مدرنیته یعنی بحران آگاهی | هم‌میهن


«بحران» از پربسامدترین کلمات روزگار ماست و بعید است روزی از ما شب شود که در آن یا خودمان از انواع و اقسام «بحران»ها سخن به میان نیاورده باشیم یا مخاطب سخنانی قرار نگرفته باشیم که در آن نسبت به وقوع بحران‌های دامن‌گستر فعلی و آتی، انذار و هشدار داده شود. با چنین وضعیتی، پرسش از چیستی «بحران» و چگونگی کاربرد وسیع فعلی آن در ادبیات روزمره انسان امروزی، نیازمند درک نحوه پدیدارشدن «بحران‌آگاهی» و «بحران‌اندیشی» در افق فکری زمانه ماست.

خلاصه کتاب بحران در آگاهی اروپایی: اندیشه سیاسی جدید و بحران‌اندیشی

بهنام جودی، نویسنده کتاب «بحران در آگاهی اروپایی: اندیشه سیاسی جدید و بحران‌اندیشی»، با چنین هدفی این کتاب را نوشته است و در جلد نخست آن که به سال‌های 1500 تا 1680 میلادی اختصاص دارد، به «اندیشه سیاسی جدید و بحران‌اندیشی» آن توجه داشته است. از نظر لغت‌شناسانه، می‌دانیم که نخستین‌بار یونانیان بودند که از Krisis به‌معنای «جداکردن»، «انتخاب‌کردن»، «تصمیم گرفتن» و «قضاوت کردن» استفاده کردند. بااین‌همه، بیش‌ازهمه، در دوران مدرن است که این کلمه مورد استفاده گسترده قرار می‌گیرد و برای بیان وجهی بنیادین از اندیشه و خصایل دوران مدرن، خاصیت بازتابانندگی بالایی از خود نشان می‌دهد؛ چنان‌که هانس بلومنبرگ معتقد است که دوران جدید را باید دوره «اثبات خویشتن خرد مدرن» دانست و «مدرنیته آماده عبور از مخاطرات )بحران‌ها) است.» از این منظر پرسش مهمی که در اینجا رخ می‌نماید این است که از چه زمانی و چگونه مفهوم «بحران» نقشی اساسی در نظریه‌پردازی غربی، از یونان تا دوران معاصر پیدا کرد؟ و آیا می‌توان با قضاوت سیدجواد طباطبایی مبنی بر اینکه «اندیشه اروپایی، باتوجه به خاستگاه یونانی که دارد، تاملی بر بحران و انحطاط تمدن اروپایی است» موافق بود یا نه؟

با این تفاسیر طبیعی است که مروری بر ادبیات بحران‌اندیشی در جهان غرب، معقول‌ترین مسیری باشد که پیش‌روی پژوهشگری چون جودی قرار داشته باشد. به‌همین‌دلیل نیز نویسنده کتاب با بررسی آرای متفکران مختلف که در زمینه بحران به تامل پرداخته‌اند، چارچوب نظری بحث خود را شکل می‌دهد. در این زمینه او نخست به نظریه معروف توماس اسپریگنز اشاره می‌کند. از نظر اسپریگنز، فلسفه متفکران بزرگ را باید پاسخ آنها به بحران‌های جاری در روزگار خودشان دانست؛ فلسفه افلاطون، ماکیاولی، هابز، روسو، مارکس و... پاسخی است که ایشان به بحران عدالت آتنی و ثبات و امنیت و نابرابری اخلاقی و سرمایه‌داری داده‌اند. بنا بر این تفسیر، «تقریبا تمام فلاسفه بزرگ بیش و پیش از هر چیز، فلاسفه‌ای سیاسی بوده‌اند» و هم و غم‌شان در وهله نخست مصروف یافتن راهی برای خروج جامعه از بحران‌های درگیر در آن بوده است.

جودی در کنار این ایده اولیه که «اندیشه در مواجهه با بحران شکل می‌گیرد»، با استفاده از آرای لئو اشتراوس به این نکته نیز می‌پردازد که باید میان دوره‌های تاریخی شکل‌گیری اندیشه، نظیر اندیشه مدرن و اندیشه پیشامدرن، تمایز قائل شد. اشتراوس خود در این زمینه بر آن بود که بدون اتخاذ موضعی درباره نسبت مدرنیته و قرون وسطی نمی‌توان توضیحی در باب پیدایش و تکوین مدرنیته به دست داد. چنین نگرش و استنادی، البته شاید این نکته را به ذهن متبادر کند که نویسنده کتاب، در جدالی که میان کسانی چون کارل اشمیت و کارل لویت ازیک‌سو و لئو اشتراوس و هانس بلومنبرگ ازسوی‌دیگر درباره «مشروعیت عصر جدید» درگرفت، نظر به جانب گروه دوم دارد.

این قضاوت اولیه بیراه نیست، اما واقع قضیه آن است که خود این جدال و پرسش بنیادین حول آن، محور اصلی این کتاب نیست؛ کمااینکه اگرچه جودی نگاهی ویژه به بحث تمایز دوران‌ها دارد و بر آن است که موضوع بحران‌آگاهی این دوران‌ها نیز متمایز است، اما مسئله را به‌شکل «گسست» و «تداوم» طرح نمی‌کند بلکه با استفاده از آرای بلومنبرگ می‌کوشد نتیجه بگیرد که بحران و موضوع بحران‌آگاهی در هر «دوران» و هر سنتی متفاوت است و خود ایده‌ها نیز در بستری از «پرسش‌ها و پاسخ‌های به ارث رسیده» به متفکر هر زمانه یا سنتی که اندیشمند در آن به زیست فکری مشغول است، تکوین پیدا می‌کنند، بنابراین حتی پاسخ نو به پرسش قدیمی یا طرح پرسش جدید، باز در زنجیره‌ای امکانپذیر می‌شود که بخشی مهم از آن، «آستانه دورانی» است؛ نقاط یا سرحداتی که مرز میان دو دوره را پوشش می‌دهند و با ایجاد «وقفه» یا «چرخش»، امکان شناسایی «پایان دوران پیشین» و «آغاز دوران جدید» را فراهم می‌کند.

با چنین مقدماتی کتاب در شش فصل به بررسی شش موضوع می‌پردازد: «بحران در آگاهی پیش‌مدرن»، «بحران در سنت (1500ـ1100 م)»، «بحران سنت و رنسانس (1600ـ1500م)»، «ماکیاولی، بحران و طراحی برای بنیادگذاری دولت ملی»، «آگاهی جدید، بحران و ایده‌های نوآیین (1680 ـ 1600 م)» و «دیالکتیک امنیت و آزادی: هابز، لاک و اسپینوزا».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...