چالش سنت و مدرنیته | الف


مری آن اوانز که یکی از مؤثرترین چهره‌های رمان‌نویسی عصر ویکتوریاست، با نام جورج الیوت در عرصه‌ی ادبیات ظاهر شد تا اقبال گسترده‌تری از مخاطبان بگیرد. اولین کتابش «آدام بید» را در نیمه‌ی قرن نوزدهم نوشت. او همواره تلاش کرده شخصیت‌هایی در آثارش بیافریند که درگیر چالش‌های روانشناختیِ جدی میان سنت و سبک زندگی مدرن‌اند. در رمان «میدل مارچ» که اوج این نگاه او را می‌توان دید، زندگی آدم‌ها در بستر شهرستانی کوچک اما با فرازوفرودهای بسیار به نمایش گذاشته می‌شود.

جورج الیوت

این قضیه کار او را به نویسندگان هم‌عصرش چون دیکنز و توماس هاردی نزدیک می‌کند. میدل مارچ جهانی کوچک است که در آن انسان‌ها مدام میان پایبندی به ساده‌زیستی و روی آوردن به مظاهر تجمل در چرخش‌اند. تردیدها و ترس‌هایی که شخصیت‌ها را گرفتار خود می‌سازد، از آن جنس درگیری‌های فلسفی است که انسان قرن نوزدهمی به شکل جدی با آن دست‌وپنجه نرم کرده است و این مسأله از میدل مارچ یک اثر رئالیستی با مضمونی جامعه‌شناختی می‌سازد.

رمان با تصویری از عمارت بروک آغاز می‌شود، جایی که دو خواهر به نام‌های دوروتیا و سلیا تحت قیمومیت عموی‌شان در این ملک زندگی می‌کنند. جناب بروک مردی شصت ساله، مجرد و خوش‌مشرب است، اما خسّت او اندکی برادرزاده‌هایش را می‌آزارد و آن‌ها مترصد زمانی هستند که به سن قانونی برسند، ازدواج کنند و به‌خاطر فرزندانی که می‌آورند وارث بخش عمده‌ای از املاک بروک شوند. دخترها از کودکی پدر و مادر خود را از دست‌ داده‌اند و این مسأله به شدت بر روحیات آن‌ها و نحوه‌ی نگاه‌شان به زندگی اثر گذاشته است. دو خواهر با وجود شباهت‌های بسیار، به خاطر همین محرومیت از حمایت و همراهی والدین بینش‌هایی متفاوت به جهان پیرامون خود دارند.

دوروتیا که خواهر بزرگ‌تر و به‌نظر جذاب‌تر است، به‌سبب عقاید مذهبی‌اش به ساده‌زیستی رو آورده است. او معمولاً از لباس‌هایی با کم‌ترین تزئینات استفاده می‌کند و به نظرش پیگیری مُد دیوانگی محض به شمار می‌آید. دوروتیا جواهر را نیز از وسایل زاید در آراستن بانوان می‌داند و هنگامی که خواهرش از او می‌خواهد جعبه‌ی جواهرات مادرشان را باز و هر آن‌چه در آن است تقسیم کند، می‌کوشد با موعظه کردن از این کار سر باز بزند. چرا که به نظرش این شکل از دلبستگی به جواهرات، انسان‌ها را مبتذل و زیاده‌خواه می‌کند و از تفکر مسیحی راستین دور نگه می‌دارد. سلیا چندان با خواهرش در این‌باره توافق ندارد و مدام بحث‌هایی میان آن‌ها حول همین موضوع درمی‌گیرد. آن‌ها درباره‌ی معاشرت با آدم‌هایی که بالقوه می‌توانند برای زندگی آینده‌شان مناسب باشند نیز به نقطه‌ی مشترکی با هم نمی‌رسند، زیرا همواره باورهای دوروتیا و پافشاری‌اش بر وفاداری به سنت‌ها مانع این موضوع می‌شود و تلاش‌های سلیا را عقیم می‌گذارد.

