داستانی اسطوره‌ای | تسنیم


«خون تشنگی» هفتمین اثر داستانی چاپ شده‌ محمدرضا ذوالعلی نویسنده کرمانی است. داستانی طولانی با بیش از یکصد هزار کلمه که همزمان سه خط داستانی را پی می‌گیرد. اول ماجرای روستایی با نام قلعه عسکر که اهالی به سردمداری کدخدا معتقد هستند برای نجات روستا از نابودی و اضمحلال قریب الوقوع لازم است خون بیگناهی بر زمینش بریزد. دوم ماجرای فاطی، معشوق یکی از سپاهیان خان زند در هنگامه‌ی حمله‌ی قجرها به کرمان و دیگر نامه‌ی عاشقانه‌ی مرموزی که سمیرا قهرمان زن داستان لای یکی از کتاب‌هایش می‌بیند و نامه موجب بیداری مجدد سلسله افکار فلسفی او در مورد زندگی، عشق و... می‌شود.

خون تشنگی محمدرضا ذوالعلی

این سه خط داستانی بی‌آنکه مزاحم هم باشند به نحو خوشایندی در هم تنیده‌اند و همزمان به پیش برده می‌شوند و نهایتاً هم در گره‌گشایی پایانی به روشن‌شدگی می‌رسند. داستان با انتخاب یک روستا به عنوان استعاره‌ای از جهان ما آدم‌ها به دل مشغولی‌ها و مسائل انسان این حدود و ثغور می‌پردازد. آدم‌های وامانده از گذشته و جامانده در گذشته. انسان‌هایی پابند متافیزیک که تصوراتشان از جهان به نحو غریبی مرموز و به طرزی آشکار پیشانیچه‌ای است.

در این میان یکی دو نفری هم هستند که پا از حدود مألوف روستا بیرون گذاشته و سعی در انجام کاری دارند. گرچه هر کدام به طریقی و در راهی با مقصدی متفاوت. یکی در جهت اهداف خود و دیگری در راستای فداکاری برای جمع. سمیرا در این بین زنی روشنفکر و امروزی است که با این‌همه قرابتی ندارد. او در پی کشف معنایی است که زندگی‌اش را قابل زیستن بسازد. معنایی که اهالی روستا پیشاپیش حضورش را باور دارند. آدم‌هایی که وجودشان، زیستشان و بوم و بودنشان را امری قدسی و ماورایی می‌دانند و لاجرم خود را نه محتاج عمل که تنها نظاره‌گر و صابر و منتظر هبوط مجدد امر قدسی در زندگی‌شان می‌دانند. هبوط و حلولی که به گمانشان به دلایلی از میان رخت بربسته و بازگشتش تنها به خواست امر برتر و نه تلاش خودشان منوط است.

آدم‌های روستا، ده و خودشان را نظرکرده می‌دانند. نظری که فعلاً برگشته و با ریختن خون بیگناهی که قربانی ده شود مجدداً در زندگی‌شان جاری می‌شود. ایشان معتقدند راه نجات زندگیشان تنها مرگ است. راهی که هیچ نیازی به تلاش یا کوشش یا آگاهی یا خردشان ندارد. راه نجات روستا خون است. ریختن خون بیگناهی. اما این مردم حتی در ریختن خون آن بیگناه هم عملاً اقدامی نمی‌کنند. آنها تنها نظاره‌گران منفعل امور هستند.

در این میان کدخدا بازمانده نسل بنیانگذار روستا از این قاعده به دور است، او فکر می‌کند که اگر لازم باشد می‌تواند به این جریان کمک کند. در چنین اوضاع و احوالی ستوان رضا محبی افسر بازنشسته پلیس آگاهی کرمان و سمیرا زنش به روستا می‌آیند تا از زندگی شهری فرار کنند. (استعاره‌ای از بازگشت به گذشته، به دوران خوش پیش از اگزیستانسالیسم) ورودشان تقریباً همزمان می‌شود با مرگ فجیع زنی زیبا و تا حدودی کودن. ستوان دلش می‌خواهد به جستجوی قاتل بپردازد ولی سمیرا فقط آمده تا از دل‌مشغولی‌های فلسفی و سؤالاتش گریخته باشد. گرچه موفق هم نیست و سؤالات و تردیدهایش با او هستند.

خون تشنگی داستانی اسطوره‌ای است. استعاره‌ای از بشری که به بلوغ نرسیده. که هنوز نیازمند پستانک متافیزیک است و در دنیایی که روزبه‌روز از مفاهیم و ارزش‌های کهن جداتر می‌شود و فاقد توان ساخت ارزش‌های نوین است. کتاب علاوه بر داشتن پیرنگ قوی و تعلیقی مناسب که در تمام طول داستان حفظ می‌شود به پرداخت شخصیت‌های جذاب هم موفق است. شخصیت‌هایی که می‌توانند در ذهن مخاطب ماندنی شوند. ستوان محبی که پیش از این او را در کتاب بولوار پارادیس (کتاب سال استان کرمان) از همین نویسنده شناخته بودیم و زنش سمیرا که او هم از آن کتاب آمده است به همراه کدخدا. دخترهای زیبا و کودن ریحان، طاهره، افسر، جونگیر و... آدم‌های خاکستری و گوشت و خون‌دار این کتاب هستند. در کنار اینها دو شخصیت فاطی و عاشقش مراد علی‌مراد که اتفاقاً بنیانگذار این روستا هم هست در دل داستان اصلی، ماجرای خودشان را روایت می‌کنند. از سوی دیگر کتاب به دل مشغولی‌های فلسفی آدم‌های معاصر جامعه ایران می‌پردازد. به تفاوت دیدگاه‌های نسل‌هایی که زبان مشترکی ندارند و جهانشان به انشقاق بزرگی رسیده. شخصیت افسر، زن جوان عشایری که تحصیل کرده ولی ساکن چادر و ایشوم است، نقیضه‌ای بر جهان متافیزیک کدخداست. البته او همزمان باورمند به تردیدهای فلسفی سمیرا نیز تیست. او وجه نمادین آدم‌هایی است که محتاج معنا نیستند. زندگی برایشان یک چیز ساده است. خواستن. اراده خواستن و توانستن. خواسته‌ای که به طرزی پاردوکسیکال نه ثروت یا رفاه بلکه عشق است.

ذوالعلی در این کتاب با فراغ بال به آنچه در سایر کتاب‌هایش به اشارتی رد شده (جبر و اختیار، مهاجرت، عشق، تنهایی و...) پرداخته. استفاده از نمادهای جهانی و البته که ایرانی اسلامی در کتاب از ویژگی‌های خوب کتاب است. استفاده از کهن الگوهای عشق قهرمان، مار، هبوط، مرگ و زندگی کتاب را دارای لایه‌های مضاعفی می‌کند که با یکبار خواندن کشفشان میسر نمی‌شود. معتقدم که ذوالعلی در این کتاب به مرزهای جدید از داستانویسی قدم گذارده که حالا حالاها حتی خودش هم نمی‌تواند به آنها برسد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...