فرزاد نعمتی | هممیهن
عصر شنبه 20 خردادماه 1402، سیونهمین نشست از سلسلهجلسات عصر شنبههای مجله بخارا با همکاری مؤسسه ایکوم و کافه مانا به رونمایی از کتاب «آینده در گذشته ایران» [The Future of Iran's Past: Nizam al-Mulk Remembered] تألیف نگین یاوری و ترجمه محمد دهقانی اختصاص داشت.
در این مجلس ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان، از کتاب حاضر چنین گفت: «کتاب در شش فصل تدوین شده و حاصل سالهای متمادی تحقیق درباره سیر تاریخی اندیشه سیاسی در ایران و جهان آگاهی خواجه نظامالملک از مبانی اندیشه سیاسی در قرون میانه و استمرار و تداوم اندیشههای او در طی قرون دراز است؛ پژوهشی است انتقادی درباره نظامالملک و پرهیب پرهیبت قدرت این وزیر مشهور دنیای اسلام در آیینه تاریخ. در این کتاب مباحثی چون تاریخچه زندگینامهنگاری، مفهوم فرمانروایی کارآمد و توأم با اقتدار در اندیشه سیاسی آن دوران، بازتاب چهره نظامالملک در آیینه تاریخ، مفهوم دیگری و دگراندیشی دینی از نظر او و میراثش مورد بررسی قرار میگیرد.»
در ادامه این نشست نگین یاوری، دکترای تاریخ دانشگاه کلمبیا و عضو انستیتوی تحقیقات عالی لایپزیک، منصوره اتحادیه، مورخ و استاد بازنشسته تاریخ دانشگاه تهران، ژاله آموزگار، دکترای زبانهای باستانی و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مسعود جعفریجزی، دکترای ادبیات و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی به سخنرانی پرداختند.
نمونه تاریخنویسی نوین
منصوره اتحادیه
با تشکر از آقای دهباشی که همیشه این جلسات فوقالعاده را با همت عالی تشکیل میدهند. نشر تاریخ افتخار داشته کتاب دوم نگین یاوری را چاپ کند. کتاب قبلی، «اندرز به سلطان: نصیحت و سیاست در اسلام قرون میانه» نام داشت و دربارۀ تفکر سیاسی نظامالملک و اروپای آن زمان است. کتاب «آینده در گذشته ایران» اما زندگینامه نظامالملک است و آنچه برای من بهعنوان معلم تاریخ و ناشر این کتاب مهم است، دید یاوری به تاریخ و نحوه نوشتن و روش نوینی است که ابداع میکند. ما در ایران به خیلی از متون خارجی و کتابهای جدید که منتشر میشوند، دسترسی نداریم، بنابراین ترجمه آثاری نظیر کتاب حاضر، همیشه راهگشاست و امیدوارم که بعدها مقالات ایشان را هم ترجمه و چاپ کنیم.
ایران معاصر جزئی از میراث نظامالملک است
نگین یاوری
«آینده در گذشته ایران: نظامالملک در آینه تاریخ» حاصل سالهای متمادی تحقیق و بررسی درباره سیر تاریخی اندیشه سیاسی در ایران و جهان، آگاهی خواجه نظامالملک از مبانی اندیشه سیاسی در قرون میانه و استمرار و تداوم اندیشههای او در طی این قرون دراز است. در طی این سالها از دانش و همراهی استادان و همکارانی سود جستهام که تشکر از آنان را فرض میدانم. دکتر اتحادیه خیلی بیشتر از اینکه ناشر این کتاب باشند استاد همه ما هستند. امروز که در جمع نگاه میکنم، دانشجوهای دختر ایشان را میبینم که هرکدام بهگونهای و در رشتهای که تحصیل کردهاند تا حد زیادی مدیون ایشان هستند که در تدریس و تحقیقاتشان راه را برای همه ما باز کردند و فراتر از علم تاریخ، به ما یاد دادند چطور میشود استاد دانشگاه، محقق و معلم بود. دکتر جعفری هم دوست و همکار من هستند و از راهنماییهای ایشان سود بسیار جستهام. ترجمهٔ محمد دهقانی هم درجه یک و واقعاً عالی است و به نحوی کلمهها و مفهومهای تاریخنگاری را به یک زبان ملموس فارسی برگرداندهاند که وقتی خودم کتاب را میخوانم لذت میبرم چون انگار اصلا به فارسی نوشته شده است. این کار آسانی نیست.
