به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایسنا، نشست نقد و بررسی کتاب «درباره‌ تجدد ادبی» اثر عیسی اَمَن‌خانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد؛ در این نشست داریوش رحمانیان، بهرام پروین گنابادی، کامیار عابدی و عیسی امن‌خانی حضور داشتند. «درباره‌ تجدد ادبی» چندی پیش به همت نشر خاموش منتشر شده است. گزارش شهر کتاب از این نشست در ادامه می‌آید:

خلاصه کتاب درباره‌ تجدد ادبی» اثر عیسی اَمَن‌خانی

یک مفهوم و چند ادراک!

اَمَن‌خانی با بیان این‌که روایتش از تاریخ تجدد ادبی ایران، به طور اتفاقی شکل گرفته است، گفت: زمانی که در نگارش دیگر کتاب خودم «تبارشناسی نقد ادبی ایدئولوژیک» در مجلات جست‌وجو می‌کردم، با انبوهی از متون و رساله‌ها در باب تجدد ادبی روبه‌رو شدم که ویژگی مشترک‌شان، پیچیدگی آن‌ها بود. همین ویژگی مرا دل‌مشغول این رساله‌ها کرد؛ در ابتدا قصدم تنها جمع‌آوری و بایگانی بود، اما جست‌وجو در آن‌ها مرا متوجه کرد که روایت‌هایی که ما از تجدد ادبی در دست داریم هم‌خوانی چندانی با اسناد موجود در این رساله‌ها ندارند.

او افزود: ضمن مطالعه و جست‌وجو در روایتِ آرین‌پور، که از قضا شاگرد تقی رفعت هم بوده است، به گزاره‌هایی برمی‌خوریم که محل ایرادند. به‌عنوان مثال، آیا به واقع نزاع میان رفعت و بهار، نزاعِ میان سنت و تجدد بوده است؟ آیا واقعا بهار سنت‌گراست؟ من فکر نمی‌کنم کسی را که گفته است یا مرگ یا تجدد و اصلاح و تا پایان عمر از تجدد دفاع کرده است، به راحتی بتوان سنت‌گرا دانست. یا این‌که واقعا نیما ادامه‌دهنده‌ راه رفعت بوده است؟ اگر این امر صحت دارد، پس چرا نیمای شهره به قدرشناسی، هیچ‌گاه از رفعت به‌عنوان پیشگام یاد نکرده است؟ و سوالات دیگری که در همین زمینه مطرح است. همین مسائل واداشتم تا روایتی نو از تاریخ تجدد ادبی در ایران را با تکیه بر اسناد گردآوری‌شده ارائه کنم.

این نویسنده و محقق سپس بیان کرد: این کتاب راوی تجدد ادبی ایران در دو دوره‌ نزاع میان سنت و تجدد و دوران پس از آن، یعنی زمانی که تجدد مسلم می‌شود ـ آغاز دوره‌ پهلوی اول است؛ همان دورانی که به تعبیر زرین‌کوب، چاره‌ای در پذیرش تجدد نمانده است، چراکه سیلی آمده است و نمی‌توان در برابرش ایستاد. در این دوره ما شاهد نزاع میان تجدد با تجدد هستیم.

عیسی اَمَن‌خانی با تاکید بر این مهم که روایت‌های متفاوتی از تجدد وجود دارد، کشمکش میان ادیبانی چون بهار و تقی‌زاده یا حتی تقی رفعت را کشمکشی میان دو فهم از پدیده‌ تجدد دانست. در پاسخ به این پرسش که «اگر ادبای یادشده همگی نوگرا هستند، پس نزاع‌شان بر سر چیست؟» اظهار کرد: روایت من از تجدد ادبی، در واقع پاسخ به این‌گونه سوال‌هاست. پیش‌تر علل این اختلافات به کوشش دیگر راویان بررسی شده است و من در ادامه بیش‌تر به آن پرداخته‌ام. در این کتاب، جَدَل میان ادبا واکاوی و بررسی می‌شود. به‌عنوان مثال در بررسی نزاع میان بهار و رفعت متوجه می‌شویم که نزاع ایشان میان سنت و تجدد نیست، بلکه جدالی بر سر شیوه‌ تجدد است. هر دو ادیب ایدئولوژی یکسان دارند، اما یکی طرفدار رویکرد انقلابی و دیگری خواهان رویکرد تدریجی است.

