از همان تعابیر بهره می‌برد. عناصر روایی تفسیر اسنیکت‌ از چیزهایی است که سانی می‌گوید، کلمات یا عبارات مشکلی که برای ‏رفتارها و جنبه‌های اخلاقی داستان به کار می‌روند.

‏اولین عنصر روایی حرفهایی است که سانی می‌زند. او، که بچه‌ای نوپاست، کلمات را درست ادا نمی‌کند‌. چیزهایی که می‌گوید اغلب اوقات کوتاهند، اما اسنیکت آن‌ها را به جمله‌هایی بلند و کامل ترجمه می‌کند و در حالی که ظاهرا کسی از گفته‌هایش سر در‌ نمی‌آورد، خواهر و برادرش و اسنیکت در فهم درست حرف‌های او مشکلی ندارند. به دنبال حرف‌های سانی جمله‌ای مشابه می‌آید، گغته‌اش تکرار می‌شود و با علامت نقل‌ قول‌ همراه است. در ادامه‌ی حرفش هم عبارت: «که احتمالا معنی‌اش این است ...» یا چیزی شبیه به آن می‌آید و سرانجام اسنیکت توضیح می‌دهد که منظور سانی‌ چه‌ بوده‌ است. برای مثال، در آبشار‌ یخ‌زده‌، سانی می‌گوید: «گوگو« که لمونی این طور معنی‌اش می‌کند: «جواب سوالت رو نمی‌دم و خودمو یه بچه‌ی بدبخت جا‌ می‌زنم‌.»

‏جمله‌های کوتاه سانی نه تنها دارای اطلاعات‌ فراوانی‌ هستند، در مواردی به کتابها و نویسندگان دیگر هم ارجاع می‌دهند. در این صورت، کلمات واقعی‌اند و بی معنی نیستند‌. خواننده‌‌ی نوجوان‌ شاید همان ابتدا متوجه شود گفته‌ی سانی درست است، اما مدتی‌ طول می‌کشد مخاطب بالغ و اهل مطالعه کلمه یا عبارت را به منبعی ربط داده و سپس ارتباطش را‌ با‌ متن‌ درک کند.

‏نمونه‌ای ازاین ارجاعات درکتاب دهم، آبشار‌ یخ‌زده‌، دیده‌ می‌شود. بودلرها دارند بحث می‌کنند که چه کاری باید انجام بدهند و سانی می‌گوید‌: «گودو»! اسنیکت‌ این کلمه را این طور تفسیر می‌کند: «ما نه می‌دونیم کجا می‌خوایم‌ بریم‌ نه‌ می‌دونیم چه جوری باید بریم.» کلمه‌ی «گودو» ارجاعی است به نمایشنامه‌ی «در انتظار‌ گودو‌» اثر ساموئل بکت که در آن دو شخصیت اصلی منتظر مردی به نام گودو‌ هستند‌ که هرگز نمی‌آید. تفسیر نمامیشنامه آزاد است، اما مولفه‌ی کلیدی انتظار کشیدن‌ برای‌ چیزی‌ است که خود نمی‌دانند چیست.

‏اسنیکت هرگز در توضیح کلمه اسمی از نمایشنامه ‏نمی برد، اما خیلی ساده با آوردن‌ «گودو»، آگاهی نداشتن از به کجا رفتن و از چه راهی‌ رفتن‌، بخش مهمی از نمایشنامه را خلاصه می‌کند و هر دو را به اصل نمایش و جوهره‌ی آن ارجاع می‌دهد‌. هم‌چنین توجه‌مان را به این نکته جلب می‌کند که سانی‌ آینده‌ را پر از شک و تردید می‌بیند و اگر مخاطب با «گودو» آشنا باشد این احساس در‌ او‌ شدت می‌گیرد.

