ترجمه ستار جلیل زاده | آرمان ملی


زکریا تامر (1931-دمشق) از نویسنده‌های برجسته عرب است که سال‌ها است مقیم انگلستان است. بسیاری از قصه‌های تامر به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، روسی، بلغاری، اسپانیایی و آلمانی ترجمه شده است. «رعد» (تندر)، «پندهای ناشنیده» و «رندا» از مهم‌ترین آثار تامر است که به فارسی نیز ترجمه شده‌اند.

...

پاسبان‌ها خانه‌مان را محاصره و شروع کردند به جست‌وجوی من و همسرم، اما نتوانستند به ما دست پیدا کنند، چون من تبدیل شدم به رخت‌آویز و همسرم تبدیل شد به تختی که آدم دوست داشت روی آن بنشیند. وقتی پاسبان‌ها با ناکامی از پیش ما رفتند، کلی خندیدیم...

یک روز که آسمان آبی بود و هیچ‌ابری نداشت، تصمیم گرفتیم که به بوستانی برویم، اما ناگهان پاسبان‌ها وارد بوستان شدند، تا ما را بگیرند، ولی موفق نشدند. چون من تبدیل شدم به یک کلاغ سیاه که مدام قارقار می‌کرد و همسرم تبدیل شده بود به یک درخت پر از شاخ‌وبرگ. من و همسرم از شکست و ناکامی پاسبان‌ها کلی خندیدیم.

و یک روز که همسرم از کارکردن توی آشپزخانه شکوه و شکایت داشت، تصمیم گرفتیم به رستوران برویم، اما هنوز دست به غذا نبرده بودیم که پاسبان‌ها رستوران را دوره کرده و با چهره‌های عبوس همه‌جا را به دقت پی ما گشتند، اما ما را پیدا نکردند؛ چون من تبدیل شده بودم به یک چاقو و همسرم تبدیل شده بود به شیشه‌ پر از آب. و وقتی که پاسبان‌ها مأیوسانه رستوران را ترک می‌کردند خیلی خیلی خندیدیم.

و باز یک روز که مثل دو دلداده داشتیم توی یک خیابان بزرگ و پر از جمعیت و ماشین، راه می‌رفتیم و برای خرید به دکان‌ها سر می‌زدیم، یک‌باره پاسبان‌ها خیابان را اشغال کرده و صدها زن و مرد را دستگیر کردند. اما نتوانستند ما را بگیرند؛ چون من تبدیل شده بودم به دیوار و همسرم تبدیل شده بود به اعلامیه و چسبید به دیوار. از جهالت پاسبان‌ها خیلی خندیدیم.

یک روز برای زیارت قبر مادرم داخل گورستان شدیم، پاسبان‌ها به گورستان حمله کرده و مادرم را بازداشت کردند. اما نتوانستند ما را بازداشت کنند؛ چون من تبدیل شدم به واژه‌هایی با مرکب سیاه نوشته‌شده بر سنگ قبر و همسرم تبدیل شده بود به دسته گلی پژمرده. و از ساده‌لوحی پاسبان‌ها کلی خنده‌مان گرفت.

و بالاخره روزی با شوروشوق به سرعت سمت بیمارستان رفتیم چون همسرم نُه‌ماهه باردار بود و در حال زایمان. اما هنوز نوزاد شیر نخورده بود که سروکله‌ پاسبان‌ها توی بیمارستان پیدا شد. اما از دستیابی به ما عاجز شدند؛ چون من تبدیل شده بودم به روپوش سفید چرکی و همسرم به آینه‌ کمد چوبی لباس‌ها و نوزادمان تبدیل شده بود به بوق آمبولانسی که به سرعت می‌رفت و از بلاهت پاسبان‌ها خیلی خندیدیم و هنوز هم داریم می‌خندیم... می‌خندیم...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...