«بازیکردن جسارت میخواست و تو این را داشتی»
1
بازیگر کودکی است که سنگریزهها را اینجا و آنجا میگذارد و تپههای شنی میسازد تا از نو ویرانشان کند. کودک بازی میکند، از بازی کناره میگیرد اما از نو به آن باز میگردد، او وجود را بر اساس یک غریزه بازی میفهمد و نه پدیدهای متعالی.
گلبانوی کتاب «
بازی آخر بانو» نوشته
بلقیس سلیمانی در زندگی پرماجرای خود نیز وجود را بر اساس غریزه بازی میفهمد، لحظاتی خود را به زندگی میسپارد و لحظاتی به زندگی چشم میدوزد، لحظاتی بازی میخورد و مغلوب میشود و لحظاتی بازی میدهد و پیروز میشود. در هر دو حال گلبانو بازی را تا نهایت آن پیش میبرد. آن را ویران میسازد و از نو تپههای شنی میسازد.
گلبانو همراه مادر و برادرش در یکی از روستاهای اطراف کرمان در خانه عزیزاللهخان اسفندیاری کار میکند. خانواده گلبانو به عنوان خدمتکار خانوادگی اسفندیاری تحت تاثیر همه جانبه آن خانواده قرار دارند. گلبانو اما تحت تاثیر فکری فرزندان خانواده اسفندیاری قرار میگیرد و کتابخواندن را از همان کودکی شروع میکند. سیر حوادث در این داستان پیاپی است، نامزدی گل بانو با حیدر پسرعموی مادرش، کشتهشدن فرزندان اسفندیاری، ورود سعید به عنوان معلم به روستا و تعلق خاطری که میان او و گلبانو به وجود میآید. مشکل ادامه تحصیل گلبانو و تصمیم عجیب گلبانو به ازدواج با ابراهیم که همسری نابارور دارد و گلبانو را تنها به منظور بچهدارشدن میخواهد و بالاخره فرآیند داستان موقعی که گلبانو استاد فلسفه دانشگاه شده است. رمان تماما حول گلبانو میگردد. نام رمان که از استعاره بازی بهرهمند است و حول بازیهای گلبانو چرخ میخورد. زندگی از نظر گلبانو، کودک و
هراکلیتوس از بیخ و بن بیگناه است، نوعی بیگناهی که فاقد بار ارزشی است، فراتر از آن که عین ضرورت و یا به یک تعبیر، عین عدالت است، هراکلیتوس تا به آنجا پیش می رود که فریاد میزند «نبرد موجودات بیشمار، چیزی جز عدالت ناب نیست، نه بیعدالتی که باید تاوان داد و نه گناهی که وجدان را معذب میکند. بلکه نوعی بازی، نوعی بیگناهی». جهان به مثابه کلی که چرخ میدهد و چرخ میخورد اما در هرحال بازی ارایه میدهد و آدمی با چرخش گویوار جهان، بخت خود را در هر چرخ میآزماید و با هر عددی که تاس بر زمین میریزد ضرورتا شکلی جدید از بازی و یا فیالواقع شکلی از زندگی تجربه میشود. در بازی بختها البته آنچه غیبت دارد وجدان معذب است. در وجدان معذب، روح در موقعیتی ولو موقت و دوگانه قرار میگیرد و نسبت به جهان، در عدم پذیرش به سر میبرد. در این شرایط آدمی تامل میکند زیرا موضوع را، خود را و جهان را جدی میگیرد و بهاینسان خود را از ساحت بازی دور نگه میدارد. گلبانو در تمام زندگیاش چه در موقعیتی دشوار و چه در تصمیمگیریهای مهم، فاقد وجدانی معذب است.
«گفتم: پس همه کارها رو به دلیل عشقتان انجام دادین.
گفت: نمیدونم، شاید، محرکها و انگیزههای نهان و فراوان برای هر عملی وجود دارد شاید سعید بهانه بود، من میخواستم از چنگ مادرم بگریزم... شاید میخواستم...
پس دنبال سعید نرفتین؟
چرا، رفتم، اما دیر رسیدم، مثل همیشه.
خیلی دردناکه، شما بهای سنگینی رو پرداختین.
