گمگشته در اکنون | اعتماد


«فرشته‌ سیاه» [L' angelo nero] نام مجموعه داستانی است که آنتونیو تابوکی [Antonio Tabucchi] نویسنده مشهور ایتالیایی آن را نوشته است. این کتاب با ترجمه‌ اثمار موسوی‌نیا توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است که حاوی شش داستان به نام‌های: «صداهایی از جای دیگر، شاید از ناکجا»، «شب، دریا، فاصله»، «عروسک پوشالی»، «آیا بال زدن پروانه‌ای در نیویورک ممکن است توفانی در پک به پا کند؟»، «آن ماهی قزل‌آلا که میان سنگ‌ها می‌جنبد، یاد زندگی تو می‌افتم» و «سال نو» است که هر یک از این داستان‌ها نمونه‌هایی درخشان از خلاقیت و نثر جذاب تابوکی هستند و اوج قصه‌گویی و صاحب سبکی او را نمایان می‌سازند.

فرشته‌ سیاه» [L' angelo nero] داستان آنتونیو تابوکی [Antonio Tabucchi]

نویسنده با هوشمندی داستان‌هایش را اگرچه بی‌ارتباط ولی با نخی نامرئی به هم پیوند می‌دهد؛ به شکلی که سنگینی فضای روایت هر شش داستان را در یک ساختار مشخص قرار می‌دهد و ما در آخر به نام «فرشته‌ سیاه» می‌رسیم که چگونه با هر یک از داستان‌ها ارتباط پیدا می‌کند. این روند تا جایی پیش می‌رود که این فرشته جان می‌گیرد و تا مدتی بر زندگی ما نیز اثر می‌گذارد. به‌راستی حد اعلای داستان‌نویسی دقیقا این نقطه نیست که نویسنده مجموعه‌ای بیافریند که تصاویر برساخته‌ او تا مدت‌ها با خواننده همراه باشد و نمود عینی بیابد؟

به دیگر سخن، کنار هم قرار گرفتن این شش داستان یک نظم روایی ناخواسته برای هر یک از آنها ایجاد کرده است که خواننده با خواندن هر داستان و جلو رفتن صفحات کتاب احساس سردرگمی و ناهمگنی با آنها نمی‌کند. این اتفاق برای کمتر مجموعه داستانی رخ می‌دهد که علاوه بر استقلال درونی در یک پیوند نانوشته با دیگر داستان‌های آن مجموعه قرار بگیرد. این ویژگی سبب می‌شود تا در هر بار بازخوانی، مخاطب با جلوه‌های جدیدی از ظرافت و تکنیک‌های داستانی روبرو شود که در خوانش اول از چشم او پنهان مانده است. تابوکی تمام تلاشش را می‌کند تا خاطرات را بازنمایی کند. او به جنگ با تاریخ می‌رود و می‌خواهد تصویری ناشناخته و گم از ویرانی‌های اجتماعی و فردی ارایه کند که اگرچه تاریخ و اکنون را دربرمی‌گیرند ولی داستان هستند و دنیای خود را دارند.

«فرشته‌ سیاه» با بال‌های گشوده، آماده است تا پرواز کند اما از هر سو توفانی به سمتش می‌آید تا او را درهم بشکند و نابودش کند. فرشته در اندک زمانی که دارد بال‌بال می‌زند تا چیزی بگوید و می‌خواهد مکانی را با چشمانش به ما نشان بدهد. اما نمی‌تواند چون نگاه ما به جای دیگری است. به همین دلیل این گمگشتگی در اکنون تا آخر در داستان‌ها ادامه دارد زیرا همین که آینده فرا برسد فرشته نابود می‌شود. تابوکی در آخرین لحظه، فرشته را می‌بیند که از چه خبر می‌دهد: ویرانی و سیاهی. از میان شش داستان مجموعه به ‌نظرم داستان «سال نو» از همه‌ آنها درخشان‌تر است. داستانی که در 23 اپیزود جان‌دار و دالانی‌شکل رخ می‌دهد و در 23 بار مکث و آغازِ دوباره ما را گیر می‌اندازد. تابوکی نویسنده‌ای است که از تجربه دنیاها و تکنیک‌های جدید نمی‌هراسد و همین امر سبب شده تا هر یک از داستان‌هایش شکلی مدرن به خود بگیرند؛ اگرچه از امکانات دنیای کلاسیک بی‌بهره نیستند. د

استان «سال نو» در استعاره‌های مکشوف و نامکشوف شکل می‌گیرد و زبانی که در آن به ‌کار گرفته می‌شود آغشته به سحر و جادوست اما نه اباطیلی متوهمانه بلکه جادویی از جنس قصه‌ پریان که بشر را از شر اسطوره‌ها نجات می‌دهد و با طبیعت همراه می‌سازد. تابوکی با فرمی که در این داستان ایجاد کرده سعی دارد تا ایده‌های خود را در جزیی‌ترین حالت‌شان در ریشه و بنای داستانش بریزد و انگار که برای این کار فرصت کافی نداشته باشد - زیرا هر آن امکان دارد آینده برسد و فرشته محو بشود- به ضرباهنگ داستان شتاب می‌بخشد به شکلی که در دیگر داستان‌های او چنین ریتمِ تند و بی‌وقفه‌ای را نمی‌بینیم. تابوکی با بذرهایی که در داستان‌های اول می‌کارد در «سالِ نو» خواننده را غافلگیر می‌کند. اگر در آن داستان‌ها «مارماهی» فقط مارماهی است یا از «تپانچه» تنها نامی برده می‌شود، در «سالِ نو» مارماهی سمی می‌شود در دستان مادر و تپانچه از دیوار جدا می‌شود و آماده شلیک. انسجام و یک‌دستی که «سال نو» دارد به‌راستی اوج هنر نویسنده را نشان می‌دهد. تابوکی با گره‌افکنی‌های پی‌در‌پی و ترسیم فضای سوررئال و برگشت‌های به ‌موقعی که به واقعیت داستانی‌اش دارد، تمام بذرهای کاشته شده در داستان‌های قبلی‌اش را درو می‌کند و محصولی که برمی‌دارد شگفتی است و تباهی. در «سالِ نو» حالا دیگر آن ماهی سرخ کاملا گندیده است و کاپیتان نمو ما را به اعماق دریاها می‌برد، یادها را زنده می‌کند و آدم‌ها را در قلب ما می‌کشد و زنده می‌کند. او مسیحِ تابوکی است؛ فرشته‌ نجاتی که خود نمی‌داند در چه دامی گرفتار آمده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...