‏در آبشار یخ‌زده، می‌توان نمونه‌ی دیگری را‌ در‌ صحبت‌های سانی پیدا کرد. هنگامی که‌ بودلرها‌ و گوئیگلی‌ باید برای فرار از کوه پایین بروند، سانی پیشنهاد‌ می‌کند با سورتمه این کار را بکنند. کلمه‌ای که به کارمی برد‌ «رزبود» است که اسنیکت آن را‌ معنی‌ می‌کند‌. در‌ تفسیر اسنیکت‌، از کلمه‌ی سورتمه استفاده نمی‌شود، اما‌ توصیه‌ می‌کند فرار کنند و نمانند. خواهر و برادر سانی و کوئیگلی آن را نشانه‌‌ای‌ می‌دانند که باید با سورتمه‌ قله‌ی کوه را ترک‌ کنند‌. ارتباط بین سورتمه و حرف سانی‌ در «رزبود» نهفته است. این واژه به فیلم همشهری کین اثر اورسون ولز اشاره می‌کند که‌ در آن‌ «رزبود» نام سورتمه‌ای است‌ که‌ کاراکتر‌ اصلی فیلم زمان‌ کودکی‌‌اش داشته است. خواننده‌‌ی آشنا‌ با فیلم ازتباط بین سورتمه و «رزبود» را متوجه می‌شود، در حالی که بقیه‌‌ی خوانندگان‌ آن را کلمه‌ای بی‌معنی‌ می‌دانند که از دهان‌ سانی‌ درآمده‌ است.

بچه‌های بدشانس ماجراهای ناگوار] [a series of unfortunate events] دنیل هندلر [Daniel Handler]  لمونی اسنیکت [Lemony Snicket]

‏مثالی دیگر را‌ می‌توان در جلدهای اول رمان دید. در سالن خزندگان، وقتی سانی پس از مرگ‌ دایی‌ مونتی می‌گوید: «دیووسوم؟» اسنیکت یا هیچ‌ کدام‌ از‌ شخصیت‌‌ها‌ توضیحی در این‌ باره‌ نمی‌دهند. اما این واژه می‌تواند برگرفته ازکلمه‌ی لاتین «دیووسام» به معنی (خداگونه بودن) باشد‌ و احتمالا‌ می‌توان آن را با مرگ مرتبط دانست‌، این‌ که‌ دایی‌ مونتی‌ اکنون‌ عرصه‌ی دیگری از هستی را تجربه می‌کند.

‏در کتاب سیزدهم، پایان، نمونه‌ی دیگری از ارجاع به چشم می‌خورد. ایشمائیل، رئیس جزیره، مدتی طولانی درباره‌ی حلقه صحبت می‌کند و به بودلرها می‌گوید: افراد بسیاری صاحب آن بوده‌اند. سانی می‌گوید: «نیکلات»! که اسنیکت آن را این گونه معنی می‌کند: «چرا‌ درباره‌ی این حلقه به ما می‌گید؟ » وقتی این کلمه را برعکس بخوانیم، می‌شود «تالکین» که نام نویسنده‌ی کتاب ارباب حلقه‌هاست.

‏همان طور که قبلا گفته شد‌، ارجاعات‌ این چنینی هیچ معنی‌ای نمی‌دهند. برای پیرنگ داستان ضروری نیست که مخاطب متوجه ارجاع بشود. ارجاعات در موارد نادری معنی عمیق‌تری به حرف‌های سانی می‌دهند‌، مانند «در انتظار گودو». این اشاره چیزی به متن افزوده، اما شاید خواننده‌ی آشنا با نمایش آن را بی‌معنی تر از کسی بیابد که‌ آن‌ را نخوانده است. ارجاع فقط‌ اشاره‌‌ای به آثار دیگر است و برای خواننده‌ای که متوجه آن شود خوشایند. با این همه، مخاطب کم سن و سال ممکن است اشارات گفته‌های سانی‌ را‌ درک نکند و حتی معنی‌ اصلی‌ اش را هم نفهمد، چون ارجاعات با تعداد زیادی واژه ترکیب شده‌اند که در مجموع بی‌معنی هستند (و گاهی کلمات صحیحی هم نیستند). در نتیجه، مخاطبی که زیاد اهل‌ مطالعه‌ نیست تنها واژه‌های واقعی بی‌معنی‌ای را خواهد دید که درست کنار هم چیده شده‌اند.

