چه چیز به زندگی معنا می‌بخشد؟ | الف


در دهه‌های آغازین قرن بیستم، روزگاری که نویسندگان نوگرا با چشم دوختن به افق‌هایی متفاوت در داستان نویسی، جریان مدرنیسم در ادبیات داستانی را پی می‌ریختند و ناشران گوناگون دست رد به سینه آثار این مدعیان سنت شکن می‌زدند، سامرست موآم نویسنده‌ای تثبیت شده و نامدار محسوب می‌شد که آثارش در تیراژ بالا منتشر شده و دست به دست می‌شد.

لبه تیغ سامرست موام

در شهرت و اقبال آثار او همین بس که نویسندگی یک زندگی توام با رفاه بالا، همانند یک میلیونر را برایش به ارمغان آورده بود. علاوه بر رمان و داستان کوتاه، نمایشنامه نیز می‌نوشت و در این زمینه نیز موفق محسوب می‌شد. یک بار که سالن‌های تئاتر لندن همزمان چهارنمایشنامه از او را به روی صحنه برده بودند، یکی از نشریات کاریکاتوری منتشر کرده بود که شکسپیر را حیرت زده و انگشت به دهان از این همه اقبال، در حال تماشای پوسترهای این چهار نمایشنامه نشان می‌داد!

با وجود این همه موفقیت، امروز از این نمایشنامه‌ها اسمی نمانده، چنان که از بسیاری از آثار داستانی او نیز تنها نام و نشانی مانده است که او را در جایگاه بزرگان ادبیات داستانی نمی‌نشاند. روایت است که خود او نیز در اواخر عمر به این واقعیت پی برده بود، خود را سرزنش می‌کرد که نویسنده درجه دویی بیش نبوده. بیش از نود سال عمر کرده بود و آرزوی مرگ می‌کرد اما جرأت خودکشی نیز نداشت، کاری که برادرش از عهده آن برآمده بود.

اما این نویسنده درجه دو در این کارنامه بلند و بالایش که در طول حاصل نود و یک سال سن و شش دهه نوشتن به طور مداوم، بیش از صد رمان و نمایشنامه ثبت شده، چند شاهکار ماندگار وجود دارد، شاهکارهایی که اگرچه به لحاظ کمی بخش ناچیزی از کارنامه او را تشکیل می‌دهند، اما آنقدر برجسته بوده اند که با رویین تنی در برابر محک زمان نام سامرست موام را ماندگار کنند؛ آثاری همانند، «پایبندی‌های انسانی»، «ماه و شش پنی»، کتاب اتوبیوگرافیک «حاصل عمر» و نهایتا «لبه تیغ» که در این میان از جمله ستایش شده ترین هاست. سامرست موام این رمان را بعد از میان سالی نوشت، زمانی که به اوج پختگی و تبحر خود رسیده بود.

سامرست موام در ایران نیز روزگاری از جمله نویسندگان پر مخاطب محسوب می‌شد، اما از میان آثار او در ایران نیز کم و بیش همان چند کتاب مورد اشاره ماندگار شده اند و در دو سه دهه گذشته مورد اشاره قرارگرفته اند. لبه تیغ نخستین بار توسط مهرداد نبیلی قریب پنج دهه پیش از این منتشر شده بود؛ ترجمه ای که در زمان خود مقبول و خواندنی بود، پس از آن یکی دو ترجمه ضعیف نیز از این رمان منتشر شدند تا اینکه چندی پیش نشر ماهی ترجمه ای خورند مخاطبان این سالها و با کیفیتی قابل اعتنا منتشر ساخت که شهرزاد بیات موحد برگردان فارسی آن را به عهده داشته است.

گفتیم مدرنیسم در ادبیات زمانی پاگرفت که سامرست موام به میان سالی قدم می‌گذاشت و جایگاهی تثبیت شده داشت و چندان عجیب نیست که تحت تاثیر آن قرار نگرفت. بنابراین در همان مسیر ادبیات کلاسیک پیشامدرن به نوشتن ادامه داد.

