هشتاد سال نگریستن با عینک «شَک» | اعتماد
پنجشنبه گذشته مراسمی برای نکوداشت مجید دانشآراسته، داستاننویس نامآشنای گیلانی در رشت برگزار شد. دانشآراسته از داستاننویسان پیشکسوتی است که بیش از 60 سال سابقه نوشتن دارد و دهها کتاب در قالب داستان کوتاه و رمان از او منتشر شده است. در مراسم بزرگداشت او که عصر 24 آبان به همت «خانه فرهنگ گیلان» و «کانون داستان چهارشنبه رشت» در پژوهشگاه گیلانشناسی برگزار شد، محمد پورجعفری داستاننویس و از دوستان نویسنده، حسن میرعابدینی پژوهشگر و منتقد ادبیات داستانی و کیهان خانجانی نویسنده و مدرس داستاننویسی از دانشآراسته و جهان داستانی او گفتند. بخشهایی از متن سخنرانی این سه نویسنده را در ادامه میخوانید:
دوست و نویسندهای صمیمی
در ابتدای این نشست، محمدرضا پورجعفری به دعوت مجری برنامه پشت تریبون رفت و دقایقی از آشنایی خود طی چند دهه با مجید دانشآراسته گفت. پورجعفری، متولد 1324، دانشآموخته زبان و ادبیات انگلیسی، نویسنده و مترجم است که آثار متعددی از او منتشر شده. او در سال 1379 به خاطر کتاب «ساعت گرگومیش» جایزه کتاب سال منتقدان و نویسندگان مطبوعات ایران را از آن خود کرد. او در نشست نکوداشت دانشآراسته گفت: «دانشآراسته را سالهاست که میشناسم. ویژگی مهم او در داستاننویسیاش این است که با زبان خودش حرف میزند و با زبان خودش مینویسد. ساده و روان حرف میزند و ساده و روان و صمیمانه مینویسد. او از احساسات کمک نگرفته است و بیطرفانه دست به قلم برده است.» نویسنده کتاب «دیدار با خورشید» در بخش دیگری از سخنرانی خود، خصلت دیگر دوستان قدیمی خود را اینطور تشریح کرد: «دانشآراسته در کنار نوشتن داستان، فردی داستانخوان است. با همینگوی، چخوف، هدایت و چوبک و... کاملا آشناست. در واقع او هم نوشته و هم خوانده است. صدای کلمات را شنیده و آنها را بوییده است. تاریخ و جغرافیای واژهها را درک کرده است.» پورجعفری با بیان اینکه «نوشتن یعنی غلبه بر بسیاری چیزها» گفت: «من همواره گفتهام کسی که میخواند، نمیتواند دست به هر کاری بزند. نمیتواند بزهکار باشد، نمیتواند کلاهبردار باشد، نمیتواند مردمآزار باشد، چراکه او چیزی را در خواندن کشف میکند که ارزشمندتر از هر چیز دیگری است که بخواهد برای آن دست به کارهای دیگر بزند.»
دانشآموخته محضر حاشیهنشینان
حسن میرعابدینی
برای پرداختن به آثار مجید دانشآراسته، اشاره به دو نکته را ضروری میدانم؛ یکی «نقش ویژگیهای اقلیمی در متمایز کردن نوشتههای اثرآفرینان گیلان» و دیگری «نقش سنت ادبی منطقه در زمینهسازی کار نوخیزان». بیآنکه بخواهیم به شیوه رایج در دانشکدههای ادبیات، نویسندگان را به اتکای محل تولد آنها، به اقلیم خاصی منتسب کنیم، باید اذعان کنیم که طبیعتِ خیس از بارانِ گیلان، بر ساخت فضا و مناسبات شخصیتهای داستانهای برآمده از این منطقه اثر میگذارد. در بررسی این امر، میتوان از نقد جغرافیایی (joe criticism) کمک گرفت. این نحله از نقد ادبی، به مثابه روشی میانرشتهای، شیوه جلوهگر شدن
مکان-فضاهای انسانی را در داستانها مطالعه میکند.