‏با پیش رفتن داستان، سانی حرف‌های نامفهوم بچگی را به مرور کنار می‌گذارد و از کلمات‌ واقعی‌ و صحیح استغاده‌ می‌کند. او هنوز جملات تک‌واژه‌ای را به کار می‌برد که مانند یک جمله‌‌ی بلند کامل معنی می‌شود. به هرحال، این دوره گذار مهم‌ است. در جلدهای پایانی، تعداد ارجاعات حرف‌های سانی افزایش می‌یابد، اما این اشارات هم‌ پنهانی‌ترند و هم رمزگشایی آن‌ها نسبت به جلدهای اول مشکلتراست.

‏در‌ تمام مجموعه، سانی کوچک‌‌ترین‌ کاراکتر است، با این حال اغلب به نکاتی اشاره می‌کند که فقط مخاطبان بزرگسال ممکن است درک کنند. ترکیب این دو، یعنی دانش بالا و گفته‌های بی‌مفهوم بچگانه، پارادوکسی‌ ایجاد می کند که صرف نظر از این که سانی در چه موقعیت رعب انگیزی قرار دارد، به او ابعاد وسیعی می‌بخشد. او در ذات خود کاراکتری دو شخصیتی است.

‏یکی از عناصر تکراری در روایت، استفاده‌ از‌ کلمات و عبارات مشکل یا کلمات کم کاربرد است. حرف‌های سانی همیشه در گیومه می‌آید و کلمه یا عبارتی در توضیح آن آورده می‌شود. توضیحات اسنیکت معمولا همان جایی می‌آید‌ که کلمه در متن آمده، پس آن واژه‌ی سخت با تصویری مرتبط همراه می‌شود. گاهی کلمه‌ای که می‌خواهد شرح بدهد معانی متعددی دارد و مترادف‌هایی در‌ ضد‌ تعریف آن می‌آورد. توضیحات واژه‌ها در متن همیشه درست‌اند، اما تعاریف همانی نیستند که در فرهنگ‌های لغت موجود است. قصد اسنیکت یاد دادن معنی دقیق‌ تمام‌ کلمات‌ سختی که در متن می‌آورد‌ نیست‌، بلکه می‌خواهد به مخاطب درک بیشتری از واژه بدهد و شاید آن را به فرهنگ لغات خواننده ببرد. وی از همین روش‌ و الگو‌ برای‌ شرح اصطلاحات معین با معانی استعاری استفاده‌ می‌کند.

‏بعضی اوقات، کلمات زیاد پیچیده نیستند. در ‏‏‏این موارد، توضیح شامل کلمات پیچیده‌ی دیگری است‌، تا‌ جایی‌ که همیشه یک عبارت یا واژه‌ی جدید برای آموزش مخاطب وجود‌ دارد‌ حتی اگر کلمه‌ی توضیحی متداول باشد. در شروع ناگوار، وقتی بودلرها ‌ ‌خرید می‌کنند، اسنیکت می‌نویسد‌: «... بچه‌ها سیر خریدند که گیاهی پیازی شکل و تند و تیز است، انچووی‌ نوعی‌ ماهی‌ کوچولوی شور، خیارشنگ که غنچه‌ی بوته‌ی کوچک و خوشزه‌ای است و گوجه فرنگی که بیشتر‌ مردم‌ فکر می کنند سبزی است ولی در اصل میوه است. شرح لغاتی مانند سیر یا گوجه‌ فرنگی‌ شاید اضافی باشد، اما با لحن شوخ طبعانه‌ای که اسنیکت به کار‌ می‌برد‌ همخوانی دارد.