ده رمانی که او به عنوان بهترین و محبوب ترین آثار داستانی عمرش برگزیده از دیدگاه‌ها و سلایق او حکایت دارد[1] سامرست موام به مکتبی از داستان نویسی گرایش داشت که معتقد است باید بتوان داستان را سر میز غذا خوری تعریف کرد، یعنی یک اثر داستانگو باید پیرنگ مشخص و دقیق داشته باشد. با قید اینکه اگر در جایی از داستان به تفنگی روی دیوار اتاق اشاره می‌شود، این تفنگ بالاخره باید در جایی از داستان شلیک کند! این دیدگاه‌ها که با ارجاع به نظرات برخی از نویسندگان بزرگ در کتاب «درباره‌ی رمان و داستان کوتاه» آمده اند به روشنی بازتاب دهنده تلقی و برداشت او از چگونگی رمان و داستان کوتاه هستند، دیدگاه‌هایی که خود او در طول زندگی با مطالعه و همچنین تجربه آموخته بود و به کار می‌بست و البته با دقت و استادی مثال زدنی از عهده این مهم برمی آمد.

از چنین منظری سامرست موام اگرچه از نویسندگانی بود که به شکلی استادانه و با قدرت داستانهایش را روایت می‌کرد، اما از جمله آن هنرمندان و نوابغی به شمار نمی‌آمد که یا به سبب شور و اشتیاق غریزی به آفرینش می‌پرداختند و یا با درک این قسم توانایی‌های خود در پی آن بودند که طرحی نو در اندازند و یا به تحول ادبیات و داستان نویسی بپردازند. او نویسنده ای بود با تجربه و شناخت وسیع از زندگی که به سیر و سفر در دنیا پرداخته و همچنین فراغت و تبحر نوشتن را نیز داشت. این ویژگی‌ها در لبه تیغ که در سال 1944 منتشر شد نمایان است، رمانی که همانند اغلب آثارش در جلب نظر توده مخاطبان با توفیق همراه بود و صاحب نظران نیز به عنوان یکی از بهترین آثار او همواره آن را ستوده اند.

سامرست موام در زمان نوشتن «لبه تیغ»  نزدیک به هفتاد سال داشت؛ این سن و سالی بود که بسیاری از نویسندگان دیگر به پایان راه خود رسیده اند، خود او نیز کم و بیش چنین تصوری داشت که این تصورات در کتاب اتوبیوگرافیک حاصل عمر به روشنی هویداست. اما مرگ تقریبا بیست سال بعد از زمانی که او انتظارش را داشت به سراغش آمد. با این حال او در این سالها همانند هر انسان دیگری که به پیری نزدیک می‌شود در اندیشه مرگ بود و معنای زندگی، هدف از حیات، درستی و نادرستی مسیرهایی که پیش روی آدمی در طول زندگی قرار می‌گیرند و... دغدغه‌های اصلی او به شمار می‌آمدند که در این رمان به شکل پنهان و آشکار به طور جدی به آنها پرداخته است.

لری شخصیت اصلی لبه تیغ نیز در طول این رمان که تقریبا سالهایی طولانی از زندگی اش را در بر می‌گیرد، با سوالاتی روبه روست که در واقع بازتاب دهنده دغدغه‌ها و سوالات فلسفی خود نویسنده است. او در ابتدا زندگی ساده ای دارد با درآمدی اندک اما برای او قانع کننده، که البته نمی‌توانست پاسخ گوی بلند پروازی‌های نامزدش باشد.

در سالهای جنگ جهانی اول، لری در نیروی هوایی خدمت می‌کند، طی یک حادثه دوست لری جان او را نجات داده اما خود کشته می‌شود. این حادثه تاثیر عمیقی روی او گذاشته و چنان دگرگونش می‌کند که دیگر نمی‌تواند نگاهی همچون گذشته نسبت به زندگی داشته باشد.

احساس نزدیکی با مفهوم مرگ باعث می‌شود که لری به جستجوی مفاهیمی بپردازد که تا کنون اصلا توجهی به آنها نداشته است: خدا چیست؟ هدف از زندگی و مرگ چیست؟ چگونه می‌توان به زندگی معنا و مفهومی ارزشمند بخشید؟ و...

