نامبرده، قربانی تعطیلی اپرای تهران است | اعتماد


حسین سرشار، خواننده اپرا، موسیقیدان، دوبلور و هنرپیشه ایرانی بود. او در اپراها و تئاترهای ایرانی و ایتالیایی اجرا کرد و پس از انقلاب و تعطیلی اپرا، در سینمای ایران به بازیگری و دوبله مشغول شد. وی 20 فروردین ماه 74 در ۶1 سالگی درگذشت. ماجرای مرگ او روایت‌های گوناگونی دارد. دوشنبه 7 اسفند ماه نشست بررسی کتاب «نامبرده، حسین‌ سرشار» در خانه موزه بتهوون برگزار شد. این کتاب که حاصل پژوهش و مصاحبه‌های ساناز سیداصفهانی با هنرمندانی همچون سیامک شایقی، هوشنگ گلمکانی، نصرت کریمی، محمدعلی کشاورز، شاهین فرهت، شهلا میلانی، امیر اشرف آریانپور، پری زنگنه، پری ثمر، احمد پژمان، رشید وطن‌دوست، یارتا یاران و هومن خلعتبری است، در سال 99 توسط نشر دات منتشر شد، اما بنا به دلایل مختلف هیچ مراسمی برای رونمایی و معرفی آن برگزار نشد.

نامبرده، حسین‌ سرشار   ساناز سیداصفهانی

در هفتمین روز ماه جاری هنرمندان و دوستداران حسین سرشار گرد هم آمدند و از جایگاه هنری و زندگی او گفتند. هوشنگ گلمکانی، جاوید مجلسی، شهلا میلانی، علیرضا میرعلی‌نقی، اسدالله امرایی، اسماعیل عباسی، رضا آشفته، غلامرضا صراف و رویا میرعلمی از جمله مهمانان این نشست بودند.

به گزارش کتاب نیوز به نقل از اعتماد، شهلا میلانی، خواننده و مدرس آواز درباره آشنایی خود با حسین سرشار گفت: «تا پیش از انقلاب من و آقای سرشار ارتباطی نداشتیم و این ارتباط استاد و شاگردی پس از انقلاب شکل گرفت. قبل از این آشنایی فکر می‌کردم که ایشان یک مرد مغرور و خودشیفته هستند ولی وقتی با ایشان آشنا شدم، فهمیدم چقدر اشتباه می‌کردم؛ ایشان در درون‌شان یک کودک صادق و بی‌ریا و با توجه به نوع تخصصش و جایگاهی که داشت، هر کسی ایشان را درک نمی‌کرد و برای همین اگر می‌خواستیم او را بشناسیم باید با ایشان در تماس می‌بودیم. تمام زندگی‌اش تحت‌الشعاع کارش بود، دوستانش، ارتباطاتش، تغذیه، ورزش و... همگی در خوانندگی‌اش تجمیع می‌شد. او یکی از بهترین باریتون‌های تاریخ موسیقی ایران بوده و اکثر خوانندگان پیش از انقلاب از غرب دعوت می‌شدند ولی ایشان در کنار آنها درخشش داشت. کوک درست، تکنیک درست، تنفس درست و... همگی به خاطر عشق او به کارش بود. همان علاقه بود که باعث می‌شد، فوت کوزه‌گری را به شاگردانش هم منتقل کند.

من از شخصیت، مهربانی و تکنیکش بسیار آموخته‌ام. واقعا حیف شد، چون با آن نوع سلامت و زندگی‌ای که ایشان داشتند، باید سال‌ها زندگی می‌کردند و در اپرا می‌خواندند ولی متاسفانه وقتی در یک فستیوال که در کشور ارمنستان شرکت کردیم متوجه اولین نشانه‌های فراموشی ایشان شدیم و دیدیم که فینالِ کاراکتر «اسکامیلیو» که ایشان بارها استادانه آن را خوانده بودند، فراموش کردند و عده‌ای که همیشه به ایشان حسادت می‌کردند، شروع به سرزنش‌شان کردند؛ آن هم سرشاری که هرگز اشتباه نمی‌کرد. حسین سرشار دچار فراموشی شد و فقط مسیر تالار را به یاد می‌آورد و به این مکان می‌آمد و راه برگشت را به یاد نمی‌آورد! درگذشت ایشان موجب از بین رفتن بخش بزرگی از تاریخ شفاهی اپرا در ایران شد، چون او یک تاریخ زنده از اپرا در ایران بود. در آخرین دیداری که با ایشان داشتیم، هیچ کس را جز من به خاطر نیاوردند، چراکه در زمانی که اپرا تعطیل شده بود ماجرای تمرین‌های شخصی و پیشرفت‌های‌شان را با من درمیان می‌گذاشتند. ایشان به قدری افتاده بودند که از منِ هنرجو سوال می‌کردند که مثلا این سی بملی که می‌خوانم و خارج از رِنجِ صدای باریتون هست را با کیفیت قابل قبولی می‌خوانند یا خیر! ایشان انسان بسیار بزرگی بودند با اندیشه‌ و جهان‌بینی‌ای بسیار بزرگ و حیف که در جمع ما نیستند.»

