تغییر می‌دهیم یا تغییر داده می‌شویم؟! | کافه داستان


رمان «پاسار» با این جمله آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد که: «ترک کردن در خانواده‌ی ما مورورثی است.» نه تنها ترک کردن که خیلی چیزها هم در خانواده‌ها موروثی است. انواع وسواس‌های فکری و عملی، انواع اعتیادها، انواع اضطراب‌ها و افسردگی‌ها و پنیک‌ها… نسل به نسل در ما ادامه پیدا می‌کند و اینکه چقدر شانس داشته باشیم که در فرزند‌هایمان این عیوب را به سمت بهتر شدن پیش ببریم از اختیار ما خارج است و خیلی وقت‌ها مثل کاراکتر اصلی داستان پاسار ترجیح می‌دهیم نسل‌مان را ادامه ندهیم.

پاسار مریم اسحاقی

«پاسار» داستان زندگی بسیاری از جوان‌های امروزی است. مردمی که به نوعی شاید دچار بحران هویت شده‌اند و خیلی وقت‌ها خودشان هم نمی‌دانند از زندگی چه می‌خواهند. جوان‌هایی که زندگی را در چیزهایی متفاوت با نسل‌های قبلی خود یافته‌اند و اما در نهایت می‌بینیم که چیزی جز تنهایی عایدشان نمی‌شود. تازه اگر بتوانند از خودشان در برابر انواع فساد مراقبت کنند. روجا هم مثل بقیه انگار محکوم است به تکرار سرنوشتی که از آن گریخته. پاسار درونمایه‌های زیادی دارد، عشق، خانواده، روابط اجتماعی امروزی، لایه‌های مختلف روان‌شناختی… اما بیشتر داستان تنهایی انسان مدرن است.

ماجرای روجا شاید نمونه‌ی زندگی خیلی از آدم‌ها باشد. پدرش که اول از همه او را ترک می‌کند. بعد برادر را می‌گذارد به جای پدر. او هم ترکش می‌کند و بعد بهراد و… آن‌قدر گیر مردهای زندگی‌اش است که زن‌های زندگی‌اش را تقریباً فراموش می‌کند. همین‌طور که با داستان پیش می‌رویم احساس می‌کنیم روجا محکوم است به طردشدن، اما وقتی به کنه ماجرا دقت می‌کنیم و لایه‌ها را می‌شکافیم، می‌بینیم خود اوست که ترک می‌کند و دیگران را به ترک‌کردن خود ترغیب می‌کند. وقتی به معشوقش می‌گوید خیانت کردن ادامه‌ی عشق است در تن‌های مختلف. انگار ناخودآگاه دوست دارد تنهایی را انتخاب کند و خودش هم بی‌خبر است. روجا قربانی شرایط زندگی است. شاید اگر پدرش ترک‌شان نمی‌کرد؛ شاید اگر اوایل انقلاب پاکسازی صورت نمی‌گرفت؛ شاید اگر برادر نمی‌رفت و هزار شاید دیگر که لابه‌لای این داستان عاشقانه روایت می‌شود. اتفاقات اجتماعی سیاسی آن دوران که تاثیرات وحشتناکی را روی زندگی خیلی‌ها گذاشت. تأثیراتی که در لابه‌لای زندگی‌ یک دختر متولد پنجاه‌ و دو به آنها اشاره می‌شود. تأثیراتی که منجر به زندگی‌های پر از تنهایی نسل‌های بعدی شد. تنهایی‌های بی‌پایان.

روجا از این تنهایی به نوشتن نامه برای برادر سفر کرده‌اش پناه می‌برد. آن‌قدر می‌نویسد و می‌نویسد که کم‌کم از حرف‌زدن برای بقیه قطع امید می‌کند و فقط برای مخاطبی که دیگر به وجود داشتن و نداشتنش هم مطمئن نیست، از رازهایش می‌گوید. اول از واقعیت‌ها و خاطرات می‌نویسد. از امیدها و رویاها و آرزوها که در جای‌جای داستان اشاره می‌کند آن‌قدر آنها را می‌نویسم بلکه تغییر کند. آیا نوشته‌ها می‌توانند سرنوشت‌ها را دچار تغییر کنند؟! روجا از نوشتن ناامید نمی‌شود و ناگاه به این مطلب پی می‌برد که حتی اگر در واقعیت چیز خوشایندی برایش وجود ندارد، می‌تواند در نوشتن خودش را التیام ببخشد. آن‌قدر می‌نویسد و می‌نویسد که دیگر به امید خوانده‌شدن هم این کار را نمی‌کند و فقط همین که بنویسد کافی است. در واقع همین که امید را از دست می‌دهد، رنگ نامه‌ها و نوشته‌ها هم تغییر می‌کند و شبیه داستان‌های سیال ذهن می‌شود؛ شبیه وهم و خیال و رویا. نوشتن می‌شود یک نوع رهایی، رهایی از ذهن آشفته، رهایی از داستانی که دیگر نمی‌داند قرار است به کجا ختم شود و انگار دیگر حوصله‌ی ادامه دادنش را هم ندارد.

داستان در گیلان و به صورت غالب در رشت اتفاق می‌افتد و تصویرسازی‌ها زنده است و ما را با خود به آب و هوای مرطوب و سبز آن خطه می‌برد. مادر روجا با زبان گیلکی صحبت می‌کند و روجای ده ساله خوشحال است که خدا زبان رشتی را بلد است. روجا بین سنت و مدرنتیه گرفتار است. می‌خواهد تابوها را بشکند و منفعل نباشد. می‌خواهد متفاوت باشد، اما شاید راهش شبیه راه خیلی‌های دیگر باشد. خیلی‌هایی که به در بسته خورده‌اند و در یک سیکل معیوب قربانی شده‌اند.

داستان بیشتر از اینکه ماجرامحور باشد، درونی است. ممکن است از ابتدای داستان پیش‌بینی کنیم قرار است چه بشود، اما داستان را ادامه می‌دهیم چون اینکه چه بشود چندان مهم نیست، اینکه چگونه این‌طور می‌شود مهم است و در نهایت رویکردی که در داستان مطرح می‌شود؛ آیا در مواجهه با مشکلات باید رفت و فرار کرد یا ایستاد و تغییر داد؟ و اینکه آیا تغییر می‌دهیم یا تغییر داده می‌شویم؟! و این سؤالاتی‌ست که حداقل نسل ما خیلی درگیرش است و شاید هنوز به جوابی دست پیدا نکرده باشد.

در قسمتی از رمان می‌خوانیم: «حس می‌کنم زیبایی‌اش هوای آسانسور را خفه‌کننده کرده و لب‌های زنانه و پذیرنده‌اش هم. یعنی بهزاد می‌توانست از این زیبایی مسحورکننده فرار کند؟ نگاهِ خطوط چهره‌اش می‌کنم، خطوطی مبهم و ناخوانا. رنجی نافذ از خطوط چهره‌اش ساطع می‌شود. انگار در خاکسپاری تمام مردگان شرکت کرده. معشوقه تمام خدایان بوده، تمام جنین‌های جهان را سقط کرده، انگار تمام مردگان زلزله را از زیر آوار کشیده باشد بیرون…»

نشر ثالث رمان «پاسار» نوشته مریم اسحاقی را سال ۱۴۰۰ در ۲۷۴ صفحه منتشر و روانه بازار کتاب‌های ادبیات داستانی ایران کرده است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...