دانش و ارزش | اعتماد


ذهنیت علمی چگونه بر شکل‌گیری شخصیت فرد یا کسب فضایل اخلاقی او اثر می‌گذارد؟ این پرسش اصلی است که کتاب «علم و فضیلت» [Science and virtue : an essay on the impact of the scientific mentality on moral character] برای پاسخگویی به آن به رشته تحریر درآمده است.

علم و فضیلت» [Science and virtue : an essay on the impact of the scientific mentality on moral character]  لوییس کاروئانا [Louis Caruana]

نویسنده کتاب پروفسور لوییس کاروئانا [Louis Caruana] کشیش یسوعی است که مدرک دکترایش را در رشته تاریخ و فلسفه علم از دانشگاه کمبریج گرفته و اکنون علاوه بر ریاست دانشکده فلسفه دانشگاه رم، به تدریس فلسفه و پژوهش در رصدخانه واتیکان اشتغال دارد. دکترمحمد ابراهیم محجوب، مدرس دانشگاه امیرکبیر نیز کتاب را به فارسی ترجمه کرده است. نویسنده در مقدمه به شکافی اشاره می‌کند که بین دانشمندان علوم طبیعی و فیلسوفان با ارزش‌های اخلاقی حاکم بر فضای علمی ایجاد شده و به قدرتمندان کمک کرده تا از علم به عنوان ابزاری برای بیدادگری خود بهره گیرند و هدف خود را از نگارش این کتاب توجه به موضوعات بنیادی‌تر، مباحث اخلاقی مهم نهفته در عصر علم و در نهایت بررسی اینکه - کدام جنبه از کار دانشمندان می‌تواند روی خصوصیات اخلاقی ایشان تاثیرگذارد- بیان می‌کند. به لحاظ روش‌شناسی نیز روش تحلیلی را در پیش گرفته و خط استدلال خود را در دو سطح پیش می‌برد که یکی پیوند میان دانش و تجربه در علوم و دیگری انشعاب به وضعیتی فراتر است. مع‌الوصف به نظر می‌رسد با وجود اینکه نویسنده تلاش کرده تا با اتخاذ چنین روشی خود را از پیچیدگی‌های این مباحث برهاند، اما بر پیچیدگی‌های درونی کتاب افزوده است.

کتاب در شش فصل تنظیم شده است. در فصل اول به مفهوم فضیلت پرداخته شده و نویسنده تلاش کرده با بررسی و کنکاش در تعاریف مختلف فضیلت در اندیشه فلاسفه باستان به گونه‌ای تعریف مفهومی و عملیاتی دست یابد که راهگشای او برای انجام این پژوهش باشد و در این راستا تعریف ارسطو از فضیلت را برمی‌گزیند که فضیلت را رفتار یا منش خیر اعتدالی بین دو منش شر افراطی و تفریطی تلقی می‌کند. نویسنده روش دهری را برای ادراک و استنتاج برگزیده و راهبرد خویش را بیشتر بر استقرا استوار ساخته که ردی از احتمال را نیز در دل دارد. فرضیه اصلی نویسنده که در فصول بعدی کتاب در پی ارایه براهین منطقی برای تایید آن است چنین صورت‌بندی می‌شود که «روش پژوهش علمی نه تنها در کسب دانش بلکه در شیوه شخصی زندگی پژوهشگر نیز اثری ژرف برجا می‌گذارد» (ص۲۱).