این کتاب با تز دکترایم شروع شد که در سال ۱۳۷۱ از آن دفاع کردم. وقتی امتحان دکترا را دادم به استادم، ریچارد بولت گفتم که میخواهم راجع به مقایسه روایتهای مختلف از زمامداری عبدالله بنزبیر (م. ۷۳ق) کار کنم. استادم گفت تز خوب و کار خوب را باید روی موضوعی انجام داد که به زحمتش بیارزد و شخصیتی که در تاریخ ایران قرون وسطی بهمعنای واقعی کلمه ارزش زحمت کشیدن دارد، نظامالملک وزیر (م. ۴۸۵ق) است. بنابراین عقیده نوشتن این کتاب را مدیون استادم، ریچارد بولت هستم. او گفت باید با این پرسش آغاز کنی: نظامالملک که بود؟ وزیری بود از زنجیرهٔ طولانی وزرا و دیوانسالاران بلندآوازهٔ ایرانیتبار دوران اسلامی که از عبدالحمید کاتب (م. ۱۳۲ق) آغاز میشود؟ پس از اینجا شروع کردم که آیا نظامالملک آغازی جدید است یا آخرین فرد از تبار وزرای مقتدری چون جعفر برمکی (م. ۱۸۷ق)؟ و در طی نوشتن تز به این نتیجه رسیدم که نظامالملک آینده ایران را دیده است و بنابراین با جعفر برمکی، عبدالحمید کاتب و علیبن عیسی ماهان (م. ۳۳۴ق) فرق دارد و باید او را به دلیل آگاهبودنش از به پایان رسیدن یک دوران و آغاز دورانی دیگر، برجستهترین سیاستمدار زمانهاش بدانیم.
در حقیقت باید 10 سال دیرتر این کتاب را مینوشتم چون آن موقع هنوز نظامالملک جزئی از تاریخ معاصر ایران نبود. در عوض کتاب «اندرز به سلطان» را نوشتم و چاپ کردم چون باور داشتم که هنوز این بخش تاریخ نظامالملک تمام نشده است و خیلی هم از این بابت که صبر کردم خوشحالم. در حقیقت نتیجهگیری کتاب و فصل آخر آن راجع به همین تاریخ زنده نظامالملک است، یعنی ترسیم آینده ایران از دیدگاه نظامالملک و اینکه نظامالملک چطور جزئی از ایران شده است و ایران معاصر چگونه جزئی از میراث اوست؟ فصل پنجم کتاب دقیقا راجع به رنسانس نظامالملکشناسی و نظامالملکدوستی در ایران است که از حدود بیست سال پیش در ایران پا گرفته و از آن جمله میتوان از آثار زندهیاد دکتر طباطبایی، مجله سیاستنامه و حتی یک نمایش به کارگردانی شکرخدا گودرزی که در تئاتر چهارسو به نمایش درآمد، نام ببریم.
فصل اول کتاب راجع به تاریخ و زندگینامه است و فرق بین بیوگرافی و تاریخ. یکی از مسائلی که در این راستا به آن برمیخوریم فقدان سنت نقد تاریخنگاری است؛ یعنی شما میبینید در غرب کسانی مثل سیسرو(م. ۴۳ق.م.) در مورد فرق تاریخ با بیوگرافی نوشتهاند. با وجود اینکه یک تاریخ معادل با حجم تاریخ طبری در طول تاریخ پیشامدرن اروپا نداریم، ولی نقد متدیک و فلسفی تاریخ، قدمتی در آنجا دارد که برای ما ندارد یا لااقل در سنت تاریخنگاری ما شناختهشده نیست. بنابراین کتاب با بازخوانی دو بیوگرافی همزمان آغاز میشود: یکی راجع به شارلمانی شاه کارولنژی (814ـ 768م) و دیگری در باب عمربن عبدالعزیز (720ـ 682م)، تنها خلیفهٔ خاندان اموی که در منابع قدیم به نیکی از او یاد میشود.