چرا شما میخواین همه چیز را متعالی بکنین؟ من بهایی نپرداختم فقط ماجراجویی کردم همین.»
2
ماجراجویی گلبانو، آریگفتن به هر پیشامدی است و آریگفتن به پیشامد بلد بودن بازیگری است. پیشامد در زندگی زنی مثل گلبانو وجود مردانی است که طالب او هستند و میخواهند با او ازدواج کنند: حیدر، سعید، ابراهیم و آخری آنان، مردی به نام حاج صادق است که تفاوت سنی زیادی با گلبانو دارد اما در عین حال مزایایی هم دارد که گلبانو را به فکر فرو میبرد «آیا حاج صادق میتواند مردی باشد که در این چند سال اخیر منتظرش بودهام؟ مردی در آستانه 60سالگی با ثروتی کلان و پسری جوان. آیا او مثل پسرعمویش ابراهیم نیست؟ باشد، اصلا خود ابراهیم باشد. نه. ابراهیم نه؟ از او بدم میآید. بدت میآید. واقعا بدت میآید نمیدانم، نمیدانم...»
3
به هراکلیتوس بازگردیم؛ هراکلیتوسی که در برابر تمام گستاخیهای جهان، غریزه ناآرام بازی را پیشنهاد میدهد. گلبانو ناآرام است از پنجرهاش به بیرون نگاه میکند. پژوی یشمی اهدایی حاج صادق در کنار پیکان طوسیرنگ او پارک شده است اما او آن را نشانهایی از رسیدن به تفاهم و پایان بیسروسامانی و البته پایان بازی تعبیر نمیکند که به عکس میل به بازیگوشی و رقابت، آن هم در آن ساعت از شب در او غلیان میکند، منتها اینبار میدان مسابقه اتوبان است «آیا وقت آن نرسیده است که در یک مسابقه ماراتن او را پشت سر بگذارم، ماشین را روشن میکنم... نمیدانم کی وارد اتوبان قم شدهام؟... باید او را پشت سر بگذارم، باید از او بگذرم، باید با تمام توان از دامنه اقتدار او بگریزم، باید بروم تا پایان زمین تا انتهای زمان»
4
اندوه مانع آن میشود که آدمی به بازیهای جهان آری بگوید و برعکس «تردید، شوع طبعی، سرزندگی و بازیگوشی»
5 از علایم تندرستی و اشتیاق به بازیگری است و افزون بر همه اینها انگیزهای قوی برای اعمال اراده و ارتقای خود است، همه اینها در گلبانو وجود دارد اما در مفهوم بازی چیزی اساسی وجود دارد که چه بسا ممکن است ادامه بازی را به وسیله گلبانو ناممکن سازد* و آن تعیین قاعده بازی است. از نظر
نیچه جهان یک طرف دیگر بازی است تا زمانی که بازی آدمی با جهان ناشی از لبریزبودنش است بازی برای فرد به معنای واقعی کلمه ممکن است زیرا فرد در این صورت میتواند قاعده بازی را «خود» تعیین کند زیرا که او سرشار از هستی، نیرو و زندگی است و میل به ماندن دارد بنابراین طرف دیگر بازی به همان میزان ضعیف است. در اینجا اگرچه پیشامدها سرورانه به سراغ فرد میروند اما اراده فرد و سرشاریاش و سرزندگیاش سرورانهتر با او سخن میگوید، در واقع این فرد است که ابعاد بازی را تعیین میکند. اما آنگاه که توازن قدرت کمی به هم بخورد...، تعیین ابعاد بازی چه بسا از دست فرد خارج میشود، در این صورت دیگر این اراده قاهر است که ابعاد بازی را تعیین میکند مساله درباره گلبانو تماما آن است که او بازی خود را تا کجا میتواند ادامه دهد؟
پینوشت:
1، 2، 3، 4، 5) به ترتیب صفحات 210، 288، 262، 265،217 از کتاب بازی آخر بانو نوشته بلقیس سلیمانی
*ممکن است عنوان کتاب «بازی آخر بانو» دال بر ناممکنبودن بازی برای همیشه باشد.
شرق