پرواز عقابها از الموت تا صوفیه | کافه داستان
بازخوانی تاریخ بیش از هر چیز شرح یک سفر است. سفر به دوران گذشته و توجه به سرنوشت شخصیتهایی که حوادث بزرگ ومهم مسیر زندگی آنها را تغییر داده، به سمت و سوی متفاوتی کشانده و در نهایت نامشان را بر صفحهی تاریخ ماندگار کرده است. فارغ از عملکردی که شخصیتهای تاریخی داشتهاند تأمل در تاریخ ابعاد دیگری از وجوه شخصیتهای تاریخی را آشکار میکند. گاه مرگ شخصیتهای تاریخی از وزیر و سیاستمدار عالیرتبه گرفته تا شاعر و نویسنده و روزنامهنگار بسته به حوادثی که حول زندگی آنها چرخیده در هالهای از ابهام شک و تردید فرو رفته است، تا آنجا که سالها پس از مرگشان نیز نقل و گفتوگوهای متعدد ادامه دارد. حتی اگر این مرگها با قطعیت در تاریخ به ثبت رسیده باشند در دنیای هنری نویسنده باز هم میتوانند مجال گفتوگو و تردیدبرانگیزی در واقعیت را فراهم آورند.

رمان «کمون مردگان» یا «مرثیهای برای پیراهن خونی سوفیا» نوشته فرید قدمی خواننده را به سفری برای بازخوانی تاریخ فرا میخواند؛ ورقهایی را باز میگشاید و چهرههای ناشناختهای را نشان میدهد که تا پیش از این گمنام بودند اما نقششان را نمیتوان در حوادث تاریخی نادیده گرفت. داستان «کمون مردگان» از سه روایت تشکیل شده است. روایت نخست شرح سفر یک ماههی نویسنده به کشور بلغارستان در سالهای اخیر است. فرید قدمی آثار نویسندگان بلغاری را ترجمه کرده و به همین سبب توسط خانه ادبیات صوفیه به بلغارستان دعوت شده است. روایت دوم روایتی تاریخی از منطقه الموت ایران در دوران قرون وسطی (۱۱۶۴میلادی) دورهی فرقه «نزاریان» و حکومت یکی از رهبرانش، حسن دوم، فرزند حسن صباح است. دولتی انقلابی که قصد داشت ایران را از شر سلاطین مستبد نجات دهد و بنای اجتماعی نو را پی افکند و روایت سوم درباره زندگی و خودکشی «مایاکوفسکی» شاعر روس است.
آنچه دستمایه نویسنده برای روایت داستان قرار گرفته مرگ شخصیتهای تاریخی از خواجه نظامالملک وزیر دوران سلجوقی تا مایاکوفسکی شاعر روس و بالکانسکی نقاش بلغاری است. مرگ، خودکشی یا ترور شخصیتها زمینهای را برای بستر روایت فراهم کرده و مؤلف از تاریخ کارکردی زیباییشناسانه گرفته است. برای رسیدن به این زیبایی هنری نویسنده شخصیتهای تاریخی همدوره را که وجوهی مشترک دارند کنار هم قرار داده است. ابوالقاسم لاهوتی، لیلی بریک، سرگئی یسنین، واپستاروف و لوسی نوئل (نویسندهای که مایاکافسکی را با حلقههای ادبی در پاریس و دیگر شهرهای اروپا آشنا میکند) از جملهی این شخصیتها هستند. همچنین همراستا با شخصیتهای تاریخی شخصیتهای دیگری را خلق کرده و در مسیر آنان قرار داده است تا به برداشتی نو از انسان تمام شده برسد. برای هنرمند هیچ انسانی تمام نمیشود و حتی مرگ اگر بتواند او را در تاریخ تمام کند در هنر قادر نخواهد بود. نویسنده از حدس و گمانهای مطرح شده دربارهی روابط زندگی شخصیتها هم سود برده و داستان برساخته خویش را رقم زده است. خواننده شاهد این رویکرد در کتاب نیز هست.
