«جوان خام» [The Raw Youth] رمانی است از فیودور داستایفسکی (11 نوامبر 1821 - 9 فوریه 1881) با روایتی خواندنی از زندگی جوان نوزده ساله‌ای به نام آرکادی دالگوروکی فرزند نامشروع ورسيلوف زمیندار. از اولین کلمات رمان صدای آرکادی را می‌شنویم که تلاش دارد زیر و بم اندیشه و افکار خود را با خواننده در میان گذارد: «اعضاى خانواده هميشه با هم بودند، ولى البته من مستثنى بودم. من مثل آدم‌هاى مطرود بودم و تقريبآ از همان روز تولد با غريبه‌ها زندگى كردم. اين كار بدون هيچ نقشه خاصى صورت گرفت و صرفآ بر حسب تصادف اين‌طور شد. وقتى من به دنيا آمدم، مادرم هنوز جوان و خوش‌برورو بود و به همين خاطر ورسيلوف لازمش داشت؛ حضور بچه گريان اسباب دردسر و آزار بود، بخصوص در مواقع سفر. بدين علت بود كه تا نوزده‌سالگى‌ام، مگر در دو يا سه فرصت كوتاه، مادرم را نديدم. اين خواست مادرم نبود بلكه از بى‌اعتنايى ورسيلوف به ديگران ناشى مى‌شد.»

خلاصه رمان جوان خام» [The Raw Youth] اثر فیودور داستایفسکی

آرکادی در زمانه‌ای که رویای انقلاب بلشویکی در روسیه در حال تولد است، سودای ثروتمند شدن دارد و در جدال با روزگار محکم و پای‌کار همراه اسب سودایش می‌تازد و خوش‌بینانه نجوا می‌کند: «انديشه»ام اين است كه روتشيلد ديگرى بشوم. از خواننده مى‌خواهم كه آرام بماند و برافروخته نشود. تكرار مى‌كنم. «انديشه»ام اين است كه روتشيلد ديگرى بشوم، به ثروتمندى روتشيلد بشوم، نه فقط ثروتمند بلكه به ثروتمندى روتشيلد. چه مقاصدى در نظر دارم، براى چه، و چرا ــ همه را بعدآ خواهم گفت. قبل از هر چيز فقط نشان خواهم داد كه نيل من به هدف يك قطعيت رياضى دارد. مسئله بسيار ساده است؛ رمزش دو كلمه است: پشتكار و استقامت.»

آرکادی پرمدعا و ساده‌دل
آرکادی با سودای ثروت و روحی سرکش از کاری ساده و پس‌اندازی اندک آغاز می‌کند و تا قمار و عشق‌های جانسوز و دسیسه‌های مرموز به تکاپوی خود ادامه می‌دهد: «سراسر شب خواب رولت، بازى، طلا و پول‌گذاشتن ديدم. چنين مى‌نمود كه در رؤياهايم پشت ميز قمار مشغول حساب‌كردن هستم، حساب پول‌گذاشتن، محاسبه شانس‌ها، و اين رؤيا در تمام مدت شب همچون كابوسى گرفتارم كرده بود. راستش را بخواهيد، تمام روز قبل، به‌رغم آن‌همه تأثرات تكان‌دهنده، دائمآ به پولى كه در قمارخانه زرسچيكوف برده بودم فكر مى‌كردم. اين فكر را مهار مى‌كردم اما هيجانى را كه برمى‌انگيخت نمى‌توانستم مهار كنم و هر بار با يادآورى‌اش سرتاپا به لرزش مى‌افتادم. اين پيروزى مرا تب‌زده كرده بود؛ آيا من يك قمارباز بودم، يا دست‌كم ــبه عبارت دقيق‌ترــ خصوصيات يك قمارباز را داشتم؟ حتى حالا، موقع نوشتن آن، هنوز گاهى دوست دارم به بازى قمار بينديشم! گاه ساعت‌ها مجذوب و شيفته مى‌نشينم و در سكوت به محاسبه قمار و بازى مى‌پردازم و در خيال پول مى‌گذارم، و وقتى شماره من مى‌ايستد بردهايم را برمى‌دارم. بله، من تمام «خصوصيات» را دارم و طبيعت من طبيعت آرامى نيست.»