نویسندگان این دو، یعنی آینهارد (م. ۸۴۰ م) و ابن عبدالحکم (م. 829 م) تقریباً همعصراند. این مقایسه تطبیقی تصویری از سنت تاریخنگاری جهان اسلام و مسیحیت در قرن نهم و دهم میلادی به دست میدهد. یعنی مقدمهٔ کتاب در حقیقت مقدمهای است بر زندگینامهنویسی. توجه به شباهتها و تفاوتهای سبک و محتوای زندگینامهنویسی در فضاهای متفاوت تاریخی فهم تازهای از رابطۀ میان متن و زمینه را فراهم میآورد و شیوههای تازۀ خواندن را موجب خواهد شد. بهکارگیری این چارچوب تطبیقی و در نظر گرفتن پیوند و ربط میان هنجارها و ارزشها و زمینۀ تاریخی آنها، مفهوم تاریخ خاص و یگانه را بیاعتبار میکند. نتیجۀ فرعی و پیچیدهتر این بازنگری این است که به مفاهیمی مانند تبادل، انتقال و گردهافشانی متقابل و بهکارگیری آنها در تبیین همگرایی متون متعلق به فرهنگهای متفاوت از چشمانداز تازهای نگاه کنیم. در نهایت، هدف غایی، معرفی الگویی برای یک تاریخ بینالمللی مجهز به یک زرادخانۀ مفهومی با تاکید برعواملی است که پیوند ویژگیهای روایی متون تاریخی را با نظامهای اجتماعی نشان میدهد و اهمیت نقشی را که این بازنمودها به عهده دارند، آشکار میکند.
وقتی ما به تاریخ ایران از صدر اسلام تا زمان صفویه نگاه میکنیم، میبینیم این سلسلهها میآیند و میروند ولی اینکه ایران کجاست و حکومتها بر کدام ملت چیرهاند، کماکان لاینحل است. مثلا ما تاریخ دمشق داریم، تاریخ حلب، تاریخ بلخ و تاریخ بخارا داریم ولی تاریخ ایران نداریم و این پرسش که ایران کجاست و تاریخش چگونه روایت میشود، چند لایه است و بههیچعنوان نمیتوان خطی مستقیم را که از چند هزار سال پیش شروع میشود و به امروز میرسد، جستوجو کرد. ناهمخوانی بین تاریخ و تاریخنگاری مسئله مهمی است که باید بدان پرداخت؛ یک فرهنگ، یک ملت با گذشتهای غنی، زنده، مهیا و سرپا که تاریخی ندارد. تاریخ سلجوقیان داریم، ولی به عنوان مثال کتابی با عنوان تاریخ ایران در قرن پنجم قمری نداریم. این نابسامانی هنوز هم ادامه دارد. ما هنوز یک کتاب معاصر پژوهشی راجع به تاریخ سلجوقی نداریم و دلیلش هم این نیست که کمکاریم و یا علاقهمند نیستیم. پرسشی که من در این کتاب مطرح میکنم این است که رابطه بین دولت سلجوقی و مملکت و مردم و فرهنگی که بر آن حکومت میکردند چیست؟ جستوجوی مرکز و پایتخت دولت سلجوقی ـ اعم از جغرافیایی، عقیدتی، اقتصادی و حتی اداری ـ راه به جایی نمیبرد و پافشاری بر «تاریخ سلجوقی»، یعنی تاریخی که بر مبنای حکومت سلجوقی شکل گرفته باشد، بهنوعی تحریف عامدانۀ تاریخ میانجامد.
