...نگاهم مى‌کرد و درِ جعبه‌اى را باز مى‌کرد که رویش با صدف‌هاى صورتى تزئین شده بود. به بینى خود پودر زد و کارش که تمام شد در جعبه را بست. بعد ایستاد و بار دیگر به طرف چراغ رفت. گفت: فکر کنم یک نفر این اتاق را در خواب مى‌بیند و همه‌چیز را در آن به هم مى‌ریزد.

به گزارش خبرآنلاین، «چشم‌های سگ آبی» اثر  گابریل گارسیا مارکز با ترجمه بهمن فرزانه از سوی نشر ثالث منتشر و در نمایشگاه کتاب رونمایی شد.

این کتاب 108 صفحه‌ای که با قیمت 2300 تومان منتشر شده، داستانی است که مارکز در سال 1950 آن را نوشته است.

در بخشی از رمان می‌خوانیم:
آن وقت نگاهم کرد. خیال مى‌کردم اولین بار است که نگاهم مى‌کند. ولى بعد وقتى دور چراغ چرخید من از پشت سر، نگاه چربش را حس مى‌کردم که داشت روغن مالى‌ام مى‌کرد. فهمیدم این منم که براى اولین بار نگاهش مى‌کنم. سیگار آتش زدم و قبل از آن‌که صندلى را بچرخانم تعادلم را روى یک پایه حفظ کردم و دود تند و تلخ را فرو دادم. آن وقت بود که دمش را دیدم. همان‌طور که هر شب کنار چراغ ایستاده و نگاهم کرده بود. براى چند دقیقه کار دیگرى نکردم. به یکدیگر خیره مانده بودیم. من تعادلم را روى پایه عقبى صندلى حفظ کرده بودم و نگاهش مى‌کردم. او هم ایستاده بود و دست بلند و آرام خود را بالاى چراغ نگه داشته بود و نگاهم مى‌کرد. مثل هر شب پلک‌هاى نورانى‌اش را مى‌دیدم. آن وقت بود که گفته همیشگى‌اش را به خاطر آوردم.

...نگاهم مى‌کرد و درِ جعبه‌اى را باز مى‌کرد که رویش با صدف‌هاى صورتى تزئین شده بود. به بینى خود پودر زد و کارش که تمام شد در جعبه را بست. بعد ایستاد و بار دیگر به طرف چراغ رفت. گفت: «فکر کنم یک نفر این اتاق را در خواب مى‌بیند و همه‌چیز را در آن به هم مى‌ریزد.» دست بلند و لرزانش را بار دیگر روى شعله چراغ گرفت. همان دستى که قبل از نشستن جلوى آینه روى حرارت چراغ گرفته بود. گفت: «تو سرما را حس نمى‌کنى؟» گفتم: «چرا، گاهى احساس سرما مى‌کنم.» گفت: «الان احساس سرما مى‌کنى؟» آن وقت متوجه شدم چرا نمى‌توانستم روى صندلى بمانم. سرما بود که به تنها بودن مطمئنم کرده بود. گفتم: «آره، حالا احساس سرما مى‌کنم. ولى عجیب است چون شب آرامى است. شاید ملافه از رویم کنار رفته است.» دیگر جوابى نداد. بار دیگر به طرف آینه رفت و من هم بار دیگر صندلى را چرخاندم تا پشتم به او باشد.

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...