شرایط اقلیمی در رنگآمیزی چهره ادبیات هر منطقه نقش دارد. وقتی از ویلیام فاکنر درباره ویژگی اقلیمی آثارش میپرسند، جواب میدهد: «قصدم این نبود که سلسله وقایع یک سرزمین را بنویسم، صرفا از نزدیکترین ابزار
دمِ دست استفاده میکردم. چیزی را به کار میبردم که بهتر از همه میشناختم و آن محلی بود که در آن زاده شده بودم و بیشترِ عمرم را در آنجا زندگی کرده بودم. نوشتن از مکانی که میشناختم، کار را برایم آسان کرده بود.»
در واقع، رابطه متقابلی در کار است: از سویی متن ادبی از جغرافیای محل زندگی و رشد نویسنده تاثیر میپذیرد و از سوی دیگر، نویسنده با توصیف زادگاه خود، اقلیم آنجا و زندگی جاری در آن را مصوّر میکند: کنش متقابل بین جهان واقعی و جهان داستانی. البته هر نویسندهای، از دیدگاهِ خود، شهر زادگاهش را میسازد. شیرازِ قصههای سیمین دانشور تفاوت دارد با شیرازی که در داستانهای ابراهیم گلستان میبینیم یا شیرازِ شکلگرفته در داستانهای شهریار مندنیپور و ابوتراب خسروی. به اندازه نگاههای خلاقی که شهر و منطقه را توصیف میکنند، فضاهای تخیلی-داستانی شکل میگیرد، زیرا از منظرهای متفاوت به آنها نگریسته شده است.
دهه 1340، ضمن مطرح شدن تزِ «غربزدگی» و «بازگشت به سنتِ» جلال آلاحمد و...، دهه اصلاحات ارضی، دهه رشد طبقه متوسط مدرن در شهرهای دور از پایتخت و رونق زندگی روشنفکرانه در این شهرها نیز بود؛ رونقی که در انتشار جُنگهای محلی نمود یافت. در این جُنگها، سخن از «نهضت ادبیات ناحیهای» به میان آمد. نخستین نشریه از این نوع «بازار» ویژه هنر و ادبیات (1349-1344) به همت محمدتقی صالحپور در رشت منتشر شد و پس از آن، شهرهای دیگر صاحبِ مجلات ادبی خاص خود شدند؛ مثل «جُنگ اصفهان» و «هنر و ادبیات» جنوب و جز اینها.
جز تنوع جغرافیایی/ اقلیمی، عامل زمینهسازِ سنت ادبی منطقه که ادبیات در هوای آن بال و پر میگشاید نیز مهم است. ادبیات خلق شده در حوزههای فرهنگی که سنت ادبی غنیتری دارند، میتواند برخوردار از رنگ بومی شود.
رولان بارت بر آن است که: هر نویسندهای برمبنای سبک خود فردیت مییابد اما سبکهای فردی در اسلوب نوشتاری همگانیتری میگنجند که میتوان از آن با عنوان «تاثیر عوامل تاریخی و اجتماعی و فرهنگی بر شیوه نگارش» یاد کرد. رولان بارت به مناسبتی توجه میکند که بین آفرینش ادبی با وضع جامعه و زمانه برقرار میشود. او توجه به پیشینه فرهنگی موثر در شکلگیری اسلوب ادبی نویسندگان را ضروری میداند. بدین منوال، بدون درنظر گرفتن فراز و فرود جلوههای مدرنیته در برخورد با موانع تاریخ معاصر، نمیتوان ادبیات جدید ایران را بررسی کرد.