نتیجهای که من به آن رسیدم و این کتاب براساس آن بنا میشود این است که اگر بخواهیم تاریخ ایران قرن پنجم را بنویسیم باید تاریخ نظامالملک را بنویسیم. اگر بپذیریم که نظامالملک دولتمرد نامدار زمانه خویش بود، قولی که بهرغم تشتت آراء و عقاید در قرنهای پنجم و ششم، جملگی بر آنند، روایت همروزگارانش از زندگی او میتواند منظری برای آشنایی با جامعه اسلامی آن دوران در اختیار ما بگذارد. اگر مورخان سدههای گذشته به آیندهنگری و پیشرو بودن او تأکید کردهاند، پس باید با خط مشیها و برنامههای او بیشتر آشنا شویم، نقش آنها را در شکلگیری جامعه اسلامی بشناسیم و بدانیم که متفکران اسلامی از آراء و عقاید او در برخورد با رویدادهای تاریخی چگونه بهره گرفتهاند.
نظامالملک بیش از آنچه متفکر یا متألّه باشد، مرد میدان سیاست بود و به همین سبب نمیتوانست از الزامات قدرت و اقتدار نظامی دست بشوید. او نه اندیشهورز که مرد عمل هم بود و اگر موقعیت اقتضا میکرد از اعمال قدرت رویگردان نبود و درست در همین جاست که تواناییاش در جلب ستایش متفکرانی از طیفهای مختلف بیشتر به چشم میآید؛ آن هم متفکرانی که از آلودگیهای میدان سیاست و قدرت برکنار و از آسیب روزگار ایمن بودند. نظامالملک هم در عرصه سیاست کامروا بود و هم تا به امروز مظهر فرمانروایی استوار بر عدل شناخته میشود. بررسی زندگی نظامالملک هم درک عمیقتری از حیطه مفهومی فرمانروایی نیک در اسلام قرون میانه را امکانپذیر میکند و هم امکانی برای آشنایی با ملاحظات اخلاقی و سیاسی در جامعهای که نظامالملک تجسم آرمانهای آن بود، فراهم میکند.
در زندگینامههای قرون میانه از نظامالملک هم، مثل عمر بن عبدالعزیز و شارلمانی، نهفقط به دلیل هوشمندی سیاسی بلکه به موجب دانش فقهی و ورود به مسائل کلامی روز، حمایت از علما و سرانجام توانایی ایستادگی بر موضع خود در مجادلههای مذهبی تمجید کردهاند. میراث ماندگار نظامالملک، برخلاف نظر رایج محققان، نه مدارس نظامیه بلکه «سیرالملوک» است؛ گواهی بر یگانه بودن او. شهرت مدارس «نظامیه» مرهون شهرت بنیادگذار نامدارشان بود و وقتی او از میان رفت، مدارس هم رو به افول نهادند. «سیرالملوک»، همچنان که در کتاب «اندرز به سلطان»، در باب اندرزنامهها، اشاره کردهام، بیش از آنکه رسالهای باشد در باب پادشاهی، گزارش نظامالملک است از روزگار سلجوقی و وصیتنامهای برای آیندگان که در کنار آنچه دیگران درباره این وزیر بزرگ نوشتهاند، سزاوار بررسی است. اگر نقش مبانی عقیدتی را در شکلگیری جوامع بپذیریم، میتوانیم زندگی نظامالملک و بازنمودهای مکرر آن را بهعنوان یک اهرم یا محور در نظر بگیریم و تحولات نظام اجتماعی شرق جهان اسلام در قرون میانه را بر مبنای آن مورد بررسی قرار دهیم.
نظامالملک تضادها و امور متفرقه را در خود جمع میکند. از این منظر، نظامالملک مانند جولیوس سزار (ح. ۴۴-۵۹ق.م.) و تمام حکمرانان بزرگ تاریخ، از مرزها عبور میکند. نظامالملک ایرانی بود و شافعی، درحالیکه دولتی که در خدمتشان بود، ترک بودند و حنفی. این ایرانی شافعی، این پیر خردمند، وزیر ملکشاه سرخوش و جوان میشود. و حتی فراتر از آن، نظامالملک پرتگاهی را پشت سر گذاشت که سیاستمداران را از عالمان دین، اسلام را از ایران، صوفی را از فقیه و سلطان را از خلیفه جدا میکرد.