او در ادامه گفت: در دوره‌ معاصر سه فهم از تجدد پیش روست؛ فهمی که تجدد را تنها در چهارچوب سنت قابل پذیرش می‌داند؛ آن‌ها را که بر این‌ رأیند، ذیل عنوان سنت‌گرا یا سنت‌گرایان اعتدال‌گرا قرار می‌دهیم؛ دسته‌ دیگر کسانی هستند که معتقدند تجدد صحیح در امتداد سنت قرار گرفته است و در پی ارتقا و تکامل سنت به آن می‌رسیم. دسته‌ سوم آن‌هایی هستند که می‌خواهند سنت به کلی کنار گذاشته شود.

عصر ناصری، سرآغاز تجدد
بهرام پروین گنابادی، سخن خویش را با ذکر دو جمله‌ ابتدایی کتاب «درباره‌ تجدد ادبی» آغاز کرد و گفت: «من می‌اندیشم، پس هستم» این قول معروف دکارت است که در نظر فلاسفه‌ اروپا سرآغاز تجدد است. تفسیرهای مختلف این جمله است که اشکال مختلف تجدد را می‌سازد. جمله‌ بعدی از قول داریوش رحمانیان در کتاب آمده است که می‌گوید «مورخان روایت می‌کنند، پس هستند». از خصوصیات روایت این است که هر راوی از منظر خود روایت می‌کند که در کنار باقی روایت‌ها می‌تواند ابعاد مختلف یک پدیده را آشکار کند. کتاب حاضر نیز روایتی است از تجدد، این بار از نگاه عیسی اَمَن‌خانی، با تکیه بر اسنادی که انتخاب کرده، در اختیار مخاطب گذاشته است.

او با بیان این‌که مسئله تجدد، مرکزی‌ترین بحث تاریخ معاصر ماست که تا قریب ۴۰ سال آتی نیز مرکزیت خود را حفظ خواهد کرد، گفت: همه‌ مسائل ما به قرائت‌مان از تجدد بستگی دارد، حتی حاکمیت‌مان؛ بنابراین هرچه روایت‌های مختلفی از این پدیده پیش روی ما قرار بگیرد مغتنم است.

پروین گنابادی داوری خود را به روش و دانسته‌هایش معطوف کرد و از این‌رو ورود به جزییات کتاب را جایز ندانست. او مسئله‌ زبان را در مبحث تجدد بسیار مهم ارزیابی کرد و افزود: ناصرالدین شاه در دوره‌ ولیعهدی، زمانی خود را مهیای پادشاهی یافت که به مدد معلمان خود بر زبان فارسی مسلط شد. بخش عمده‌ تجدد ایرانیان در دوره‌ پنجاه‌ساله‌ ناصری شکل گرفته، سرآغازش «قانون قزوینی» میرزا شفیع قزوینی است؛ این مکتوب، تجدید نظری بر قانون‌نویسی است که میرزا شفیع در پاسخ به فراخوان امیرکبیر ارائه کرد. فراموش نکنیم که ناصرالدین شاه، پس از مرگ امیرکبیر راه او را ادامه داد؛ چنان‌که می‌بینیم دارالفنون پس از امیر و به دست ناصرالدین شاه تاسیس شد؛ پادشاهی که عاقبت به دلیل تعجیل در تجدد، ترور شد.

