گرفتار در لامکانی | اعتماد


«آقارضا وصله‌کار» [نوشته مهیار رشیدیان] رمانی است علیه زیباشناختی زمان‌مند که غالبا از جانب میانجی‌گرانی به راه می‌افتد که خود در کشف نویسنده و بازار نشر ایران ذی‌نفع هستند. علیه کلاژنویس‌های ادبی که درصدد چسباندن تکه‌های تاریخ به هم و تبدیل آن به رمان تا داستان هستند.

آقارضا وصله‌کار مهیار رشیدیان

«آقارضا وصله‌کار» داستان یک بازجویی است. بازجویی آوازه‌خوانی به نام رضا که حنجره زخمی‌اش مجال سخن گفتن را از او گرفته است. نحوه بازجویی از آقارضا و بازگویی خاطرات از زبان او به نحوی است که در خدمت قصه است و به عبارتی نویسنده با گذاشتن دیالوگ در دهان آنها قصدش ایجاد تاویل و تفسیر و نمادپردازی برای مخاطب و منتقد نیست و بدان اهمیتی نمی‌دهد و ابزار او زبان است؛ زبانی که به صورت شکسته در اثر جاری و برخی صاحب‌نظران را به انتقاد واداشته که نویسنده دچار افراط شده است. اما افراطی در کار نیست و بلکه ذات اثر و توانمندی نویسنده را نشان می‌دهد. «مثه قدیما هر وقت و بی‌وقتی که عشقم باشه میلم بکشه سی دل خودم بزنم زیر آواز.... تف به بخت سوخته‌ت رضا وصله‌کار! ها؟ بعضی روزا یه دفعه و با هم جیغ می‌زنن... چه جیغی... نترس... صدا خودشانه... کلاغ هان.. چه بدانم چرا ئی جور ضجه می‌زنن به جای قارقار. یه بابایی بود، حرف سال‌ها پیشه... بهش می‌گفتن ناتور.»

جسارت رشیدیان در استفاده از این نوع زبان، آوردن لهجه و محاوره در دوره‌ای که ادبیات شهری و شهرنویسی رواج یافته ستودنی است. مکان در داستان حایز اهمیت نیست و آنچه مهم است فضا و صحنه‌پردازی با آتش، اتاق بازجویی و دکه می ‌‌فروشی شخصی به نام بوغوس است که در آتش به طرزی هولناک سوزانده شد. اینکه منتقدان و در راس آنها امیرحسن چهلتن به زبان و افراط نویسنده در محاوره ایراد می‌گیرد که قابل نقد و بررسی است. سرآمد این شیوه در ادبیات جهان، هنریک ایبسن نروژی بود که جیمز جویس نیز به تاسی از این نمایشنامه‌نویس بزرگ این شیوه را به کار گرفت. منوچهر انور در مقدمه‌ای که بر «عروسک‌خانه» ایبسن نوشت بدین امر اشاره و از شکست زبان و توانایی نویسنده در این امر دفاع کرد. در نتیجه وقتی اثر به لحاظ فرم و زوایای فنی قابل اعتنا باشد دیگر مجالی به ایراد شکست زبان نیست.

نکته برجسته دیگر در داستان «آقارضا وصله‌کار»، منطقه‌گرایی نویسنده است که به مخاطب امکان می‌دهد هم و غم خود را وقف واقعیت محلی موجود در اثر کند و با وجود توسعه شهرنشینی، واقعیت اقتصادی توسعه‌نیافتگی منطقه مورد نظر را به عنوان امری زنده حفظ کند. «آقارضا وصله‌کار» داستان برزخ است. برزخ آدم‌هایی که در میان دوراهی گیر کرده‌اند. نه راه پس دارند نه راه پیش. مانده‌اند و باید پاسخ دهند که چه کار کرده‌اند. به همین خاطر با یک لامکانی در کل داستان مواجهیم و فقط از لهجه پی می‌بریم که سوژه مورد نظر جنوبی است. اما کجای جنوب را نمی‌دانیم چون گرفتار در برزخی همچون برزخ دانته هستیم. در بحری موسوم به تردزاریما و مأخوذ از نوعی شعر عامیانه به نام سیرونته.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...