گذشته از این، نقشۀ قتل وزیر بزرگ با آگاهی سلطان چیده میشود. به گواهی منابع قرون میانه، روابط سلطان و «من» دیگرِ او را توطئههای همسر سلطان تیره کرد. گویا این پرسش همیشه بر زبان این زن جاری بوده که: «آخر چه کسی بر این مملکت فرمان میراند؟» آشکار است که زن سلطان زیاد هم از مرحله پرت نبوده است. هشدار همیشگی نظامالملک به سلطان این است که از پیامبر مسلّح و مرتد مجهز به سلاحِ عقیده بر حذر باشد. اگرچه باید گفت که آوازۀ هیچیک از این داعیهداران در ایران قرن پنجم به پای خود این وزیر بزرگ نمیرسیده است. تا بدانجا که فقیه و متأله برجستهای چون امامالحرمین جوینی (م. ۴۷۸ق) او را به شایستگی در فرمانروایی میستوده است. بیطرفی نظامالملک و پرهیز او از تعصب چارهای بود که برای مقابله با آشوب اخلاقی ناشی از منازعات عقیدتی علما بسیار مؤثّر بود. بیگمان ملکشاه هم میدانسته که نظامالملک از سلطان سلجوقی در ادارۀ امپراتوری تواناتر است.
همچنان که نظامالملک بیطرفی در خط مشی سیاسی را رعایت میکرد، صوفیان نیز از فرقهگرایی در دین رویگردان بودند و این نکتهای است که در بررسی تمایلات صوفیانۀ او نباید از نظر دور بماند. در تمام روایتهایی که از زندگی نظامالملک در دست است به حمایت او از صوفیه و روابط نزدیکش با آنها اشاره شده است. وزیر از بنیادهای دینی حمایت میکرد و در رونق آنها میکوشید و شیوخ صوفیه در او حامی قدرتمندی میدیدند که میتوانست رؤیای دینی و سیاسی آنها را تحقّق بخشد و از نفوذ او برای پیشبرد آن بهره میگرفتند. اتحاد نظامالملک با شیوخ صوفیه امکان مخالفتهای دینی با حکومت وی را از بین میبرد، به او فرصت میداد فرقهگرایی و تفرقهافکنی را چاره کند، تعصب و تندروی مذهبی را فرو بنشاند و مردم را از آشوبگران و عوامفریبانی که در سوءاستفاده از دین برای مقاصد سیاسی سرآمد بودند در امان نگه دارد. نظامالملک بهترین راهحل را برگزیده بود. در قرن هفتم نهضتهای صوفیانه بهعنوان مهمترین نهادهای دینمحور در سپهر عمومی دنیای اسلام جایگزین مکاتب فقهی شده بودند و اینچنین بود که وزیر آیندهنگر در حافظۀ نسلهای بعد بهعنوان الگوی مقتدری از حکومت خوب آمیخته با پارسایی ماندگار شد.
کتاب با بررسی میراث نظامالملک و تصویرهایی که از او بر برگهای تاریخ نقش بسته، با توجه به نقش زمینه و بافتار متن از منظر محققان تاریخ روشنفکری مدرن، به پایان میرسد. به اواخر قرن نهم، به ایران دورۀ تیموری که میرسیم، نظامالملک دیگر به قلمرو افسانهها پیوسته است و در دومین دهۀ قرن بیستویکم میلادی نیز نظامالملک است که بیش از هر کس دیگری مثل اعلای حاکم مشروع تلقی میشود و حتی معیاری برای سنجش امر سیاسی. همین میراث زنده است که تاریخ حقیقی نظامالملک، این وزیر پرافتخار ایرانی را رقم میزند.
