نگاهی به شعر فارسی در طول 70سالی که از کودتای 28 مرداد گذشت | سازندگی


جنبش ملی‌شدن صنعت نفت که با شمایل دکتر محمد مصدق در نهان‌خانه و پستوی فکر ایرانیان ثبت شده است -ولو این‌که امروزه برخی آن را نپسندند یا تلاش کنند سیمای کار را مخدوش کنند- جزو شیرین‌ترین و پرهیجان‌ترین بخش‌های تاریخ معاصر قرن گذشته است و اگر روزی تمامی کتب و اسناد تاریخی از بین بروند و تنها ادبیات برای ما بماند، این هیجان و جنب‌وجوش -با سیمای شخص مصدق- گواه محکمی خواهد بود.

محمد مصدق

بدیع‌الزمان فروزانفر که استاد دانشگاه تهران و رجل سیاسی نزدیک به‌دربار (معلمِ ولیعهد که شاه شد) و سناتور بود، گوشه‌ امن سیاسی خود را رها کرد و «ای مصدق هزار مردی تو/ با دد و دیو در نبردی تو» سرود که از رادیوی سراسری با صدای خودش پخش شد.

امیرمختار کریم‌پور شیرازی و ادیب برومند به‌عنوان «شاعر ملی» در جراید هفتگی شعری در رثای دولت ملی و آرمان‌هایش منتشر می‌کردند. علامه علی‌اکبر دهخدا به‌پاس دوستی دیرین و اعتقاد به شخص مصدق، بارها سروده‌ها و متن‌های صمیمانه برای نخست‌وزیر فرستاد. فریدون توللی، مظاهر مصفا و تعدادی از شاعران سرشناس نیز مستقیما خود را سوار این قطار کردند. آن‌هایی هم که اگر با دولت ملی کاری نداشتند یا بروز نمی‌دادند، در پی آزادی‌های مطبوعاتی و عدم سانسور، کارهای شخصی و حزبی خود را قویاً پی گرفتند.

جامعه‌ای که در آن امید بدمد، هیجان نیز جاری می‌شود. همین ادبیات را بدون تاریخ اگر ادامه بدهیم، سایه‌ شومِ «کودتا» را می‌شود دید. نامه‌های نیما یوشیج، شاعر کهنه‌کار نوسرا، چپ و راست از «ترس»، «بگیربگیر»، «ناراحتی» و «افسردگی» آگنده است. اگر به‌تاریخ شعرهایش اعتماد کنیم، شعرهای معروفی را بعدِ کودتا سروده است: «تو را من چشم در راهم/ شباهنگام در آن دم که بر جا/ دره‌ها چون مرده‌ماران خفته‌گانند...» مهدی اخوان‌ثالث -که خود در زندانی که مصدق زندانی بود- برای او سرود: «دیدی دلا که یار نیامد/ گرد آمد و سوار نیامد...» و «خانه‌ام آتش گرفته‌ست/ آتشی جان‌سوز...» در دهه چهل نیز شفیعی‌کدکنی در شعر «مرثیه درخت» در سوگِ مصدق نوشت: «دیگر کدام روزنه/ دیگر کدام صبح/ خواب بلند و تیره دریا را/ آشفته و عبوس تعبیر می‌کند؟/ من می‌شنیدم از لب برگ/ ـ این زبان سبز-/ در خواب نیم‌شب که سرودش را/ در آب جویبار/ بدین گونه شسته بود:/ در سوگت‌ ای درخت تناور!/ ای آیت خجسته در خویش‌زیستن!/ ما را حتی امانِ گریه ندادند...»

آن‌هایی هم که کناره‌جو بودند و ارتباط قلبی خاصی با حکومت ملی نداشتند، متوجه ابر سیاه و آسمان‌گرفته‌ ایران شدند و حبّی از دوران پیش از کودتا در دل‌شان ماند؛ احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی، فریدون مشیری و... در بررسی شعر ایشان البته نیاز به ‌نقدِ فرامتنی هست و تأویل، چه خود شاعر صریحاً بعداً بگوید (مانند مشیری که برای مصدق چکامه‌ای سرود و سر مزارش خواند و فیلمش دست‌به‌دست می‌شود) یا هرگز مستقیم اذعان نکند یا لابه‌لای خاطراتش گریز بزند (مانند هوشنگ ابتهاج). کسانی مانند محمدعلی اسلامی‌ندوشن که در هیاهوی جنبش نفت سرود: «چاره زین فتنه فرار است فرار/ به ‌امانگاه غروب نگهی»، بعدها سفت‌وسخت از دولت مصدق و شخص او تمجیدها کرد و بارها نوشت.