بخش دیگری از داستان حول زندگی فرد و رزاموند وینسی می‌گذرد. آن‌ها فرزندان شهردار میدل مارچ‌اند و فرد برخلاف خواهر شایسته‌اش هرگز موفق به اتمام تحصیلات دانشگاهی نشده‌ است؛ مسأله‌ای که معاش او را متکی به دارایی‌های خانوادگی و به‌ویژه دایی بی‌فرزندش، جناب فیدراستون می‌کند. فرد جوانی بی‌قید و ولخرج است که از چنین موقعیتی سوء‌استفاده می‌کند و به شدت مقروض می‌شود. گرچه در اغلب موارد، فدراستون از خواهرزاده‌اش حمایت می‌کند، اما فرد به به نقطه‌ای می‌رسد که ناچار است از پدر زنِ محبوبش، مری گارت، که قصد ازدواج با او دارد، تقاضای وام کند. جناب گارت از عواید چند ساله‌ی املاک مری به فرد قرض می‌دهد، اما به دخترش درباره‌ی رفتارهای ولنگارانه‌ی معشوقش هشدار می‌دهد و او را از ازدواج با فرد بازمی‌دارد.

از جانبی دیگر رابطه‌ی دکتر لیدگیت، پزشکی مدرن و پایتخت‌نشین، با رزاموند وینسی که دختری زیبا و تحصیل‌کرده است، به تصویر کشیده می‌شود. رزاموند که لیدگیت را مردی اشراف‌زاده می‌بیند می‌کوشد از بیماری برادرش فرد دستاویزی برای نزدیکی به دکتر لیدگیت بسازد. رابطه‌ی آن‌ها در آغاز مصاحبتی ساده است که به نظر نمی‌آید پیشرفتی داشته باشد، اما به‌تدریج شایعه‌ی نامزدی‌شان آن‌ها را به هم نزدیک‌تر می‌سازد و چشم‌اندازی برای پیوند زناشویی پیش روی‌شان می‌گذارد. اما آیا آن‌ها همراهان موفقی برای زندگی آینده‌ی هم هستند؟ این پرسشی است که در طول داستان به‌تدریج به آن پاسخ داده می‌شود.

دوروتیا با جناب کازابون که مردی با فاصله‌ی‌ سنّی بسیار از او و به‌شدت مذهبی است رابطه‌ی نزدیکی برقرار می‌کند. ازدواج آن‌ها نتایج چندان روشنی ندارد و دوروتیا درمی‌یابد که با این مرد چشم‌انداز درخشانی برای آینده ندارد. رابطه‌ی سلیا و سر جیمز چتام نیز با افت‌وخیزهای بسیار ادامه می‌یابد و به‌نظر می‌رسد زوج مناسبی هستند و آتیه‌ی خوشی در انتظارشان است. اما مسائل مالی و برخوردها با جناب بروک هم در این میان مطرح می‌شود که اندکی خانواده‌ی آن‌ها را دچار تلاطم در روابطشان می‌کند.

جورج الیوت با تمرکز بر روابط و به‌ویژه ازدواج‌، مسأله‌ای حیاتی در زندگی انسان‌های قرن نوزدهمی را وامی‌کاود. آن‌ها در سایه‌ی همین مناسبات است که می‌توانند با اجتماع پیرامون خود ارتباط برقرار کنند و جهان‌بینی خود را شکل دهند. ملاحظات و شرایط اقتصادی و باورهای سنتی نیز در این بین نقشی اساسی ایفا می‌کند و منجر به پیوند یا گسستگی میان این آدم‌ها می‌شود. قهرمان‌هایی که هرکدام سفری پرمخاطره برای رسیدن به ثبات در زندگی‌شان طی می‌کنند که تجاربی بدیع پیش روی هر مخاطبی می‌گذارد.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...