در تاریخ تحولات مدنی جدید ایران، نقش مرزهای شمالی و غربی -به عنوان معابرِ گذرِ جلوههای مدرنیسمِ فرنگ به جامعه سنتی ایران- شناسانده شده و رشت و تبریز دروازههایی گشوده رو به نوگرایی، از مسیر قفقاز و عثمانی، دانسته شدهاند و چون این شهرها به محل تردد مسافر و انتقال کالا بین ایران و روسیه و اروپا بدل شدهاند، تنوع نژادی، مذهبی و فرهنگی ناشی از آمیزش صورتهای گوناگون زندگی را در آنها شاهدیم. آمیختگی صورتهای فرهنگی آن کشورها با شیوههای گذرانِ مردم بومی، باعث آن شده است که ماجراها و شخصیتهای تازه و جالب توجهی پیشِ روی داستاننویسان قرار گیرد و سنت ادبی گیلان قوّتی بیابد. میتوان گفت: ملزومات مدرنیته، شاید بیش از اقلیم و جغرافیا، بر کارِ نویسندگان گیلان اثر نهاده است. این سنت ادبی را چند نسل نویسنده غنا بخشیدهاند. بهزاد موسایی در «فرهنگ تحلیلی آثار داستاننویسان گیلان (1394)، سابقه داستاننویسی گیلان را به 1288ش و زمان چاپ داستانوارههای افصحالمتکلّمین در نشریه «خِیرُالکلام» میرساند. از آن هنگام تا دهه 1330 کسانی همچون کریم کشاورز و محمدعلی افراشته و محمود اعتمادزاده «بهآذین» داستان نوشتند.
نسل بعد، از دهه 1340 صحنه ادبی گیلان را دراختیار گرفت. در این دوره انتشار بازار، ویژه هنر و ادبیات در ایجاد پایگاهی برای انتشار آثار نویسندگان و رونق داستاننویسی منطقه نقش داشت. اکبر رادی که با داستاننویسی شروع کرد اما در نمایشنامههایش گُل کرد؛ مجید دانشآراسته، محمود طیاری، ابراهیم رهبر، محمدرضا پورجعفری و حسن حسام از بین نویسندگان این نسل نامبردنیاند.
کار ادبی نسل بعد، از دهه 1350 مطرح شد. با نویسندگانی همچون فرامرز طالبی، کاظم ساداتاشکوری، سیروس شمیسا، حسن اصغری، پوروین محسنیآزاد، محمود بدرطالعی، بیژن نجدی، قاسم کشکولی، موسی علیجانی و...
سپس نوبت به نویسندگانی رسید که از دهه 1370 به عرصه ادبی آمدند مثل کیهان خانجانی، محمد رضاییراد، محمد طلوعی، مهکامه رحیمزاده، بهناز علیپور گسکری و دیگران.
مجید دانشآراسته که شش دهه داستان نوشته و تجربه سالیان، به نثر او سادگی و روانی و به ساختار برخی از آثارش پختگی بخشیده است، با دومین مجموعه داستان خود «روز جهانی پارک شهر و زبالهدانی» (1352) شهرت یافت. او در بهترین نوشتههای این کتاب، مثل «چراغ نیکلایی» و «صندلی لهستانی» زندگی کارگران فصلی قهوهخانهنشین و کهنهفروشان دربهدر را با زبان ساده و خشن خودِ آنان هنرمندانه تصویر کرده است. میگویم هنرمندانه، چون حادثه را بیطرفانه و بدون موضعگیری مصوّر ساخته است. در این داستانها، مکان (قهوهخانه) از اینکه صرفا محل رخداد باشد درمیآید و به کاراکتری فعال در پیرنگ داستان بدل میشود، زیرا رخدادِ داستان تا حد زیادی منوط به وجود آن است.
در آن سالهای میدانداری ادبیات متعهد، چهرههای داستانی دانشآراسته مثلا در «مجاهد پیر»، با نقل خاطرات خود از نهضت جنگل، میکوشیدند جوانان را برانگیزند. از اینرو، در داستانهای او، قهرمان اصولپرداز
(CODE HERO) نقش مهمی ایفا میکند. چهرههای اصولپرداز داستانهایش در مبارزه برای عدالت سازشناپذیرند؛ حتی اگر مانند «آقای بشارتی» رمان «نسیمی در کویر» (1358) -که نامش معنایی تمثیلی دارد- شکست هم بخورند، نقشی بشارتدهنده ایفا میکنند. بشارتی کارمندی است که چون میخواهد شریف بماند، با مصائب گوناگون مواجه میشود. توصیف آدمهایی گرفتار تلخیهای فقر و ناکامی، رنگی ناتورالیستی به رمانی میبخشد که با وصف محلات تهِ شهر تهران، روسپیان، موادفروشها و باجگیران، قصدِ ارائه تصویری گسترده از تیرگیهای زندگی را دارد.