در فضای تیره و دشوار، شمایل رفتارها نیز تغییر می‌کند و نقد اخلاقی-سیاسی نیز حادتر می‌شود. ناسزاهای فراوانی که توللی از چپ‌ها شنید، به ‌این خاطر بود که شاعر باستان‌شناس، بعدِ کودتا، شعرهای ملی خود را دفن کرد و هرچه می‌کوشید عاشقانه‌ها و فرم‌پردازی‌هایش دیده بشود، چپ‌ها مانند رضا براهنی تندتر قبر می‌شکافتند و او را می‌زدند. پرویز ناتل‌خانلری که پیش از کودتا ادیب دلخواه جوانان بود که هم دکترای ادبیات دارد، هم مترجم است، هم شعر نو و چهارپاره‌های دل‌نشین دارد و... بعدِ کودتا تبدیل به ‌نمادِ آدمِ خودباخته‌ درباری می‌شود که معاون وزیر و وزیر فرهنگ و... است و فحش بر او واجب! دیگر همکلاسی او در دکترا که همکارش بود، یعنی ذبیح‌الله صفا، منتخبی از نظم و نثر و تاریخ ادبیات برای ارتش می‌نویسد و او نیز پست سازمانی دریافت می‌کند. پس از کودتا، جز آدم‌هایی که رنگ دگر پوشیدند، دیگرانی بودند که خود را به ‌کاری مشغول کردند تا «بگذرد...»

محمد معین در کنار دهخدا -که خانه‌اش بعدِ کودتا غارت شده بود و او را کتک زده بودند و فیش‌های لغت‌نامه‌اش دزدیده- سفت‌وسخت به‌گردآوری لغت‌نامه پرداخت و وقتی همکلاسیِ وزیرش، خانلری، مواجب لغت‌نامه‌ دهخدا را قطع می‌کند، فقط مرقوم می‌کند: «این کار نفرین ابدی دارد!»

نجف دریابندری که در زندان بود، خود را سرگرم ترجمه‌ فلسفه و رمان می‌کند. فروزانفر که با بی‌مهریِ دربار و جمله‌ «برود شعرش را بگوید» از زبان شاه روبه‌رو شده بود، در دانشگاه و سخنرانی‌ها و سنا و... بند می‌شود و از «هیجان» خبری نیست. گفتمانِ «سازش» یا «وابستگی به‌ رژیم» که کلمات فکریِ کلیدیِ چپ‌ها شد، یک عامل اصلی دارد و آن چیزی جز «کودتا» نیست! در کمتر متنی از 1330 تا 1332 در نوشته‌های توده‌ای‌ها و چپ‌ها می‌شود پیدا کرد که ارادت به «مصدقِ نخست‌وزیر» بیانگرِ «غیرخودی»بودنِ شاعر شناخته شود، ولی بی‌شک و با تضمینِ صددرصد می‌شود گفت که ارادتِ به ‌هر کسی نزدیک به‌حکومت بعدِ کودتا، نشانه‌ «غیرخودی»بودنِ گوینده است.

«رخوتِ» بعدِ کودتا شعرِ فارسی را بلعید. از دلِ این رخوت بود که «نماد» و «استعاره» بیش از پیش وارد این بیشه‌ مه‌آلودِ تاریک شد و اگر «آن روزهای خوب رفتندِ» فروغ فرخزاد را تحلیل می‌کنیم، اگر سندِ فرامتنی نداشته باشیم که «روزِ خوب» کِی است، حدس‌زدنِ آن به‌نظر چندان دشوار نیست. بااین‌حال، نکته‌ مهمی که از ادبیاتِ پیش و پس از کودتای 28 مرداد می‌شود امروز مفید بیفتد، «تأمل بیشتر، پیش از حرکت» است؛ شبیهِ مضمونِ این شعرِ «سایه» که قبلِ و بعدِ کودتا را خیلی خوب نظاره کرد و مردادِ 70 سال بعدش (19 مرداد 1401) به «نور» رفت:
این چیست که در دست تو پنهان است؟
این چیست که در پای تو پیچده است؟
ای آزادی! آیا با زنجیر می‌آیی؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...