ترجمه سادات حسینی‌خواه | سازندگی


«اردوگاه عذاب» یا «نفس‌بریده» [Atemschaukel یا The Hunger Angel] آخرین رمان منتشرشده هرتا مولر [Herta Müller] است. این کتاب در سال 2009 منتشر شد؛ همان سالی که هرتا مولر نوبل ادبیات را دریافت کرد. کتاب در سال 2012 به انگلیسی ترجمه شد و هشت سال بعد هم با دو ترجمه به فارسی: ترجمه شروین نوبخت در نشر خوب، ترجمه مهوش خرمی‌پور در نشر کتاب‌سرای تندیس. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با هرتا مولر درباره این کتاب است.

اردوگاه عذاب» یا «نفس‌بریده» [Atemschaukel یا The Hunger Angel] هرتا مولر [Herta Müller]

رمان «اردوگاه عذاب» براساس خاطرات اُسکار پستیور برنده جایزه ادبی بوشنر مربوط به زمانی که در اردوگاه کار روسی بین سال‌های 1945 تا 1950 بود، نوشته شده است. در پی‌گفتار خود نوشته‌اید که بعد از درگذشت ناگهانی پستیور در سال 2006 بعد از مدت‌ها فکرکردن، عاقبت تصمیم گرفتید که خود را به نوشتن این کتاب وادارید. چه عاملی در این تصمیم، نقش تعیین‌کننده‌ای داشت؟
اسکار پستیور وقت زیادی را برای بیان خاطراتش با من صرف کرد، او هنگام بیان خاطراتش آنقدر آن را با شوروشوق بیان کرد که من باید جبران زحماتش را می‌کردم. این کار بسیار سخت بود؛ زیرا من هنوز هم در بسیاری از خط‌های یادداشت‌های خود می‌دانستم که او در آن لحظه با دست‌های خود چه می‌کند و حالات صورت او چیست، که اینها را به سختی تاب می‌آوردم. از سوی دیگر، همیشه در ضمیر ناخودآگاه می‌دانستم که باید این کار را به سرانجام برسانم.

همکاری شما چگونه شکل گرفت؟
مدت‌ها بود که می‌خواستم کتابی در مورد اردوگاه‌های کار روسیه بنویسم؛ جایی‌که آلمانی‌های رومانیایی‌تبار صرفا به دلیل آلمانی‌بودن، بازداشت می‌شدند. مادر من هم پنج‌سال در چنین اردوگاهی بود و من با افرادی از دهکده‌ای که از آن آمده‌ام صحبت کرده و از آنها درمورد خاطراتشان سوال کردم. فقط اینکه آنها افراد ساده‌ای بودند و درک آنها آنچنان دقیق و ورزیده نبود. آنها می‌گفتند که همه‌چیز اردوگاه خیلی سخت بود اما بدون آنکه جزئیات این سختی‌ها را تجزیه و تحلیل کنند، جزئیاتی که برای متن اهمیت دارد. آنها هرگز به این مساله فکر نکردند که گرسنگی دقیقا به چه معناست، گرسنگی مزمن چیست و از این دست مسائل.

و این مساله درباره اسکار پستیور فرق داشت؟
مدت حضور او در اردوگاه کار، موضوع زندگی‌اش بود. در سفری به سوئیس ما درمورد این موضوع شروع به صحبت كردیم؛ زیرا من اظهارنظر کفرآمیزی درمورد درخت صنوبر كردم که صنوبرها به‌ویژه در مقایسه با درختان پهن‌برگان، چقدر ناخوشایند هستند. و سپس او به من گفت که او یک درخت صنوبر از سیم و پشم در اردوگاه ساخته بود و این مساله چقدر برای او مهم بود، آخرین بازمانده تمدن. اینگونه شروع شد؛ نوشتن کتاب بیش از همه آرزوی او بود. ما فکر می‌کردیم که خیلی وقت داریم – پس بعدا فکر می‌کنیم که این مسائل به‌عنوان کتاب چگونه باید باشد.

تا چه حد عنصر تخیل در این کتاب وجود دارد؟
همه‌چیز دقیقا همان‌طور که شرح داده شد، اتفاق نیفتاد. من خیلی چیزها را باهم ترکیب کردم – چیزهایی که از دیگران شنیدم، از جمله، داستان‌های کمی که از مادرم شنیدم. در اردوگاه پستیور، افراد چندانی نمردند چراکه آنجا زغال‌سنگ وجود داشت و می‌توانستند گرم شوند. اما در اردوگاه مادرم زغال‌سنگی وجود نداشت و خیلی‌ها آنجا از سرما یخ زدند. بیش از 400 نفر. در اردوگاه پستیور سی نفر مردند. با وجود این، من می‌خواستم اوضاع را به همان شکل واقعی به تصویر بکشم، همان‌طور که درنهایت برای هر اردوگاهی صدق می‌کرد.

شما یک‌بار گفتید که می‌خواهید «زبان زیبا» برای کتاب پیدا کنید. آیا این زبان، متناسب با موضوع کتاب است؟
زیبا کلمه‌ای است که وقتی چیزی ما را به وجد بیاورد، از آن استفاده می‌کنیم. منظور من این بود: پیداکردن یک زبان مناسب. زبان باید اینگونه باشد تا بتواند آنچه را که برای پستیور رخ داده توصیف کند. زبان باید متراکم و جاندار باشد، در غیر این ‌صورت نمی‌توان ادبیات را به رشته تحریر درآورد.

کتاب شما «نقطه صفری به‌مثابه ناگفته‌ها» است. تفاوت زبان و «غیرقابل گفتن‌ها» اغلب در کتاب‌ها و مقاله‌های شما ذکر شده است. آیا اینکه آنها هنوز هم بارها سعی می‌کنند زبان غیرقابل گفتن‌ها را پیدا کنند، متناقض نیست؟
این مساله، یک چالش است. اگر برای همه‌چیز زبانی وجود داشت، من مجبور به نوشتن نبودم. برای من، نیاز درونی به نوشتن دقیقا از یافتنِ زبان برای بیانِ ناگفته‌ها ناشی می‌شود. موتورِ درونیِ نوشتن همین جست‌وجو و همین بی‌اعتمادی عمومی به زبان است.

اتهامی که اغلب به شما وارد می‌شود این است که شما نمی‌توانید از رومانی، از زمانی که آنجا بودید تا زمانی که در سال 1987 آنجا را ترک کردید و تعقیب شما از سوی سازمان اطلاعاتی و امنیتی و پلیس مخفی دولت سوسیالیستی رومانی، رها شوید. اینکه شما در دوران معاصر هم هرگز درباره آلمان نمی‌نویسید.
این اتهام از اساس بی‌پایه است. وقتی یک آلمانی درباره دوران پس از جنگ یا دهه شصت می‌نویسد، این مساله هرگز مشکلی ایجاد نمی‌کند. اما برای من، پیشینه‌ام موجب آزار و اذیت می‌شود و چون بیش از بیست سال است که در آلمان زندگی می‌کنم، آنها از من می‌خواهند که درمورد آلمان فعلی یا آلمان متحد بنویسم. الكساندر تیشما (رمان‌نویس صربستانی)، خورخه سمپراون (نویسنده اسپانیایی) یا ژرژ-آرتور گلدشمیت (نویسنده فرانسوی) هرگز به پرداختن به یك موضوع در كتاب‌هایشان متهم نمی‌شوند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...