دانشآراسته که تحصیلات خود را ناتمام گذاشت و به قول ماکسیم گورکی دانشکده اجتماع را گذراند، همچون نویسندهای از مکتب گورکی، با گذر از نماهای توریستی اقلیمِ گیلان، تجربههای زیسته خود و آشنایی با شخصیتهای عمدتا حاشیهنشینِ شهر را مایه نوشتههایش ساخت و غالبا ردّی از زندگی خود در ماجراها بهجا گذاشت. انگار او همان راوی مشاهدهگری است که در قهوهخانهای نشسته تا ضمن صید ماجراهای بامزه، صحنههایی از زندگی فرودستان را گزارش کند.
در این داستانها، به آدمهایی هم برمیخوریم که از سرِ بیکاری و فقر، با هزار دوز و کلک میکوشند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. مثل «رحمان» در داستان «خاکسترنشین راه طلوع» یا آدمهای داستان «مگس». نویسنده، ضمن نگرشی مشفقانه به انسان و دردهای او، عکسهایی از شکست آدمهای از پا درآمده برمیدارد. البته، مانند اغلبِ رئالیستهای دهههای چهل و پنجاه، پیامرسانی را مهمتر از توجه به فرم داستان میداند. بدینسان، صدای اظهارنظرکننده نویسنده عنصر چشمگیری از کار درمیآید و نشان میدهد که او، به عنوان قصهگویی غریزی، چندان نگرانِ هماهنگی ساختار اثر نیست. اما آنچه به بعضی از گزارشهایش بارقهای داستانی میبخشد، طنزی است که جرقه میزند و جلوههای ناپیدایی از هستی را روی آفتاب میآورد- مانند داستان «تاتا».
اخگرشمار تنهایی
کیهان خانجانی
امسال، مجموعه داستان «روز جهانی پارک شهر و زبالهدانی» مجید دانشآراسته پنجاه ساله شد. من در این مجال میخواهم قدری از جهان داستانی او با نگاهی به داستانهای این مجموعه بگویم.
مجید دانشآراسته از نسل دوم نویسندگان ادبیات داستانی گیلان است پس از احمد صادق، کریم کشاورز، محمدعلی صفاری، بهآذین و دیگران. خاستگاه ادبیات داستانی این استان را میتوان عمدتا در چند مورد جست: علاقه اهل سواد این خطه به ترجمه کردن، علاقه ویژه مردمان این دیار به هنر نمایش و تبدیل ترجمههای داستان به نمایشنامه، پشتوانه غنی فولکلور در این ولایت و اشتیاق خاص مردمانش به روزنامهنگاری. ویژهنامه ادبیات نشریه «بازار» محل تجمیع آثار دهه چهل شد و نسل دوم ادبیات داستانی گیلان را به ایران شناساند.
محک خوردن داستانها در این نشریه و جُنگهای گهگاهی در طول یک دهه سبب شد که مجموعهداستانهای منتشر شده در دهه پنجاه از کیفیتی به مراتب بهتر نسبت به مجموعهداستانهای منتشرشده در دهه چهل داشته باشند. آن داستانها در دوران سرد و ساکت و سترون دهه سی در مطبوعاتی که نبودند محک نخوردند. از میان مجموعهداستانهای دهه پنجاه نویسندگان گیلان، سه کتاب «بعد از آن سالها» نوشته حسن حسام، «سوگواران» نوشته ابراهیم رهبر و «روز جهانی پارک شهر و زبالهدانی» مجید دانشآراسته از کیفیتی برخوردارند که هنوزاهنوز میتوان از برخی داستانهایشان نام برد و به خوانش و بررسیشان نشست و برای نسل اکنون شاهد مثال آورد. حال پنجاه سال پس از انتشار «روز جهانی پارک شهر و زبالهدانی» به دوبارهخوانیاش مینشینیم تا ببینیم عطا و لقایش برای اکنون ادبیات داستانی گیلان و ایران چیست و جدای از ارزش تاریخ ادبیاتی، چه ادبیتی دارد.
