سایه‌ی گرم کلمات | کافه داستان


کتاب «بوی لیمو توی پشه‌بند» نوشته‌ی «فرزانه نامجو» مجموعه‌ای از سیزده داستان کوتاه است. سیزده داستانی که به‌ ظاهر هر کدام راوی و داستان مستقل خودش را دارد، اما داستان‌ها با نخی ظریف و نامرئی به هم تنیده شده و گره خورده‌اند. نویسنده با رندی خاص خودش حتی گاهی نام قهرمان یک داستان را مشابه نام قهرمان داستان قبلی انتخاب کرده است.

بوی لیمو توی پشه‌بند «فرزانه نامجو

گویی راوی مسافری است که مدام در جهان داستانی قهرمان‌هایش دایره‌وار می‌گردد. یا شخصیت‌های هر داستان با همان ویژگی اصلی‌شان، تنها با اندکی تفاوت در ریزه‌کاری‌های خلق‌وخوی‌شان هر بار در داستانی جدید لباسی تازه به تن می‌کنند و تن به رنج دیگری می‌دهند. نویسنده این ویژگی، روحی در قالبی چندگانه، را در یکی از داستان‌های این مجموعه با نام «آذر راوی این داستان نیست» با طنز تلخی که در کلمات داستانش پنهان شده به خوبی نشان می‌دهد و بیان می‌کند.

فرزانه نامجو در اولین مجموعه داستانش با وجود کمی‌وکاستی‌های کوچکی که دارد نشان می‌دهد جزو نویسندگان زنی است که در این چند دهه‌ی اخیر با قلمی قدرتمند و کلماتی گرم تمام تلاششان را به کارگرفته‌اند تا دنیای زنانه‌یی داستان‌هایشان را جهان‌شمول‌تر کنند. داستان‌ها گرم و تلخ هستند، درست مثل عطری تلخ و گرم که مشامت را هم نوازش می‌کند؛ هم کمی به خارش می‌اندازد و ذهن خواننده را به چالش می‌کشاند. پوسته‌ی ظاهری داستان‌ها دغدغه و رنج پنهان دنیای زنان، اما عمق داستان‌ها چیز دیگری ا‌ست. در پس داستان ساده‌ی تبعیض، خیانت، عشق و تنهانی زنانه دردی عمیق‌تر که انسانی‌تر و ریشه‌دارتر است، نهفته است. به خاطر این ویژگی همین‌طور که یکی‌یکی داستان‌ها را می‌خوانیم و جلو می‌رویم بغضمان سنگین‌تر می‌شود. انگار هر داستان تکه‌ای از یک بنای بزرگ‌تر یا هرمی عظیم است که با تمام شدن و شروع هر داستان این بنا ذره‌ذره تکامل پیدا می‌کند.

شخصیت‌های فرعی و اصلی در هر داستان ماننده زنجیره‌های جدا به هم برخورد می‌کنند و درهم گره خورده و کل واحدی را می‌سازند. خواننده در انتهای هر داستان خودش را گرفتار در کلمات و رنج انسانی آنها می‌بیند و چاره‌ای جز تسلیم و لحظه‌ای درنگ کردن و اندیشیدن ندارد. نویسنده با انتخاب روایت گرم و شخصیت‌هایی که شاید به نظر خاص نباشند، صرفاً دنبال روایت کردن یک داستان ساده نبوده است. جهان‌بینی و هدف نویسنده فراتر از کلمات ساده‌ی داستان‌هایش است. به خاطر همین نگاه عمیق است که هر کلمه‌ای برای خودش عقبه و گذشته‌ای دارد؛ درست مثل شخصیت‌های داستان.

گرچه راوی یا قهرمانِ قالب داستان‌های کتاب زنان هستند، اما در دو داستان راوی و قهرمان داستان مرد است. نویسنده در این دو داستان هم نگاه ویژه و خاص خودش را به کاراکتر مرد دارد. نگاه و شکل روایت این دو داستان وجه‌ی زنانه‌ی مردان را مورد توجه قرار می‌دهد و روح زنانه‌ی آنها را در مقابل دیدگان خواننده عریان می‌کند. او با این کار نشان می‌دهد که فضای داستان‌هایش جنس ندارد و قرار نیست آن را تقسیم کنیم به زنانه و مردانه. در واقع می‌خواهد بگوید این ذات انسان، دنیای رنج و رازهای تاریک او است که مورد توجه‌اش است.

یکی دیگر از ویژگی‎های بارز و خوب داستان‌های این مجموعه پرداختن به جغرافیایی متفاوت از شهری‌نشینی مدرن است. نویسنده در داستان‌هایش به گویش‌ها، رسوم ‌و آداب‌ مختلف این مرز و بوم توجه داشته است. او با پرداختن به ایده‌های بومیِ بکر، داستان‌هایش را خاص‌تر کرده و سعی داشته با این روش داستان‌هایش را از کلیشه‌های رایج داستان‌های شهریِ آپارتمانی دور کند. وی در پرداختن به مکان داستان‌هایش هم درست مثل جهان داستانی و مفهومی آنها به نکات ریز و ظریف توجه داشته است. او درست مانند هنرمند قلاب‌دوزی که با نخ ظریف ابریشمی از زنجیره‌های ریز و گل‌های کوچک شکلی واحد و زیبا خلق می‌کند، عمل کرده است.

زمان داستان‌ها هم چون راوی‌ها در هر داستان در نوسان است و از گذشته و حال مدام عبور می‌کند. این شکل روایت در کنار پرداخت ظریف زمان و مکان در داستان‌ها در واقع در خدمت هدف اصلی نویسنده، جهان‌شمول کردن داستان‌هایش، است. این کار باعث می‌شود داستان فراتر از یک داستان معمولی باشد، داستانی که تاریخ مصرف داشته و با یک بار خواندن مزه‌ی آن از دست برود. اما در هر بار خواندن داستان‌های این کتاب با ویژگی‌هایی که در مورد آنها صحبت کردیم، می‌توانیم جهان و راز دیگری را کشف کنیم و از خواندن چندین‌باره‌ی آن لذت ببریم.

نامجو قلم گرمی دارد و روایت را خوب می‌شناسد؛ نثری ساده، بی‌تکلف و ادا دارد. برای همین می‌تواند داستان‌هایی خلق کند که سوژه و بن‌مایه‌یشان تنها یک مفهوم یا یک کلمه است. اما این ویژگی باعث نمی‌شود داستان‌ها شبیه داستان‌های سرد و اروپایی یا حتی داستان‌های گرم آمریکایی یا به قول معروف شبیه داستان‌های کاروری شود. نویسنده سعی کرده خودش باشد، خودِ مستقلش. او با همین اثر اول نشان داده بدون داشتن ایده‌های عجیب، طرح داستانیِ وسیع و پیچیده، زبان و لحن فاخر یا فرم‌گرایی در روایت داستان، جهان داستانی منحصربه‌فرد خودش را دارد. نویسنده در این آشفته‌بازار ادبیات داستانی سعی کرده خودش را از فضای کارگاهی داستان‌ها، کتاب‌ها، مکتب‌ها و ژانرها بیرون بکشد و مستقل عمل کند. کلمات او سایه‌های بلند و گرمی دارند؛ سایه‌هایی که تا مدت‌ها گرمی‌شان را روی ذهن‌ و جانت احساس می‌کنی. گویی روای داستان‌ها در جان‌ و ذهنت حلول کرده و همچنان در گوشَت داستان‌های پنهان می‌گوید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...