این استاد زبان و ادبیات فارسی گفت: در این کتاب به درستی آمده است که تجدد در ایران به هیچ‌وجه سیر تاریخی منطقی پیدا نکرده است؛ ما، بر خلاف اروپا که تحولی چندصدساله را تجربه کرده است، به ناگاه خود را مقابل دنیایی جدید دیده، به ناچار با آن وفق یافته‌ایم. به همین دلیل تجدد ایرانی تفاوت‌های بسیاری با تجدد اروپایی دارد. کتاب «جدال مدعیان با سعدی در عصر تجدد» نوشته‌ کامیار عابدی، شما را با دوره‌ پنجاه‌ساله‌ ناصری و آن‌چه در سر متجددان آن دوره می‌گذشته است، به خوبی آشنا می‌کند؛ عده‌ای در آن دوره سعدی را نماد سنت و رواج اخلاق و اندرزش را مایه‌ عقب‌ماندگی جامعه، فساد جوانان و حاکمیت دانسته، همواره به او حمله می‌کنند؛ این حملات ناشی از فهمی است که افراد از تجدد دارند. عیب همیشگی روشنفکران جامعه‌ ما در پس همین جدال با سعدی نهفته است. مولف کتاب «درباره‌ تجدد ادبی» نیز به این بحث پرمایه اشاره کرده، اما به راحتی از آن گذشته است.

پروین گنابادی بخش عمده‌ جدال‌هایی را که در کتاب «درباره‌ تجدد ادبی» آمده است بر پایه‌ شنیده‌ها ارزیابی کرد، نه دیده‌ها و بر نقش خرد در شکل‌گیری تجدد تاکید کرد.

او خاستگاه و پیشینه‌ ادبی در تجدد را حائز اهمیت بسیار دانست و افزود: یکی از مسائل مهم در صدر مشروطه و شروع تجددمان، همین مسئله‌ پیشینه‌ ادبی است؛ به این معنا که تفاوت است میان بهاری که درس‌آموخته‌ ادیب نیشابوری‌ست، سبک‌شناسی را از پدر و سیدعلی‌خان درگزی آموخته و متن‌ها خوانده است با تقی رفعتی که فاقد چنین پیشینه‌ای است. در بحث تجدد می‌بایست به خود افراد نیز توجه کرد؛ برای پرداختن به نظرات رفعت، ابتدا باید توجه کرد که آیا ایشان شخصیت متعادلی دارد؟ آیا فهم او از تجدد، فهمی عمیق است؟

او اشاره‌ مولف به نخستین کنگره‌ نویسندگان ایران در این کتاب را حائز اهمیت دانست و برگزاری این کنگره در تیرماه ۱۳۲۵ را به‌مثابه نقطه‌ عطفی در تاریخ تجدد ادبی ایران ارزیابی کرد.

پروین گنابادی با اشاره به برخی مختصات و مولفه‌های کنگره‌ یادشده، افزود: این کتاب حاوی روایتی خوب و خوش‌خوان است که می‌توان به خوبی با آن ارتباط برقرار کرد؛ آوردن بی‌کم‌وکاست ۳۱ رساله، هرچند جای بسیاری از دیگر رساله‌ها خالی‌ست، داوری در مورد تجدد را به مخاطب واگذار می‌کند.

دو لباس بر یک قامت!
کامیار عابدی به شیوه‌ کلاسیک مطالب را طبقه‌بندی کرد و در حوزه‌ روش‌شناسی در اختیار مخاطب قرار داد.

او ابتدا به معرفی نویسنده، آثار و فعالیت‌های او پرداخت و در ادامه گفت: استادان ادبیات فارسی را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد؛ گروه نخست استادانی بودند که صرفا برای مخاطب خاص می‌نوشتند و آثارشان در شمارگان محدود منتشر می‌شد؛ از این گروه می‌توان به احمد بهمنیار اشاره کرد. آثار این‌دست استادان عموما زیاد در دسترس جامعه‌ کتاب‌خوان نبوده است، چراکه این آثار چه به لحاظ زبان و بیان و چه از حیث انتخاب موضوع دشوار بوده‌اند. اما گروه دیگر استادان ، کسانی بودند که سعی داشتند با روش‌شناسی دانشگاهی، به شکل نوآورانه مخاطب عام‌تر را جذب و جلب کنند. از نسل اول این قبیل استادان به معین، صفا و خانلری می‌توان اشاره کرد؛ زرین‌کوب و یوسفی از نسل دوم بودند.