1- طبقه حاشیهنشینِ مرکز شهر: در دوران ایجاد سپاه دانش و بهداشت و ترویج و آبادانی و... برخی داستاننویسان گیلان در روستاها مشغول به خدمت سربازی شدند؛ برخی نیز با اعتقاد به انقلاب دهقانی، همزمان با آنها شروع به نوشتن از روستا کردند. این موضوع لزوما نه حسن بود نه عیب، ویژگی بود؛ اما ادبیات، خاستگاهی شهری دارد و اگر کسی از روستا مینویسد بنا به قیاسِ آن مکان با شهر مینویسد. مجید دانشآراسته بچه شهر بود و از شهر نوشت و جذبِ جریان فراگیر نشد؛ اما او از کجای شهر و چه چیز شهروندان نوشت؟ از تناقضی به نام حاشیهنشینانِ مرکز شهر. شخصیتهای این کتاب در مرکز شهر حضور دارند اما غالبا به طبقه متوسط نپیوستهاند. جاهایی که در آن هستند مرکز شهر است اما گویی در حاشیه شهرند و خبری از مناسبات شهری در بین آنها نیست. کشف این نوع طبقه اجتماعی در داستانهای این نویسنده بسیار مهم است.
۲- سند زدن مکانی برای شخصیتها: اگر داستانهای ادبیات شهر به سراغ کافهها رفت، مجید دانشآراسته در این مجموعهداستان درون قهوهخانهها سقفی یافت برای آدمهای بیسرپناه داستانهایش. قهوهخانه چند ویژگی دارد که یکی از بهترین مکانهای داستانی است. صدای طبقات و شغلها آزاد میشود و درهم میپیچد و توامان چند عنصر داستانی ساخته میشود. در این مکان با شیوه ساخت فضا ساخت زمینه صورت میگیرد. نویسنده از طریق موتیف باران، بخار روی شیشههای قهوهخانه، پوشاک بومی، دایره واژگان و...، به درستی از عهده ساختن غیرمستقیم فضا لابهلای دیالوگ شخصیتها برآمده است.
3- طنز در زمانه تراژدی: تاریخ ایران از پسِ حمله اعراب و مغولان در تمام هنرها لحن سوگوارانه گرفت. پس از کودتای ۳۲ و قیام ۴۲ مکتبِ بازگشت پا گرفت و شیوع یافت و نه فقط در سطح شبهروشنفکری که حتی شاه نیز از آن بری نبود. اگر این مکتب 1400 سال بازگشت داشت، او 2500 سال. چند نسلِ آن خانواده هنوزاهنوز نام رضا بر خود دارند. همه اینان در کنار دستِ باز حسینیه ارشاد با مجوز ساواک، مکتب بازگشت را وسیع کرد. پس چیزی از آن جریان نمیشد انتظار داشت جز آنچه دیدیم در ۵۷. دانشآراسته با طنزی که همیشه در داستانهایش حضور جدی داشته، با شدتِ رمانتیسیسم پنهان در آثارش مبارزه کرد. طنز موقعیت و طنز زبانی و طنز تلخ، منجی آثار او بوده در مقابل سوگسرود شدن که از ویژگیهای هنر و زیستِ دوران کهن تا صفویه تا دهه ۵۰ تا هنوز بوده است. در کتاب «روز جهانی پارک شهر...» دو داستان «رویای یک سرباز» و «نمایش هر شب» فقط به خاطر طنزی که در پایانبندی دارند، از مهلکه فقرزدگی نجات مییابند. در داستان «رویای یک سرباز» جوانی روستایی به اجباری رفته، به خاطر فقر به مرخصی نمیرود و پولی هم برایش نمیرسد. به «کشتی گیلهمردی» فکر میکند و پیروزی در آن و اینکه پولهایی را که برایش پرت میکنند با ولع در دهان بریزد. نویسنده با صحنهآرایی خوب کشتی و این پایانبندی طنازانه، داستانی را نجات میدهد که در میانه به خاطر فقرزدگی افت کرده بود. یا در داستان «نمایش هر شب» نویسنده دوباره به همین شیوه در پایانبندی عمل میکند.