جستوجوی ریشهها ایرانیان را به نظامالملک رساند
مسعود جعفریجزی
از دهه هشتاد در جریان کتاب حاضر بودم و درباره جزئیات آن با نویسنده صحبت میکردیم. امروز بسیار خوشحالم که این کار پس از فرازونشیبهایی منتشر شد. دکتر یاوری در کتاب دیگرشان، «اندرز به سلطان: نصیحت و سیاست در اسلام قرون میانه» به موضوع نصیحةالملوکها پرداخته بودند. اینک کتاب «آینده در گذشته ایران: نظامالملک در آیینه تاریخ» را میتوان دنبالهای بر آن کتاب پیشین دانست که آن را تکمیل میکند.
کتاب، یک پیشگفتار دارد و یک فصل اول در باب تاریخ و زندگینامه در دوران قدیم. در اینجا بر روی مقایسه زندگینامهنویسیهای عمربن عبدالعزیز و شارلمانی بحث شده است تا نشان داده شود آیا میان تصویر فرمانروای خوب در کتاب ابنعبدالحکم و تصویری که آینهارد از شارلمانی به دست میدهد تفاوتی هست؟ آیا تفاوت این دو تصویر به ما کمک میکند تا تفاوت میان مفهوم قدرت در اندیشه سیاسی اسلامی در گذشته و امروز را بهتر درک کنیم؟ بدین ترتیب، این فصل، مقدمه خوبی برای بحثهای بعدی درباره زندگینامه خواجه نظامالملک است. نام فصل دوم «ریشهها» است و در این فصل راجع به امویان، عباسیها و فرقههای مذهبی شافعی، حنفی، اشعری و... و صفآرایی آنها توصیفی دقیق به دست داده میشود. در این فصل همچنین به صوفیها به مثابه قدرت نوظهور اجتماعی و مواجهه حاکمان محلی در برابر خلفای بغداد پرداخته میشود. نکات ریزی نیز مورد توجه قرار گرفته است؛ برای نمونه درباره چگونگی جایگزینی سلجوقیان با غزنویان، اهمیت پیوندهای زناشویی در بین سلجوقیان و اینکه چگونه از این طریق قدرت مهار میشده است.
فصل سوم راجع به خود نظامالملک است و زندگینامهاش را بهطور دقیق و برحسب روایتهای مختلف مورد بررسی و تحلیل قرار میدهد. نویسنده در این فصل، علل اختلاف خواجه نظامالملک با دیگر وزیران و پادشاه و... را ترسیم میکند و در چشماندازی روشن، نظامالملک را در میان صحنه قرار میدهد. فصل چهارم، «دیگری» از نظر نظامالملک نام دارد. منظور از این «دیگری»، همان Other است که امروزه در جامعهشناسی و فلسفه مطرح است و مراد از آن این است که نظامالملک در مقابل دیگران چگونه خود را تعریف میکرد و آنهایی که مقابلش بودند چه کسانی بودند؟ مثلا ترکها و اسماعیلیه بودند یا شیعیان و صوفیها بودند؟ این هم بحث تازه و جالبی است که نشان میدهد خواجه نظامالملک چه صفبندیای داشته و چگونه روی نیروها حساب میکرده است؟ چقدر مصلحتاندیش بوده است و بهجای ملاحظات مذهبی که در آن زمان مرسوم بوده است، چقدر به مسائل سیاسی توجه داشته است؟
عنوان فصل پنجم «نظامالملک در آیینه تاریخ» است. نویسنده در این فصل نشان میدهد خواجه چطور این چهرهای شد که امروز هست، چون ما یک شخص واقعی تاریخی داریم و بعد آن سیمایی که رنگ اسطورهای گرفته است. سوالی که اینجا مطرح میشود این است که سیمای اسطورهای از خواجه، از زمان حیات خودش آغاز میشود یا زمان دیگر؟ داستان معروفی نقل شده است که خواجه حواله کشتیبانهای دریای جیحون و آمو دریا را نوشت تا بروند از انطاکیه در روم آن را بگیرند. بعد آن کشتیبانها نزد ملکشاه رفتند و گفتند ما چگونه میتوانیم آنجا برویم و خود نظامالملک گفت: اینها میتوانند همینجا قبض را بدهند و پولش را بگیرند، خواستم بدانند آیندگان و در تواریخ ثبت شود که این دوران پادشاهی شما چگونه بوده است. گویی از همانجا چهره اسطورهای نظامالملک شروع میشود و قرن به قرن مورد توجه قرار میگیرد تا به دوران معاصر رسیده است.