درباره‌ تجدد ادبی

عابدی افزود: هرکدام از این استادان که در نقد ادبی نیز متخصص بودند، به شکل نوآورانه‌ای مخاطب عمومی کتاب‌خوان و علاقه‌مند به ادبیات را به آثار خود جلب کردند؛ معین با نگارش فرهنگ جدید فارسی به این امر اهتمام داشت؛ زرین‌کوب نقد ادبی را در دسترس همگان قرار داد و خانلری با سرمقاله‌نویسی سعی در گسترش آن داشت. در همین زمینه و در بخش تاریخ هم می‌توان از کتاب «تاریخ مغول» نوشته‌ عباس اقبال یاد کرد که شاید بتوان آن را با بهترین آثار غربی برابر دانست؛ همچنین باستانی پاریزی که تاریخ را از ورای استخراج عبارات، حکایات و برخی روایات شفاهی، در دسترس مخاطب قرار داد. متاسفانه پس از انقلاب این سیر منقطع شد و شاید شفیعی کدکنی تنها استادی باشد که با این شیوه کار کرده است.

عابدی تخصصی‌شدن بیش از حد مطالب و سیطره‌ تدریجی نظریه‌های ادبی در بیست‌ساله‌ اخیر را مخرب و عامل از بین‌رفتن پل ارتباطی میان پژوهشگران و مخاطبان عمومی دانست و همچنین گسترش فضای مجازی و تضعیف جهان گوتنبرگی را نیز از جمله‌ سبب‌های مترتب بر این امر برشمرد و ادامه داد: من احساس می‌کنم بسیاری از اساتید همچنان علاقه‌مندند برای عموم بنویسند، اما تضعیف چاپ کاغذی و کاهش شمارگان مانع آن‌ها می‌شود. نویسنده‌ اثر پیش رو از بیماری نظریه‌زدگی مبراست؛ ذهن او نیز بر خلاف اغلب اساتید حوزه‌ ادبیات، متمایل به نگاه فلسفی‌ست تا نگاه زیبایی‌شناسانه.

این پژوهشگر و منتقد ادبی در ادامه گفت: رویکرد تاریخ‌نگارانه‌ نویسنده به قوت رویکرد فلسفی او نیست. چه از لحاظ تاریخی که دچار پرش‌ها و گسست‌هایی‌ست و چه از حیث تاریخ‌مندی، که اثر یا با کم‌توجهی یا بی‌توجهی همراه بوده است. نکته‌ دیگری که در این کتاب جلب توجه می‌کند، این است که نویسنده گاه در هیبت یک پژهشگر دانشگاهی ظاهر می‌شود، گاه در شمایل یک جستارنویس؛ کار در حوزه‌های شناور، هم نویسنده را دچار مشکل کرده است و هم سردرگمی مخاطب را در پی دارد؛ مخاطب این کتاب مردد می‌ماند که آیا تجدد ادبی جامعیت دارد یا تنها شعر مطرح است. معتقدم که نگاه فلسفی، چیستی‌شناسی و آن نگاهی را که سعی در دریافت ماهیت امور دارد، می‌توان از نقاط قوت کار دانست. هنگامی که نویسنده قصد ورود به حیطه‌ تخصصی تاریخ تجدد شعر را دارد، باید بر تمام جریان‌های حوزه‌ شعر و تک‌تک شاعران آن حوزه احاطه‌ کامل داشته باشد.

او افزود: ارجاعات در این کتاب دقیق نیست؛ در پاره‌ای از موارد تنها به قسمتی از کتب ارجاع شده است. نام کتب و مقالات ایرانیک نشده‌اند. این موارد را از یک پژوهشگر دانشگاهی نمی‌توان پذیرفت. معتقدم نویسنده می‌توانست در انتخاب‌ رساله‌ها رویکردی بهتر و کاربردی‌تری داشته باشد، رساله‌هایی که بتوانند بیانگر روح دوره‌ خود باشند؛ به‌عنوان مثال انتخاب متن‌هایی از نیما، اخوان، فروغ و شاملو می‌توانست سیر تجدد را به شکل کامل‌تری نشان دهد. محتوای برخی متن‌ها تکرای‌ست؛ مطالبی که از عباس اقبال و یغمایی آورده شده تکرار همانی‌ست که در رساله‌های بهار و دیگران دقیق‌تر گفته شده است. همچنین‌ رساله‌ها به لحاظ تاریخی پشت هم قرار نگرفته‌اند، که باعث سردرگمی مخاطب می‌شود. کتاب از نظر ویراستاری، نسبت به دو اثر پیشین نویسنده از وضعیت مطلوب‌تری برخوردار است.