همچنین در بیان روش‌های کسب فضیلت به تحدید حدود پژوهش و مفاهیم مدنظر خود نیز می‌پردازد. در انتهای فصل اول نیز راهبرد پژوهش خود را معرفی می‌کند که مبنای شکل‌گیری فصول آتی کتاب نیز هست و برای عملیاتی کردن مفهوم «ذهنیت علمی» با واکاوی شالوده‌های فلسفی علوم تجربی چهار بخش اصلی مشاهده، ساختار منطقی و روش علمی، تبیین و ارزیابی نظریه‌های علمی در مسیر تاریخ را تعریف می‌کند و در هر بخش بیان می‌کند که چگونه برخی جنبه‌های اصلی یا ابعاد و وجوه آن بخش بر لایه‌های ژرف‌تر شخصیت فرد اثر می‌گذارد و کدام شکل از شر یا فضیلت را در وجود او تقویت می‌کند. در «مشاهده» مفهوم صورت ظاهری و صورت علمی را مطرح می‌کند و بی‌توجهی به صورت ظاهری یا زیاده روی در توجه به آن را با دو شر ارسطویی متناظر می‌داند و فضیلت را «کردار در چارچوبی که در آن تعادل صحیحی میان صورت ظاهری و صورت علمی برقرار باشد» تعریف می‌کند (ص۶۶) .

در فصل روش، پس از پرداختن به جنبه‌های گوناگون روش شناختی و استقرا و ابطال‌گرایی دو فضیلت اعتدال فکورانه و ریسک‌پذیری محتاطانه را برجسته می‌کند. در بحث تبیین به مفهوم مناسبت تبیین و وابستگی آن به زمینه می‌پردازد و شخص با فضیلت را فردی می‌داند که «در تبیین علمی برای وابستگی به زمینه اهمیتی سزاوار قائل است.» (ص۱۴۸) در فصل پنجم پس از طرح نظریاتی چون انقلاب علمی کوئن و برنامه پژوهشی لاکاتوش برای تبیین تحولات اساسی تاریخ علم پس از معرفی دو شر تاکید بیش از اندازه بر تعقل و زیاده‌روی در تاکید بر قیاس‌ناپذیری، فضیلت را شجاعت یا جسارت تجسسی نام می‌نهد. این فصل از دیدگاه من به لحاظ قوت استدلال و اهمیت پرسش‌هایی که مطرح شده ضعیف‌ترین فصل کتاب است و براهین و پاسخ‌ها چندان استخوان‌دار و قانع‌کننده به نظر نمی‌رسد.

به طور کلی این کتاب دارای ساختار مناسب و چارچوب مدونی است و با توجه به پیچیدگی مباحث نویسنده در هر مقطع تلاش کرده تا از مباحث آن بخش جمع‌بندی و خلاصه‌ای ارایه دهد که مخاطب را همراه خود نگاه دارد. شیوه‌های استدلالی و اندیشه‌ورزی در کتاب نیز محکم و قابل اعتنا است و از ابعاد آموزشی خوبی برای دانشجویان منطق و فلسفه و روش‌شناسی برخوردار است. اما همین امر به نوعی نقطه ضعف کتاب نیز تلقی می‌شود. «علم و فضیلت» اگرچه به موضوع دقیق و مهمی اشاره کرده که دغدغه بسیاری از اصحاب علم و اندیشه در عصر حاضر است اما با فروکاست موضوع به مباحث روش‌شناختی پاسخ چندان روشنی به این دغدغه نداده است. نویسنده تلاش زیادی کرده تا ثابت کند کار علمی با شخصیت و اندیشه و زمینه ذهنی پژوهشگر یا دانشمند ارتباط دارد. این تلاش در سپهر فکری اثبات‌گرایی مهم و با ارزش است اما اکنون که چنددهه از طرح پاردایم‌های تفسیری، انتقادی و پست‌مدرن در فلسفه علم و روش‌شناسی گذشته و انتقادات متعددی به اثبات‌گرایی و ابطال‌گرایی وارد شده دیگر ضرورت چندانی برای طرح این بحث با این رویکرد احساس نمی‌شود. انتخاب تعریف ارسطو از فضیلت اگرچه توانسته چارچوب نظری خوبی برای پیشبرد تحقیق ارایه کند اما کمک زیادی به تنویر ذهن تشنه مشتاقان این بحث نمی‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...