‏سومین نوع عنصر روایی ارتباط دادن رخدادهای داستان با اتفاقات زندگی خود‌ اسنیکت‌ و طرح اصول اخلاقی اوست. شیوه‌ای که بیشتر برای اظهارنظرهای او‌ درباره‌‌ی رفتار‌ شخصیت هایش استفاده می‌شود. از طریق این داستان‌های خنده دار، مخاطب به کاراکتر‌ لمونی‌ اسنیکت پی می‌برد. اسنیکت اغلب به تفسیر خصلت‌های بد کاراکترهای‌ شیطانی‌‌اش‌ می‌پردازد و خود را یک راوی آموزگارمآب معرفی می‌کند.

‏به طورکلی، ادبیات کودکان تا‌ قبل‌ از‌ قرن نوزده ماهیتی کمک آموزشی داشت، این که چیزی به مخاطب بیاموزد‌، نه‌ این که او را سرگرم کند. دایرةالمعارف آنلاین بریتانیکا ادبیات آموزشی را این گونه‌ تعریف‌ می‌کند: «... ادبیاتی که تعالیم و اطلاعات را منتقل می‌کند‌. به‌ عبارتی بیش از حد تعلیم دهنده است‌، به‌ واقعیات‌ می‌پردازد، زیبایی و لذت بخشی را حذف‌ کرده‌ و در نتیجه متکبرانه، خسته کننده و فاضلانه ازکاردرمی آید.» هم چنین می‌گوید‌ بعضی از آثار ادبی هم‌ آموزشی‌‌اند هم‌ سرگرم‌ کننده‌. نوشته‌ی لمونی اسنیکت هردوی این ویژگی‌ ها‌ را داراست.

‏جیزی که به لمونی اسنیکت جایگاه ویژه‌ای در روایت‌ می‌دهد فقط عناصر روایی نیست که‌ او به تکرار استفاده‌ می‌کند، ترکیب استفاده از راوی‌ اول‌ و سوم شخص نیز هست. هنگام شرح داستان بودلرها، او راوی سوم شخص دانای کل‌ است‌. در واقح، هرگز افکار را‌ بازگو‌ نمی‌کند، اما می‌گوید‌ در آن لحظه کاراکتر‌ چه‌ احساسی دارد. این موضوع همراه ‏با نظرهایی که درباره‌ی آخر داستان می‌دهد مشخص‌ می‌کند که او راوی دانای کل‌ است‌. هر چند‌ وقتی‌ «زمان‌ حال داستان» شکسته می‌شود و «زمان حال روایت» وارد می‌شود، خواننده با بیش از یک راوی سوم شخص‌ صرف‌ روبه‌رو می‌شود: اسنیکت مرتب‌ به‌ زندگی‌ خود‌ اشار‌ه می‌کند.

‏راوی‌ اول‌ و سوم شخص مجموعه‌‌ی بچه‌های بدشانس را روایت می‌کنند که هر دو یکی هستند. بیشتر داستان‌ را‌ راوی‌ سوم شخص روایت می‌کند، اما زمانی‌ که‌ لمونی‌ اسنیکت‌ یک‌ کاراکتر‌ است و زمانی که نظرات خود را می‌گوید، راوی اول شخص می‌شود.

بچه‌های بدشانس ماجراهای ناگوار] [a series of unfortunate events] دنیل هندلر [Daniel Handler]  لمونی اسنیکت [Lemony Snicket]

لمونی اسنیکت در جایگاه شخصیت
بسیاری از عناصری که از لمونی اسنیکت یک راوی غیرقابل‌ اعتماد می‌سازند به او کمک می‌کنند کاراکتری جذاب و سرزنده شود. مردی که به زبان بسیار علاقه دارد و زندگی سه یتیم را بررسی می‌کند شخصیتی قابل توجه است‌.