من روایت می کنم، پس هستم!
نشست نقدوبررسی کتاب «درباره تجدد ادبی» با سخنان داریوش رحمانیان ادامه یافت. رحمانیان سخنان خود را با توضیحی مختصر درباره جمله آغازین کتاب که به نقل از او بوده، شروع کرد و گفت: از نظر من روایت‌گری جوهره‌ آدمی‌ست؛ آدمی جانوری‌ست روایت‌گر، چه مورخ باشد، چه نباشد. معتقدم درِ روایت هیچ‌گاه بسته نمی‌شود؛ البته این به لحاظ فلسفی محل مناقشه است که پرداختن به آن در این جمع نمی‌گنجد.

او افزود: من همواره با روایت‌ها رویارویی انتقادی دارم؛ به این دلیل که دانش‌آموز کوچکی در رشته تاریخ هستم و از مصیبت‌هایی که کلان‌روایت‌ها و کلیشه‌ها بر سر مردم آورده‌اند آگاهی دارم؛ بنابراین یاد گرفته‌ام که به اجبار با تمام روایت‌ها انتقادی برخورد کنم. معتقدم در این‌گونه کنش، مسئله این نیست که من کیستم و جایگاه من کجاست، توان و دانش و فهم من چه اندازه است، فیلسوفی نامی هستم یا انسانی عامی؟ اصل داستان این است که من حق دارم انتقاد کنم؛ من حق دارم در برابر هر روایتی قد علم کنم. «هرچه به زبان آمد، به زیان آمد» این جمله کلید درک من از تمام روایت‌هاست.

رحمانیان در ادامه گفت: من با دردِ نظریه‌زدگی که سخنران پیشین به آن اشاره کرد، همدل هستم، اما نه به این‌گونه که از این جریان روایت و فهمی ساخته شود که گویی بی‌نیاز از نظریه هستیم، چراکه نظریه ابزاری‌ست برای فهم آدمی، جهان و تاریخ آدمی و هر آن‌چه به آدمی مربوط است. مسئله این‌جاست که نباید نظریه به واقعیت تبدیل شود و حالت ابزاری خود را از دست بدهد.

داریوش رحمانیان کتاب «درباره‌ تجدد ادبی» را از حیث رساله‌هایی که در اختیار مخاطب می‌گذارد، سودمند دانست و از مولف قدردانی کرد؛ او ادامه داد: به رغم غیاب برخی رساله‌ها، اَمَن‌خانی با این کتاب کار را بر پژوهشگر آسان کرده است؛ اما آن‌چنان که از مقدمه‌ مفصل وی برمی‌آید، گویا ادعایی بیش از این دارد. نویسنده می‌خواهد روایت مشهور یحیی آرین‌پور را براندازد و روایتی بدیل آن ارائه کند. از این‌جاست که من این کتاب را در ترازوی فهمم می‌گذارم و می‌سنجم. وقتی قرار است وارد حادثه‌ای به نام تجدد ادبی بشویم تجهیزات و ابزارمان کدام است؟ یعنی برای این‌که بتوانیم بگوییم این حادثه چه بوده است، از نظر روش‌شناسی و چهارچوب مفهومی و نظریه‌ای، چه نیازهایی داریم؟ گفتم حادثه، چراکه معتقدم تجدد ادبی یک رودیدادِ در جریان است؛ یک فرآیند؛ حادثه‌ای که می‌توان از دل آن یک روایت بدیل برکشید. بنده ضمن ستایش گردآورنده به خاطر کوشش فراوانش، از حیث روش‌شناسی، چهارچوب مفهومی و نظریه‌ای، این کتاب را تهی می‌بینم.