زیبایی هنری دیگر فرید قدمی خلق و کارکرد شخصیتهای زن به گونهای متفاوت است. از نام کتاب که پیراهن خونی سوفیاست تا شهر صوفیه که آن را شهری زنانه میپندارد. در یکی از خردهروایتها خاتون شاهزادهای ایرانی و به نظر سوفیایی است که نماد گل رز و عشق شده است. این کارکرد اسطورهای از زن در این روایت چندصفحهای توانسته وجوه انسانی زنان را که گاه در تاریخ یا روزگار مردسالار کتمان میشود عیان کند. یکی دیگر از این زنان سوفیا دختری دلاور و شهسوار بلغاری است که ترکان سلجوقی روستایش را غارت و خانودهاش را کشتهاند. سوفیا در راه فرار با مبارزان ایرانی (نزاریان) همراه و همرأی شده تا آنجا که جان خود را بر سر این راه فدا میکند. یادبود او تندیس عقابهایی میشود که در شهر صوفیه به یادگار میمانند تا با نام الموت (آشیانهی عقابها) پیوند بخورد. شخصیت زن دیگر سوفیا خاتون است. او زنی است که بر اساس حدس و گمانهای زندگی شاعر خلق شده و عشق مایاکوفسکی است. عشقی که توانست سالها بار زندگی در بیهویتی را برای مایاکوفسکی (سرنوشت برساخته به دست نویسنده) قابل تحمل کند.
فریدقدمی در خانهی نقاشی بلغاری به نام بالکانسکی ساکن میشود. همانجا که روح مایاکوفسکی، ننکو بالکانسکی و واپتساروف میزبان او میشوند. مایاکوفسکی (۱۸۹۳_۱۹۳۰) شاعر، درامنویس و فوتوریست (آیندهگرای انقلابی) روسی بود که در سیوهفتسالگی با شلیک گلوله به زندگی خود پایان داد. یسنین دوست مایاکوفسکی شاعر است که پرونده مرگ او هنوز باز است و تحلیلها در مورد ترور یا خودکشی او فراوان. نویسنده بر مبنای مرگ یسنین در مرگ مایاکوفسکی ابهاماتی را پدید آورده و از شایعاتی که پیرامون روابط شاعر با معشوقههای بسیار از جمله «لیلیبریک» وجود داشته پایه این بخش از روایت را ساخته و با توجه به دیگر شخصیتهای تاریخی مانند لاهوتی (شاعر ایرانی که از پیشگامان مبارزات کارگری و از اعضا حرب کمونیست بوده که غیاباً محکوم به اعدام شد و به شوروی گریخت) و سرنوشت مشابه او با مایاکوفسکی سرنوشتی را برای مایاکوفسکی برمیسازد که بتواند روزهای سرگشتگی و فشار در دوران کمونیسم را به نوعی دیگر از آنچه تا کنون نشان داده شده، به تصویر بکشد.
مؤلف زمان و مکان خودکشی مایاکوفسکی را تغییر داده و آن را به مکان و زمان دیگری کشانده است. در واقع ماهیت واقعی حادثه خودکشی شاعر تغییر کرده و فرصتی برای مخاطب فراهم شده تا در این حادثه تأمل کند. استالین قراری با شاعر میگذارد که فقط لیلی بریک و ابوالقاسم لاهوتی از آن مطلع هستند. مایاکوفسکی و لاهوتی با هویتی جعلی سوار قطار برلین میشوند در حالی که دوستداران شاعر به سوگش نشستهاند. مایاکوفسکی اسم جعلی برای خود برمیگزیند و خود را به عنوان وکیلی ادبیات خوانده با نام پللئوپلدویچ لئون به نویسندگان پاریسی معرفی میکند.