‏لمونی‌ اسنیکت (نام مستعار دانیل هندلر) صرفا نامی است که هندلرآن را جعل کرده، به این ترتیب، تفاوت شخصیت‌های واقعی و راوی کمتر شده، زیرا هندلر نقش خود را‌ اندازه‌‌ی دیگر کاراکترها‌ در نظر گرفته است. اسنیکت صدایی است که هندلر توسط او داستانش را می‌گوید. هندلر، نویسنده‌ی واقعی رمان، هم زمان از راوی و اسم جعلی‌‌اش‌ و اسنیکت، کاراکتری که نویسنده خلق‌ کرده‌، کاملا جداست.

‏هر جلد از این رمان به زنی تقدیم شده است! بئاتریس: در آسانسور قلابی چنین آمده: «یکدیگررا که دیدیم، زندگی من‌ آغاز‌ شد، اما خیلی زود‌ زندگی‌ تو به پایان رسید.» در غار غم‌انگیز می‌گوید: «زنان ‏مرده قصه نمی‌گویند. مردان‌ اندوهگین قصه‌شان را می‌نویسند.» ما در رمان متوجه می‌شویم که لمونی‌ بئاتریس‌ را دوست داشته و او را در یک حادثه‌ی آتش سوزی از دست می‌دهد. لمونی در تمام سیزده کتابش به او و عشق‌شان اشاره می‌کند.

‏در هفتمین کتاب، دهکده‌ی شوم، اسنیکت‌ برای‌ اولین بار‌ وارد دنیای بودلرها می‌شود. تا آن موقع، قصه‌ی آن‌ها را می‌گفته و هر از گاهی درخلال ماجراهای‌‌شان اطلاعاتی درباره‌ی خودشی می‌داده است. این کتاب برادر لمونی‌ اسنیکت‌ را‌ هم معرفی می‌کند.

‏ویژگی‌های اسنیکت هم چنین سوابق و آموخته‌هایش در مقام راوی بر کاراکتر او ‌‌هم‌ تاثیر می‌گذارد، اما در جایگاه یک شخصیت، بیشتر معرفی شده و انگیزه‌‌هایش‌ روشن‌ می‌شود. با خلق اسنیکت در مقام کاراکتری با علائق و احساسات شخصی هندلر، نه‌ تنها به او اجازه می‌دهد داستان را روایت کند، تفاوت جزیی بین‌ نیکی و بدی را هم‌ نشان‌ می‌دهد. وقایعی که توصیف می‌شوند و تهمت‌هایی که اسنیکت در جلدهای اول به دیگران می‌زند او را غیرقابل اعتماد می‌کند. این کار از اعتبار راوی می‌کاهد، اما کاراکتر را واقعی‌تر می‌‌کند.

‏با تیره ساختن مرز بین روایت اول شخص و سوم شخص و همین طور راوی و کاراکتر، ارتباط لمونی اسنیکت با خواننده بی نظیر می شود. دخالت او در ماجراها و مبهم کردن مفاهیم توسط کسی‌ که‌ ابتدا معتمد به نظر می‌رسید توصیف او را سخت می‌کند. با برملا شدن گذشته وانگیزه‌هایش، تصویری که در آغاز برای راوی بی‌طرف ارائه شد مخدوش می‌شود، ‏‏کاراکتر بودن، او را غیرقابل اطمینان می‌سازد و خواننده را به فکر وامی‌دارد که حقیقت چیست. حتی شاید دریابد که تفاوت‌ بین‌ نیکی‌ و بدی به روشنی تفاوت بین‌ سیاه‌ و سفید‌ نیست.

نسخه سینمایی «ماجراهای ناگوار» (بچه‌های بدشانس) اثر براد سیلبرینگ 2004 م.
...
این مقاله در سال ٢٠١٠ ‏در سمینار ادبیات مرکز زبان و ادبیات دانشگاه لوند سوئد ارائه شده است و بخشهایی از آن‌ به‌ دلیل طولانی بودن حذف شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...