رحمانیان در ادامه از کتاب «طلیعه تجدد در شعر فارسی» اثر احمد کریمی حکاک یاد کرد و گفت: من این کتاب را یک روایت می‌دانم. مولف با یک منطق روشن، منطق گفت‌وگویی میخائیل باختین، وارد بحث‌وگفتگو شده است؛ حکاک با تکیه بر منطق نظریه‌ای «در زمانیِ» یوری لوتمان برای مخاطب تبیین می‌کند که تجدد ادبی و جابه‌جایی در نظام دلالت‌های زبان و ادبیات چرا و چگونه رخ داده است. من دلیل غیبت بحث از اثری مثل «طلیعه تجدد در شعر فارسی» و نیز غیبت رویکردهای مفهومی و نظریه‌ای بدیل یا هماهنگ با آن اثر را در کتاب «درباره‌ تجدد ادبی» متوجه نمی‌شوم، آن‌چنان که غیبت مبحث بسیار مهم نظریه‌ کارناوال باختین، در هر دو کتاب کریمی حکاک و اَمَن‌خانی مورد نقد من است.

این سخنران همچنین دلیل شورش علیه سعدی را ضمن تاکید بر مبحث درون نظام و برون نظامِ یوری لوتمان توضیح داد و افزود: گذاری از سنخ ذکرشده وقتی صورت می‌گیرد که به نوعی رادیکالیسم عامدانه برسد؛ با این منطق است که می‌توان بر نظام پیشین شورید و آن را برانداخت. اما نقد دیگرم، غیبت تحلیل بر پایه‌ مندرجات سی‌ویک رساله‌ موجود در این روایت صدوسی‌وچهار صفحه‌ای‌ست؛ بدین معنا که تکیه‌ نویسنده در طول بیش از صد صفحه، تنها بر چند فرد اصلی بوده است؛ این در حالی‌ست که در میان مندرجات همین سی‌ویک متن، مباحثی یافت می‌شود که اگر نویسنده نظریه، مفهوم و روش قدرتمندی را به‌کار می‌گرفت، خود به زبان می‌آمدند. دیگر این‌که من با نظر سخنران قبل هم‌عقیده‌ام، مبنی بر این‌که چرا در این کتاب، فرآیند تجدد ادبی تنها به شعر فروکاسته شده است؟ مورخ نباید همواره به آن‌چه اتفاق افتاده است بپردازد، گاه نیاز است به آن‌چه اتفاق نیفتاده و باید اتفاق می‌افتاد نیز توجه کرد.

در آخر رحمانیان مواردی را به مثابه غفلت نویسنده‌ دانست و آن‌ها را به این شرح برشمرد: عدم پرداختن به تاریخ پیدایش رمان در زبان فارسی، اشاره‌ کوتاه و گذرا به احمد کسروی، غیبت کسانی چون محمود هومن، مجید یکتایی، ذبیح بهروز و پیروانش و از این‌دست به این کتاب لطمه زده است.

گشتم و نیافتم
دقایق پایانی نشست عیسی اَمَن‌خانی به برخی پرسش‌ها و شبهات پاسخ داد. اَمَن‌خانی در پاسخ به این پرسش که چرا در روایتش از کتاب کریمی حکاک استفاده نکرده است، گفت: کریمی حکاک در پانویس کتاب خود در یک خط توضیح داده است که «ده سال پی کارهای رفعت گشتم و نیافتم»؛ این به این معناست که وی کتابی نوشته است بدون آن‌که سندی درباره‌ آن داشته باشد.

از آن‌پس مولف به رویکرد و روش خود در تالیف این اثر اشاره کرد و گفت: رویکرد من در نگارش این کتاب تبارشناسی بوده است؛ کسانی که مرا می‌شناسند، بر این امر واقفند، اما نیازی نمی‌بینم آن را در مقدمه‌ کتاب ذکر کنم. درباره‌ اسناد توضیح ندادم چراکه می‌خواستم پژوهشگر بدون پیش‌فرض من آن‌ها را مطالعه کند؛ همچنین دسته‌بندی رسالات بر اساس مفهوم انجام شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...