در ادامه این نشست هوشنگ گلمکانی، منتقد و کارگردان سینما نیز عنوان کرد: «وقتی خانم سیداصفهانی در سال 90 به دفتر مجله ما برای تهیه این کتاب آمد، من شگفت‌زده و خوشحال شدم از اینکه چطور این هنرمند فراموش شده هنوز علاقه‌مندانی دارد... وقتی در صفحه «گمشدگان» روزنامه تصویر حسین سرشار را با آن تیتر غم‌انگیز و تعجب‌آور که نشان‌دهنده ناآگاهی مسوولان آن روزنامه با این هنرمند بود، دیدم در مجله یادداشتی با این تیتر منتشر کردم که «یکی از ما گمشده!»

در اینجا ساناز سیداصفهانی توضیح داد: «نام این کتاب هم برگرفته از این تیتر زننده آگهی‌ای بود که به سنت رایج آن ‌زمان درباره یک هنرمند بزرگ به این صورت نوشته شده بود و اینجا باید اشاره کنم که آقای گلمکانی در پیدا شدن آقای سرشار در یکی از دفعاتی که به دلیل فراموشی ایشان گم شده بودند، نقش مهمی داشتند.»

گلمکانی ادامه داد: «ما در مجله فیلم، پرونده‌های گوناگونی را کار می‌کردیم که در آن شماره کلِ مجله به پرونده دوبله اختصاص پیدا کرد. پیش از انقلاب دوبله در جامعه هنرمندان جایگاهی نداشت و بیشتر مورد انتقاد بود تا تحسین ولی بعد از انقلاب دوبله حالت نوستالژیک پیدا کرد و در دهه هفتاد کم‌کم دوبله ایران مورد تحسین قرار گرفت. در آن شماره من با دوبلورهای مختلفی گفت‌وگو کردم از جمله آقای سرشار. با ایشان در منزل‌شان در کامرانیه مصاحبه کردم که این اولین ملاقات من با او بود. وقتی من با ایشان مصاحبه را شروع کردم با اینکه فقط یک واکمن با خودم برده بودم ولی ایشان حس مصاحبه زنده تلویزیونی را داشت و بسیار رسمی با من صحبت کرد. یادم است وقتی داشتیم با هم صحبت می‌کردم دختر کوچک او ناگهان شروع به حرف زدن کرد و حسین سرشار بسیار از این اتفاق شوکه شد به‌طوری که با اشاره سعی داشت او را ساکت کند، انگار تلویزیون در حال پخش تصویر زنده او باشد؛ قطعا کسی مثل حسین سرشار با دستگاه‌های صوتی آشنا بود و متوجه می‌شد که این ضبط فقط صوتی است و پخش زنده هم نیست ولی برخورد او در آن لحظه بسیار عجیب بود. بعدا متوجه شدم که همه این اتفاقات نشان‌دهنده آلزایمر بوده است. از نکات عجیب آن مصاحبه این است که من از خاطرات سینمایی و دوبله او می‌پرسیدم و او می‌رفت سراغ علاقه‌اش به اپرا و از عشقش به اپرا می‌گفت. حتی به من گفت به این دلیل که علاقه‌ای به دوبله نداشتم هیچ عکسی هم از زمان دوبله کردنم ندارم. اینجا باید بگویم با اینکه او به دوبله علاقه نداشت ولی بدعت‎گذار یک سبک در دوبله از زبان ایتالیایی به فارسی بود که همچنان هم در حال تقلید است.»

در ادامه سیداصفهانی با اشاره به این موضوع که سجاد پورقناد اولین کسی بود که از طریق اینترنت کتاب او را خواند و مصاحبه مفصلی با وی در ژورنال آنلاین گفت‌وگوی هارمونیک انجام داده، از پورقناد دعوت به سخنرانی کرد.

پورقناد، موسیقیدان و سردبیر مجله گفت‌وگوی هارمونیک درباره این کتاب گفت: «به‌طور طبیعی افراد یک جامعه درباره ادوارِ مختلفِ تاریخی، سعی در نمادسازی می‌کنند. گاهی این نمادها در جایگاه یک انسان ظاهر می‌شوند. حسین سرشار نیز به دلیل از دست دادن موقعیت هنری و شغلی خود در روزهای اول انقلاب که همزمان با تعطیلی همیشگی اپرای تهران بود، دچار آسیب روحی شدیدی شد که احتمالا همین آسیب موجب به وجود آمدن بیماری آلزایمر در او بود.