۴- ضدقهرمانسازی در زمانه حماسه: در نزد ما ایرانیان اسطوره و حماسه و تراژدی جایگاهی ویژه دارند نسبت به تاریخ. دوران دهه ۵۰ حتی بیش از اکنون دوران حماسه بود اما شخصیتهای «روز جهانی پارک شهر...» ضدقهرماناند، حتی اگر روزگاری در داستان «همراهان» لوطی و داشمشتی بوده باشند، یا در داستان «مجاهد پیر» در رکاب میرزاکوچک.
۵- گریز از ثنویت موروثی: دوئیت از پیشازرتشت تاکنون میراث ما بوده است و هنوزاهنوز شکستن آن در فرهنگ و سیاست و هنر برایمان دشوار است. در «روز جهانی پارک شهر...» همیشه شخصیت سومی در داستان حضور دارد تا این ثنویت را بشکند. یا اگر داستان فقط دو شخصیت دارد که در مقابل یکدیگرند، مانند داستان «گدای عشق»، دو دغدغه جداگانه دارند؛ یکی بیکاری و دیگری عاشقی و از مباحثهشان بحث سومی درمیگیرد.
۶- شکستن نگرش آنتاگونیستی: در دورهای که غالب داستانهای ادبیات گیلان به تقابلهای آنتاگونیستی ارباب/رعیت یا مردم/شاه یا تقابلهای دوگانه شخصیتها میپرداخت، در «روز جهانی پارک شهر...» نویسنده در ادامه گریز از ثنویت موروثی، فهمی غریزی اما درست از سهگانه تز و آنتیتز و سنتز دارد. او نمیگوید تو تزی و من آنتیتز، میگوید تو حاملِ هر دویی و من حامل هر دو. شخصیتها یا با خود در تناقضاند یا اگر در یک طیف و تیم و جبهه قرار گرفتهاند با هم نیز در تعارضاند. لزوما هر که فقیر و عوام و مظلوم است حق با او نیست. مثلا در داستان «صندلی لهستانی» دوکهنه فروش یارند تا صندلیها را به نفر سومی که بنگاهدار است قالب کنند، اما با یکدیگر نیز در تضادند. مدام در منولوگها و حتی دیالوگهایشان تضاد فکر و منافع دارند.
7- درک غریزی نظام نشانهها: داستان مدرن لزوما به دنبال تعریف کردنِ یک ماجرای تکلایه نیست. نظام نشانهها در آن قصدیت دارند تا بتوانند اثر را به دور خوانش برسانند و تاویلپذیر کنند. علیالظاهر داستانهای «روز جهانی پارکشهر...» قصههایی شیرین تعریف میکنند و تمام؛ اما چنین نیست. در بهترین آثار این کتاب، نویسنده به شکل غریزی و با ادراکی که از تجربه به دست آورده، نظام نشانههایی آفریده که در ساختار داستان به شکل طبیعی حضور دارند و سبب چندمعنایی میشوند. در داستان «چراغ نیکلایی» دو شریک در روزی برفی درون قهوهخانه منتظرند که میرزاگل بیاید و چراغی خراب را به او قالب کنند و... میرزاگل که میآید، سرش را با این حرفها شیره میمالند: «هیچ میدونی، این چراغا مال اعیان و اشراف این شهره؟ پدرسگا، هم پول دارن هم سلیقه.» نشانههای آنتیک بودن چراغ و مربوط به دوران نیکلایی بودنِ آن، خواننده را بدین نتیجه میرساند که دیگر چراغِ دوران فئودالیسم فیتیلهاش بالا کشیده نمیشود؛ اما داستان لایهای دیگر هم دارد؛ این دو فروشنده همزمان با قالب کردن چراغ خراب به میرزاگل، برای او دل میسوزانند که دخترش کلفتی میکند. یعنی کاری که اربابان با رعایا میکردند، حال رعایا با هم میکنند.