ویژگی مهم کتاب این است که چشمانداز تطبیقی با توجه به اروپای قدیم و اندیشههای سیاسی جدید دارد. این ویژگی برای ما تازگی دارد و از این لحاظ جالب است. نکته دیگر اینکه برخلاف کتابهای مرسوم در ایران اصلاً پرگویی ندارد و خیلی فشرده و موجز نوشته شده و در عین حال مطالب را خیلی روشن بیان کرده است. از نظر ارجاعات و منابع و از نظر من بهعنوان خواننده، افراط شده است و حدود صد صفحه آخر کتاب ارجاعات و منابع است که برای ما مغتنم است که با این منابع آشنا شویم ولی کمی غیرمعمول است و میشود این بخش فشردهتر باشد. نکته دیگر هم اینکه در مباحث مربوط به مهاجرت سلجوقیان و سقوط غزنویان و جابهجایی قدرت، خانم دکتر یاوری یکی دو بار به مسئله خشکسالی، قحطی و سرمای شدید در ترکستان و مرز چین اشاره میکند که این عامل خیلی در این تحول مهم بوده است و باید به آن توجه شود. ولی چیزی که میشد در این کتاب به آن بپردازند نظریه مشهور ابنخلدون است که چطور این اقوام بدوی میآیند و جای اقوام متمدن را میگیرند و بعد آنها ضعیف میشوند و دوباره یک نیروی جدید میآید. به نظرم در این مورد تاریخی، آن نظریه بهتر جواب میدهد. در ضمن این کتاب، یکی از روانترین و بهترین متنهای ترجمهای در حوزه تاریخ است و دکتر محمد دهقانی واقعا زحمت کشیده است. کتاب رنگ و بوی ترجمه ندارد و انگار به فارسی نوشته شده است.
در کنار این بحثها، ولی بحث مهمتری هست که البته بیرون متن کتاب است. شمایی که در اینجا گرد آمدهاید، دغدغههایی دارید و برایتان غیر از کتاب فینفسه، مسائلی دیگر نیز مطرح است. این در تاریخ فرهنگ ما مکرر تکرار شده است و نوجوانان و جوانان بیتجربه ممکن است برخی اوقات بیتاب و نگران شوند. وقتی فضای سیاسی افول میکند، ما همه به فرهنگ پناه میبریم و این بارها و بارها اتفاق افتاده است و خود آن فرهنگ اینقدر غنا دارد که یکی از راههایی است که دوباره به گشایشهای سیاسی میتواند منجر شود. این کتاب به سیاست میپردازد. اندیشه سیاسی در حال حاضر اینقدر به دست سیاستمداران آسیب دیده است که دچار افول شده است. احیا و به سامان رساندن آن، اما کار سیاستمداران نیست، بلکه باید عقلا در این زمینه ورود کنند؛ کسانی چون دکتر یاوری و دکتر محمدعلی موحد که چند هفته پیش در نشست بزرگداشت ایشان نیز این نکته را درباره کتاب «کشاکش دین و دولت» ایشان بیان کردم. از این زاویه، امروز، اندیشهورزی سیاسی برایمان مهم است. فصل آخر کتاب که تصویر نظامالملک به دوره معاصر میرسد عملا ما را وارد این حوزه میکند. نظامالملک در دوره معاصر از دوره مشروطه تا سال 57 خیلی بهعنوان چهره سیاسی بزرگی که الگو باشد، مطرح نبود.