جوان خام» با ترجمه رضا رضایی

حس طنز داستایفسکی
این اثر که در سال ۱۸۷۵ منتشر شد در مجموعه آثار داستایفسکی جایگاهی والا دارد و گویای حس طنز قوی اين غول رمان‌نویسی در زمانه پراضطراب قرن نوزدهم است. داستایفسکی با نمایش دقیق احساسات و افکار جوان خام در حقیقت جامعه خام روسیه آن روز را توصیف می‌کند.

در نامه‌ای خطاب به آرکادی در پایان رمان اين جملات درخشان برای شناخت اثر به کمک ما می‌آید: «اما شرح حال تو شايد ماده خامى باشد براى يك اثر هنرى در آينده، براى تصويرى آتى از عصرى بى‌قانون كه سپرى شده باشد. اوه، وقتى كشمكش خشمگينانه زمانه سپرى شود و آينده فرا رسد، آن‌گاه هنرمند آينده شكل‌هاى زيبا براى ترسيم هرج‌ومرج و بى‌قانونى گذشته كشف خواهد كرد. آن موقع شرح حال‌هايى نظير نوشته تو (اگر كه صادقانه باشند) به كار خواهند آمد و به‌رغم آشفتگى و اتفاقى‌بودن‌شان به ماده خام تبديل خواهند شد... چنين نوشته‌هايى به هر حال نشانه‌هاى وفادارانه‌اى در خود دارند كه از روى آن‌ها مى‌توان حدس زد كه در اين زمانه دشوار چه چيزهايى ممكن است در قلب يك جوان خام نهفته باشد ــ چنين شناختى اصلا بى‌ارزش نيست زيرا از جوان‌هاى خام است كه نسل‌ها شكل مى‌گيرند.»

به سوی خودشناسی
وقتی واگویه‌ها و حرفهای آرکادی شخصیت اصلی جوان خام را بررسی می‌کنیم رفته رفته متوجه تغییراتی در اندیشه و رفتار او می‌شویم. داستایفسکی با ترسیم حیات فکری آرکادی به ما نشان می‌دهد که چگونه این جوان خام با تأثیرپذیری و تحلیل از وقایع و روابط خود را بهتر می‌شناسد و به سوی درک واقعیات اجتماعی هم گام برمی‌دارد: «اينك كه داستانم را به پايان مى‌رسانم و آخرين سطرها را روى كاغذ مى‌آورم، ضمن همين يادآورى و نوشتن، يك‌باره احساس مى‌كنم خودم را بازآموزى كرده‌ام. از خيلى چيزهايى كه نوشته‌ام پشيمانم، به‌ويژه از لحن بعضى از جمله‌ها و صفحه‌ها پشيمانم، اما آن‌ها را حذف نمى‌كنم و كلمه‌اى را هم تغيير نمى‌دهم.»

و به این ترتیب آرکادی به آينده خود و روسیه گام می‌نهد: «داستانم به پايان رسيده است. شايد خواننده‌اى بخواهد بداند كه بر سر «انديشه»ام چه آمده است و زندگى تازه‌اى كه برايم شروع شده و من آن‌قدر اسرارآميز به آن اشاره كرده‌ام چيست؟ اما اين زندگى تازه، اين راه جديدى كه در برابرم گشوده مى‌شود، «انديشه» من است، مثل گذشته، هرچند كه چنان شكل متفاوتى به خود گرفته است كه تشخيص آن دشوار است. به هر حال، در اين داستان نمى‌توانم وارد آن شوم، چيزى است كاملا متفاوت. زندگى قبلى‌ام كلا سپرى شده و زندگى تازه‌ام دارد شروع مى‌شود.»

«جوان خام» با ترجمه رضا رضایی در ۶۸۸ صفحه توسط انتشارات اختران رهسپار بازار کتاب شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...