همین امر باعث گسترش حس دلسوزی و ترحم اهالی هنر و به خصوص موسیقی شده بود که خبر تصادف و درگذشت او این اندوه را افزایش داد تا اینکه با گذشت زمان، شایعه‌ای دیگر در فضای غیر رسمی، این اندوه را تبدیل به خشم کرد؛ «حسین سرشار نیز قربانی قتل‌های زنجیره‌ای بوده است!»، این خبر برای عده‌ای گویی تبدیل شدن یک قربانی آلزایمر و تصادف به یک شهید مظلوم بود و به ناگهان تصورِ حسین سرشار را وارد عرصه‌ای دیگر کرد که اتفاقا چیزی بود که آن جماعت انتظارش را می‌کشیدند تا مرگ مظلومانه سرشار را تبدیل به یک تراژدی قهرمانانه کنند. در چنین فضایی که بعضی از مردم آنچه دوست داشتند، شنیده و باور کرده بودند، ناگهان ساناز سیداصفهانی با کتابی که پیام بیداری داشت، سر رسید و اعلام کرد: «سرشار به قتل نرسیده و تنها قربانی یک تصادف رانندگی در دوره فراموشی‌اش شده است.» این پیام سیداصفهانی از اینجا جسورانه به نظر می‌رسد که پیامی در جهت بیداری است نه آن رویای تراژیک و قهرمان‌ساز. طبیعتا آن دسته که شدید دلبسته این داستان شده بودند، سعی در نادیده گرفتن، بدگویی و حتی تخریب گردآورنده آن کردند. هر چند در نهایت به مددِ امکان دسترسی به فضای مجازی، در تخریب این نویسنده و پژوهشگر، خوشبختانه موفقیتی به دست نیاوردند. به‌طور کلی افرادی که در مسیر روشنگری قدم می‌گذارند این جسارت را دارند که از نادیده گرفته شدن تا تخریب را به جان بخرند به قیمت دانایی.»

در ادامه جاوید مجلسی، نوازنده هورن در ارکستر اپرا و ارکستر سمفونیک تهران گفت: «اوایل انقلاب مردم سیاسی شده بودند و من و سرشار هم به دلیل داشتن افکار سیاسی نزدیک به هم، دوستی نزدیکی داشتیم. ایشان قبل از انقلاب سولیست اپرای تهران بود و بعد از انقلاب ناگهان منتقل شد به گروه کر و در جایگاهی که با سطح کار ایشان فاصله زیادی داشت. کسی که بهترین باریتون ایران بود و مهم‌ترین نقش‌ها را می‌خواند شش صبح به همراه ارکستر و کر بردند به میدان ژاله تا برای مردم کوچه و خیابان در گروه کر سرود بخواند. ابتدا تحمل می‌کرد ولی هر چه می‌گذشت طاقتش به رو اتمام می‌رفت. ضربه‌ای که از نظر روحی خورد در حد توانش نبود.»

شهلا میلانی در ادامه صحبت‌های مجلسی توضیح داد: «آقای سرشار دچار آسیب روحی شد. او که اگر موقعیت فراهم بود یک سولیست معتبر بین‌المللی می‌شد و تمام زندگی‌اش اپرا بود و همیشه با صدایی در ماسک و همراه با رزونانس صحبت می‌کرد، وارد گروه کری شد که بسیاری از هنرمندان خوب آن رفته بودند و جایگزین آنها خوانندگان آماتوری شده بودند که از طریق روابط وارد کر شده بودند. آنها صدا و کاراکتر او را به تمسخر می‌گرفتند و او را درک نمی‌کردند.»

ساناز سیداصفهانی، نویسنده این کتاب در پایان گفت: «البته من غیر از اینکه اطمینان دارم که سرشار به قتل نرسید، بلکه حتی اعتقاد دارم با وجود گرفتار شدنش در دامان آلزایمر، باز یک هنرمند شکست خورده و مظلوم نبود. سرشار برخلاف بسیاری از خوانندگان هم‌عصر خود مانند اولین باغچه‌بان، رشید وطن‌دوست و... هم در پیش از انقلاب فعالیت‌های گسترده‌ای در اجرای اپرا داشت، بلکه این شانس را داشت که با حمایت زنده‌یاد داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی، بر پرده سینما نیز بدرخشد و مخصوصا در کاراکترهایی که برای او طراحی شده بود، کاراکتر یک خواننده اپرا را نیز بازی کند. پس حسین سرشار یک هنرمند بازنده نبوده و موفقیت‌های قابل توجهی در قبل و بعد از انقلاب نصیبش شده است. این شانس تنها متعلق به حسین سرشار بود و بس.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...