در این دوران امیرکبیر بیشترین نقش را داشت؛ شاید به دلایل شهادت، مظلومیت و زمان نزدیکش به ما. هاشمیرفسنجانی در دهه چهل کتابی تحت عنوان «امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار» نوشت تا از امیرکبیر برای احیای استقلال و تمامیت فرهنگ ایران الگو بگیریم. فریدون آدمیت و محمود حکیمی هم از امیرکبیر نوشتند. از دهه 1360 به بعد اما با تحولاتی که در جامعه اتفاق افتاد نگاهها به تاریخ و فرهنگ عمیقتر شد. عقبتر رفتیم و در جستوجوی ریشهها بودیم تا ببینیم چه بود و چه شد و چرا اینطور شد؟ یکی از این ریشهها، نظامالملک و سیاستنامهها است. بازخوانی این ریشهها حتما منشأ خیر خواهد بود. باید کمی صبور بود و دورتر را دید و به راهحلهای مقطعی فکر نکرد. از دل این بازخوانیها اندیشههای سیاسی متناسب با زمان و شرایط ما پدیدار میشود و این کتاب را نیز باید در این افق دید و خواند. سیدجواد طباطبایی نیز در این زمینه و درباره سیاستنامهها تلاشهایی قابل تأمل کرد. کتاب یاوری در همین ساحت میتواند خون تازهای در اندیشه سیاسی جامعه ایران روان کند. از بطن این بازاندیشیها، راههای تازه و گشایشهای سیاسی هم ایجاد خواهد شد. نباید عجول بود.
اهمیت نوشتن تاریخ تحلیلی
ژاله آموزگار
کار خانم یاوری کاری ارزنده است، زیرا اگر دوستان تاریخدان بر من خرده نگیرند ما تاریخنویسی میکنیم اما تاریخ تحلیلی نمینویسیم! معمولا همانطوری که اسطورهنویسی میکنیم اما تحلیل اسطوره نمیکنیم. این عیب است. منظورم این است که در اروپا معمولا تاریخنویسی نمیکنند و تحلیل میکنند؛ یعنی میگویند چرا اینطور شد و چه باید در بعدها اتفاق بیفتد. تاریخ یعنی این، همانطور که اسطوره یعنی اینکه اگر هوشنگ هست برای چه دورهای است نه اینکه من فقط داستان یافتن آتش هوشنگ را مطرح کنم. باید بگویم این در دورهای است که بشر دارد از ابزار استفاده میکند، چون اسمش به معنی کسی است که خانه میسازد. برای دورهای است که ایرانیها اسکان پیدا میکنند. اینجاست که تاریخ، علم میشود وگرنه همه نوشتههای امروز در گوگل هست. کار یاوری ارزنده است زیرا بهطور علمی پرداخته شده و در آن تاریخ به علم بدل شده است، نه قصه. در کنار این میپرسم اما چرا به اینکه خواجه نظامالملک سیاستمدار هست و الگویی از سیاستورزیهای قدیمی ایران گرفته، زیاد پرداخته نشده است؟ تمام الگوی سیاستنامه خواجه نظامالملک، اندرزنامههای پیش از اسلام است. در واقع زیربنای همه اندرزنامههایی که در دوره اسلامی نوشته میشود اندرزنامههای پهلوی است. البته ما عادت داریم از آدمها بت بسازیم ولی در حقیقت نظامالملک اینقدر مهم نیست که محیط او مهم است. همانطور که من همیشه در مورد فردوسی میگویم محیط فردوسیپرور مهم است. اتمسفری که بهوجود آمده و باعث شده کسی چون نظامالملک پدید آید، باید مورد توجه باشد. بخش جالب دیگر کار نگین یاوری این است که به وزرا و سنت وزارت در ایران پرداخته است. مرحوم استاد باستانی پاریزی همیشه میگفت این وزرا بودند که شاهان را نگه داشتند.