داستان با لهجه اصفهانی | اعتماد


«آدم‌های چهارباغ» 40 روایت کوتاه است از آدم‌های چهارباغ با محوریت زنی به اسم عادله دواچی. دواچی یعنی کسی که کهنه بچه می‌شوید اما آمدن ماشین لباس‌شویی کار و کاسبی همه دواچی‌ها را کساد می‌کند و عادله می‌شود نظافت‌چی هتل جهان. تقریبا همه روایت‌ها برخورد عادله است با آدم‌های مختلف و عشقی که بین او و احمد سیبی جاری است. البته آن وسط روایت‌هایی مثل روایت زاون قوکاسیان هم هست که ربطی به عادله ندارد.

آدم‌های چهارباغ علی خدایی

متن کوتاه پشت جلد کتاب، هم جامع است و هم مانع: «این کتاب تشکر ناچیز من است از شهری که خیلی دوستش دارم... یک روز به اصفهان گفتم:«تو مرا دوست داری؟» خندید و من سرایدار اصفهان شدم!» علی خدایی اصفهانی نیست ولی اصفهان و اصفهانی‌ها در داستان‌هایش حضور غالب و پررنگی دارند. او در داستان‌هایش آنقدر خوب ارمنی‌ها را توصیف می‌کند که شک می‌کنید ارمنی است و این سوال در ذهن‌تان شکل می‌گیرد که مگر می‌شود اسم یک ارمنی «علی» باشد؟

موضوع مناقشه‌برانگیز این مجموعه این است که متن‌ها داستان‌اند یا ناداستان. به نظرم داستان بودن روایت‌های کتاب همان‌ قدر شبهه‌ناک است که ناداستان بودنش. مهم‌ترین وجه افتراق داستان و ناداستان، عنصر تخیل است. دست ناداستان برای استفاده از تخیل مثل داستان باز نیست. مثلا نویسنده دیگر نمی‌تواند عادله دواچی‌اش را بفرستد روی تخت هتل بپر بپرکند و همه اصفهان را ببیند اما داستان و ناداستان، موضوع خدایی نیست. به قول خودش روی مرز اینها قدم زده تا به ‌نوعی به این شهر ادای دین کند.

این آدم‌ها هستند که به شهر و مکان- هر شهر و مکانی- هویت می‌دهند اما بعضی وقت‌ها هم این شهر است که به آدم‌ها هویت می‌دهد. می‌شود گفت این رابطه دوسویه است؛ ما جنگ و جنوب را با احمد محمود به یاد می‌آوریم یا بر عکس. با «کلیدر» همین رابطه بین خراسان و محمود دولت‌آبادی برقرار است. کم‌کم می‌شود گفت بدون داستان‌ها و روایت‌های علی خدایی هم نمی‌شود به اصفهان فکر کرد. همان‌طور که زاون خدابیامرز شمایلی بود از ترکیب سینما با اصفهان البته با حوزه تاثیری فراتر از اصفهان. نمونه متاخرش یوسف علیخانی است. وقتی او نوشتن از میلک را شروع کرد،کمتر کسی می‌دانست چنین جایی هم روی نقشه هست. جهان داستان‌های او بود که به میلک هویت داد و آن را بین مخاطبانش جا انداخت. میلکی که البته برساخته خود اوست و قطعا با میلک واقعی خیلی فرق دارد. چهارباغ خدایی هم برساخته خود اوست. هر کس دیگری هم می‌تواند چهارباغ خودش را به تصویر بکشد و اصلا کارکرد ادبیات همین است. خدایی به سینمای علی حاتمی اشاره می‌کند و اینکه همه تصویر تهران قدیم در حافظه جمعی ما برساخته اوست.

خدایی این روایت‌ها را در پاسخ به دعوت شهردار اصفهان برای توجه به شهر و گردشگری نوشته. چه اشکالی دارد حتی اگر این کتاب سفارش شهرداری باشد؟ وقتی سفارش‌ها رویکرد ایدئولوژیک و هژمونیک نداشته باشند، برای نهادهای قدرت چه تفاخری بالاتر از اینکه اسباب خلق آثار اصیل و ماندگار باشند؟

بررسی امکاناتی که «مکان» و «داستان» در اختیار هم می‌گذارند،کار جذابی است. به خصوص که اکثر اوقات، زبان و لحن‌ داستان بین گفتار و نوشتار در سیلان است و زمین تا آسمان با مقاله فرق دارد. اوج این بندبازی برای داستان‌نویس در دیالوگ‌نویسی است. این دیالوگ عادله دواچی را از صفحه 122 کتاب بخوانید:«اینجا خیلی خُبه پروین خانوم. از این کله تا اون کله چارباغ پیداست.گاهی عصرا اینجا کنار این ستون تکیه می‌دما و تماشا می‌کونم. آیا می‌شناسم، آیا نیمی‌شناسم، ننه‌ش کیس، آقاش کیس.گاهی توی اون لالوا خودما می‌بینم با تشتم. همسادمون می‌آد رد می‌شه که خیلی ساله رفته‌س بالا. شوما را هم دیدم. همون روزی که آقادون و نغمه خانوم اومدند. شوما جوون بودی، آقادون جوون بود، این نغمه خانوم دست شما و آقا را گرفته بود و راه می‌رفتید مغازه‌ها را تماشا می‌کردید.»

تقلید لهجه اصفهانی وسوسه‌کننده است. حتی اگر نتوانیم استادانه تقلیدش کنیم،کلمه‌ها و دیالوگ‌ها در همان بستر و پلتفرم‌ با لحن و لهجه اصفهانی در ذهن‌مان ادا می‌شوند. علی خدایی روی این حافظه و بستر و پلتفرم حساب کرده و دیالوگ‌هاش را با لهجه اصفهانی نوشته. حتی نترسیده که مخاطب از بعضی از کلمه‌ها و ضرب‌المثل‌هایی که در فرهنگ عامه اصفهان و اطرافش معنی دارد، سر در نیاورد. همین که منظور به خواننده منتقل شود،کافی است. خواننده کنجکاو اگر بخواهد، می‌گردد و معنی آنها را پیدا می‌کند.

آیا لهجه‌های دیگر مثل یزدی و کاشانی را هم می‌شود در داستان از قالب درآورد؟ می‌توان با مسیری که خدایی رفته روی حافظه مخاطب و پلتفرم و قالبی که از این لهجه‌ها در ذهنش شکل گرفته، حساب باز کرد یا باید به راه جدیدی فکر کرد؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...