پایان مقال اینکه مجید دانشآراسته نویسندهای غریزی است در داستانهایش نه لزوما به زبانورزی پرداخته است، نه آثاری فضامحور و ایماژیستی دارد، نه لحنمحور است و نه داستانهایی فرمیک و تکنیکال ساخته و پرداخته است. در بهکارگیری عناصر داستان، گویی از آرمان عدالتگرای خود پیروی کرده است؛ به شکلی عادلانه از عناصر سود جسته؛ زاویهدیدهایی فقط اول شخص و سوم شخص، سطح زبان معیار، دیالوگ و فضا و غیره به قدر کافی توزیع شده است. مجموعهداستان «روز جهانی پارک شهر...» پس از نیم قرن، از یازده داستان، دو داستان خیلی خوبِ «مجاهد پیر» و «همراهان» و سه داستان خوبِ «چراغ نیکلایی» و «صندلی لهستانی» و «گدای عشق» و دو داستان سر و سلامتِ «رویای یک سرباز» و «نمایش هر شب» را توانسته در گذر زمان حفظ کند. خوانندگان حرفهای داستان، نویسندگان و اهل نقد، خوب میدانند این جمله یعنی چه: از آثار مجید دانشآراسته بهاندازه یک گزیدهداستان به یادگار میماند. راهی که او با این مجموعهداستان گشود، مسیری شد برای بهترین داستانهایی که بعدها نوشت؛ ازجمله «مگس» «بیگمان کسی منتظر او نیست» و ...
پرسش این است که یک داستاننویس غریزی که التفاتی به نظریههای ادبی ندارد، در دوران جوانیاش نه کارگاه داستانی بود و نه وفور ترجمه، در شهرستانی هم ساکن بود که داستان هنرِ چندمش بود، دانایانِ داستان هم حداکثر همتراز او بودند، مترجمانِ بهروزی هم در جوارش نبودند، چگونه توانست این هفت داستان را طوری بنویسد که پس از نیمقرن هنوز میتوان خواند و لذت برد و تحلیل کرد. راز مجید دانشآراسته شدنِ مجید دانشآراسته چیست؟ رازی است که اگر دیگران آن را بر زبان راندند، دانشآراسته آن را زیست. شک اساس ایمان است. مجید دانشآراسته همیشه در شک بوده است، حتی آنروزها که رفقایش تمامقد پشت حرفی میایستادند او میایستاد اما شک هم میکرد. همین شک که آیا حق با هر کس است که کارگر است سبب شد او درباره کارگرانِ بد هم بنویسد. شک به هر چه؛ حتی خود، حتی آثار خود، سبب شد هیچ شخصیتی در داستانهای کتاب «روز جهانی پارک شهر...» از حق کامل برخوردار نباشند و همین شک سبب شد دو داستان خیلی خوب این کتاب، «همراهان» و «مجاهد پیر» راویانی غیرقابل اعتماد داشته باشند که معلوم نیست قهرمان بودند یا اغراق میکنند. شک است که سببِ سیاهسفیدنشدن متن میشود. شک است که سبب عدم قضاوت نویسنده میشود. همین شک که تمام حقیقت نزد او نیست سبب شد در مناسبات نام و نان نیفتد. همین شک که آیا عافیتاندیشی بهتر است یا شبنشینی با رفقا و... سبب شد او روزها داستان بنویسد و شبها سبکبال و سبکبار در کوچههای محله گذر فرخ سلانهسلانه برود و ترانه محبوبش را زمزمه کند: «همهشب من اخگر شمرم، کی گردد صبح / مه من، چه دانی تو غم تنهایی را؟»