گاهی حتی از خودش میپرسید که آیا من واقعاً مایاکوفسکی بودهام؟
اگر آره پس چرا با فعل ماضی درباره خودم حرف میزنم؟ بودهام؟ (صفحه ۹۰)
مایاکوفسکی پس از مرگ سوری با چالشهایی مواجه میشود. شاعری که به واسطه سرودن شعر و حضورش در میان مردم زنده است باید نقش یک انسان دیگر را بازی و یک زندگی پنهان از نظرها را شروع کند. این سرگشتگی شاعر و آوارگی از کشوری به کشورهای دیگر و دوری از سرزمین و مردمش او را به بحران هویت سوق میدهد. در واقع استالین به او لطف نکرده و او را به شیوهای دیگر کشته است. شاعری آواره و در ترسی دائمی با اسم جعلی باید به خود بقبولاند که هنوز زنده است. در حالی که مدام مرده او نقشی پررنگتر از خود او را در جامعه بازی میکند. میدانی را به اسم او میکنند و شعرهایش را میخوانند و مورد تکریم و احترام قرارش میدهند. ولی خود شاعر اگر بخواهد شعر بگوید متهم به تقلید از مایاکوفسکی میشود و طور دیگری هم بلد نیست شعر بگوید. شعرهایی که پیشتر در کوچه و خیابان با شور و اشتیاق برای مردم میخواند در وضعیت کنونیاش به هقهق گریه بدل می شود. هنرمند که باید بدون واهمه و هراس از دیگریهای پیرامونش دست به خلق آثاری بزند که انعکاسی از شرایط موجود جامعه خود باشد نه آنکه فشار بیهویتی را متحمل شده، مهجور و گمنام بیافتد و نتواند جز مرگ به چه چیز دیگری بیاندیشد.
پساز خبر بازداشت و اعدام واپتساروف توسط حکومت کمونیستی – تنها کسی که از هویت واقعی شاعر باخبر بوده- بحران و سردرگمی در وجود و روان مایاکوفسکی او را به نهایت استیصال و سرگشتگی میرساند. زیبایی دیگر نویسنده در اینجاست که دستکاری تاریخ را از دید مخاطب پنهان نمیدارد. در روایت نویسنده سالها بعد در یک پرفورمنس در مسکو که یک دانشجوی الموتی نقش مایاکوفسکی را بازی میکند خودکشی شاعر (واقعیت ثبت شده در تاریخ) به خواننده گفته میشود.
روایت سوم مربوط به حسن صباح دوم است. الموت منطقهای است در شمال شرقی شهرستان قزوین (قلعهای بین قزوین و گیلان) به سبب ارتفاعی که دارد آن را «آله آموت» (عقاب آشیان) نیز مینامند. بسیاری از اتفاقات تاریخی در این منطقه رخ داده است. حسن صباح از قلعههای این منطقه به عنوان پایگاهی برای مبارزات خود استفاده میکرده و فدائیان این فرقه از قلعه الموت به دورترین نقاط مملکت گسیل میشدند تا مستبدان سلجوقی و مزدورانشان را ترور کنند. نویسنده با همراهی این خط روای با روایت مرگ مایاکوفسکی و سوفیا توجه خواننده را به دوران حکومت کمونیسم و شورشیان نزاری جلب میکند. هرچند ساختار قدرتی در هر یک از این حکومتها و رهبریها متفاوت است ولی هریک به نوعی ترس از مرگ و جاسوسان را تداعی میکنند. یکی مرگ مخالفان و یکی مرگ مستبدان ظالم. نزاریان میخواستند ایران را از شر سلاطین مستبد نجات دهند و جامعهای بی هیچ سلسله مراتب بنا کنند، اما راه آنان به خشونت و ترور منتهی شد. حکومت کمونیسم هم پرچمدار آزادی و برابری حقوق انسانها فارغ از طبقات اجتماعی بود، ولی با محصورکردن افکار مردم جامعهای سرشار از وحشت و ناامنی و عدم اعتماد نسبت به یکدیگر را پدید آورد. حکومتی که شعر شاعر را به سلیقه خود تغییر میداد و نویسندگان و شعرا و مخالفان را به بند میکشید یا در آستانهی خودکشی قرار میداد. این هراس تا جایی نفوذ کرد که حتی بعد از دوران کمونیست سایهی سنگین وحشت و اختناق کاملًا از بین نرفت. چنانچه چراغهای ماشینها در صوفیه روزها هم روشن است و فوبیای تاریکی حاکم است. هنوز خبرنگاران (ویکتوریا مارینُو) را در این شهر به جرم افشای فسادهای مالی اتحادیههای اسمورسمدار میکشند.