لبه تیغ به شیوه اول شخص روایت شده، اما راوی شخصیت اصلی رمان نیست، بلکه یکی از شخصیت‌های فرعی است که پس از آشنایی با لری چون زندگی اش را جالب توجه یافته به روایت آن می‌پردازد. این راوی در واقع خود نویسنده است، چون در ابتدای رمان می‌نویسد هرگز رمانی را با شک و تردید شروع نکرده ام و... با این تمهید نویسنده عملا در صحنه‌های مختلف رمان حاضر شده و گاه با شخصیت اصلی درباره موضوعات مختلف سخن می‌گوید.

سامرست موام همواره مانند معماری دقیق عمل می‌کند و به دلیل افت و خیز دراماتیک درست آن با قدرت، خواننده را تا پایان با خود همراه می‌سازد. به خصوص اینکه به لری آن چنان ملموس و زنده در رمان پرداخته شده است که همدلی خواننده را برمی انگیزد. با توجه به آنچه گفته در یک جمع بندی کلی لبه تیغ از جمله رمان‌های داستانگو و پرکششی است که با مهارت نوشته شده است، رمانی که دست مایه آن حاصل تجربیات بسیار نویسنده در سیر و سفر به گوشه و کنار دنیا و همچنین شناخت وسیع نویسنده از زندگی است. این دو ویژگی که حاصل بهره مندی سامرست موام از ثروتی بود که امکان برخورداری از این نوع زندگی و فراغت لازم برای سیر و سفر و نوشتن را به او می‌داد. البته اگر چه او در خانواده ای متمول زاده شده بود، اما بخش عمده ثروت خانوادگی آنها صرف نگهداری از خانه بزرگی شده بود که میراث پدری شان محسوب می‌شد، بنابراین برای بچه‌های بازمانده از این خانواده که در کودکی والدین خود را ازدست داده بودند، اندک در آمدی وجود داشت که به هیچ وجه کفاف در پیش گرفتن این نوع از زندگی را به آنها نمی‌داد.

سامرست موام لبه تیغ

سامرست موام میلیونری بود که عمده ثروتش را از راه نوشتن بدست آورده بود، نویسنده ای که آثار بسیار نوشت که اغلب در زمان حیات او پرفروش بودند و شهرت و ثروت بسیاری را برایش به همراه آوردند. او اگرچه به واسطه شغل پدر در سفارت انگلستان در فرانسه به دنیا آمد و علاوه بر کودکی سالهای پایانی عمرش را نیز در آنجا گذراند؛ اما خاستگاه خانوادگی و فرهنگی او به اشراف انگلیسی برمی گشت (پدر او نسبتی فامیلی نیز با ملکه انگلیس داشت)، با توجه به برخورداری او از چنین خاستگاهی پاره ای رویکردهایش در زندگی قابل درک خواهند بود. تنها تعلق خاطر به این اشرافیت سنت گرا می‌تواند نویسنده ای متمول چون او را (بدون آنکه نیاز مالی داشته باشد)، توجیه کند که برای مدتی به عنوان جاسوس به روسیه سفر کرده و کاری چنین پر خطر را برعهده بگیرد. چرا که او همانند هر نجیب زاده انگلیسی به خطر انداختن خود را به خاطر وطن و پادشاه افتخاری محسوب می‌کرد. از همین نقطه نظر از اشراف زاده ای سنت گرا نمی‌شد انتظار داشت که با جریان مدرنیسم در ادبیات همراهی داشته باشد چرا که آنگاه در جهت تقابل با قواعد کلاسیک و سنتی داستان نویسی برمی خاست.

پی نوشت:
1- ده رمان منتخب سامرست موام: جنگ و صلح؛ باباگوریو؛ دیوید کاپرفیلد؛ برادران کارامازوف؛ مادام بواری؛ سرخ و سیاه، بلندی‌های بادگیر؛ تام جونز ؛ موبی دیک؛ غرور و تعصب

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...