نویسنده در روایت سفر خود به دنیای امروز و معاصر نیز نگاهی منتقدانه و گاهی آمیخته به شوخطبعی دارد. او سیاستهای حکومتهای سرمایهداری را که امروزه بر بسیاری از کشورها حاکم هستند به باد انتقاد میگیرد. اما بر این باور است آنچه مردم جوامع مختلف را از این سیاستها رهایی میبخشد پیوند آنها با هم آن هم در سایه تفکری است که ادبیات را پیونددهندهی جهان میداند. نویسنده ادبیات را راه گریز بشر امروزی از تونلهای تودرتوی تبلیغات صنعتی، خصوصیسازیهای بیحد و حصر، بحرانهای محیطزیستی، فسادهای مالی، خشونت رایج علیه زنان و فقر رو به افزایش و فاصله طبقاتی در گوشه و کنار جهان میداند. فرید قدمی با سفر به بلغارستان به مثابه پلی میان هنرمندان و نویسندگان شعرا و نویسندگان بلغاری عمل میکند. انسانهایی دورافتاده از هم در جغرافیایی نزدیک که با هم ارتباطی ندارند و حتی یکدیگر را نمیشناسند. پای ادبیات که وسط میآید این پیوند جوانه میزند. این نهال میتواند پلی برای ارتباطاتی چندسویه فارغ از زبان و ویژگیهای فرهنگی و اقلیمی باشد. مانند پل عقابها «که اگر ناگهان جان بگیرند میتوانند پر بکشند و از صوفیه به جانب پلُودیو و هاسکُوُ و اِدرین پرواز کنند. از میان دریای سیاه و دریای مرمره بگذرند و از آسمان استانبول به جانب آنکارا پر بکشند، به دیار بکر، و از فراز جلفا و تبریز پر بکشند همچنان و از رشت و دیلمان بگذرند تا به کوهستان الموت برسند، به آشیانه کهنشان.» (صفحهی ۱۳) چرا که هنر قدرت درهمنوردیدن مرزها وجاودانهبودن را دارد. همانگونه که هنوز اشعار مایاکافسکی پس از سالها هم خوانده میشود و نویسندهای با کیلومترها فاصله ماجرای مرگ او را برای مخاطب روایت میکند و پس از هفتاد و دوسال بوته گلی را بر مزار او میکارد و هیچکس نمیداند زیر آن گل شاعری بزرگ خوابیدهاست: «مایاکوفسکی»
بوتهی گلی که درمانگر یک شاهزادهی ایرانی بوده و وقتی شاهزاده (به احتمال زیاد سوفیانام) عاشق جوان بلغاری شد آن را با عشق به او و سرزمینش تقدیم کرد تا نماد کشور بلغارستان گردد. عشقی که بیش از هر امر دیگری نیاز مردم بلغارستان است، آنان که سالها با عثمانی، فاشیسم، استالینیسم در جنگ و مبارزه بودهاند، اما نه حکومت کمونیستی ماندگار شد و نه رهبرانی که دستشان با شمشیر پیوندی ناگسستنی داشت. آنچه جاودان ماند شعر شاعر و عشق سوفیا به آزادی است. اگرچه مرگ تراژیک آنها رقم خورده اما نامشان در تاریخ ماندگار شده است.