در جستوجوی نیچه گمشده | اعتماد
رویکرد جهان ایرانی به اندیشه فلسفی غربی در سده اخیر دارای ویژگیهایی بوده که عموما بازتاب نوعی «خویشاوندی انتخابی» (عنوانی گوتهای) برای گزینش فیلسوفان یا آثاری است که آنها را برای مواجهه یا آشنایی در نظر گرفته است. این امر پیشاپیش درون نوعی «گفتوگوی درون ماندگار» میان وجوهی از فرهنگ غربی و تفکر ایرانی واقع شده که میتوان آن را در پیوند، بسط، دگرگونی یا بازخوانی این پیشزمینه ایرانی با پسزمینه جدیدِ رویدادی فهمید که این رویارویی را ممکن کرده است. از این جهت مواجهه حاوی گونهای «تبارشناسی انتخاب» است که چرا فرهنگ فلسفی ایران بیشتر فیلسوفان خاصی را ترجیح داده و از فیلسوفانی دیگر چشم پوشیده است.
روششناسی سنت فلسفی در ایران
سنت اندیشه فلسفی ایرانی در روششناسی اقتباس و مواجهه با بافت فلسفی یونانی- غربی طی قرون متمادی، «فرا- الگویی» را برای شیوههای «از- آن-خود-سازی» یک اندیشه فراهم آورده که در آن میتوان مراحل چهارگانه برگردانی (ترجمه)، دگرگردانی، دگردیسی/ فراجهش و آفرینش را ردیابی کرد. بدین معنا که متون فلسفی غربی در اندیشه فلسفی ایرانی برای بدل شدن به بخشی از بدنه یا پیکر این تفکر از مراحلی چهارگانه گذشتهاند.
در باستانشناسی مواجهه ما با اندیشه فلسفی غرب در دوران معاصر عبور از این مراحل چهارگانه همواره در همه سطوح این مواجهه روی نداده است. از این رو است که گاه رویارویی صرفا در سطح ترجمه و برگردان این متون باقی مانده، بیآنکه طی فرآیند دگرگردانی و تحول قادر باشد به بخشی از «دستگاه فلسفی مولدی» بدل شود که نخستین عملکردش «یافتن پرسشهای درست فلسفی» است که در مواجهه با مسائل انضمامی ایران- جهان طرح شدهاند؛ در غیر این صورت، پرسشها دیگر پرسشهای ما نیستند بلکه مسائلیاند که پیشاپیش آن را در مقام مساله خود به اجبار یا به الزام پذیرفتهایم و این سرنوشتِ بخش اعظم متون ترجمه شده قرن اخیر در ایران است.
مواجهه فراروششناسی با متون فلسفی غرب
کتاب «نیچه، فلسفه و جهان ایرانی» اثر حامد فولادوند نمونهای است قابل توجه برای بررسی فراروششناسی مواجهه با متون فلسفی غرب. واژه فراروششناسی را از آن رو به کار میبریم که این نحوه رویارویی تنها یک نوع خاص و ویژه از میان رویکردهای بیشماری است که میتوان برای برخورد ابداع کرد، بیآنکه از آن الگویی کلی برای همه مواجهات ساخت. اهمیت فرآیند نوشتار کتابی که طی سه دهه از پژوهشهای فولادوند به دست ما رسیده است یافتن «نقاط دوخت» اندیشه فلسفی غرب با پیکر تفکر ایرانی است که در بافتاری پیچیده از خوانشهایی درهم تنیده شده است که «پرتره فلسفی نیچه» را ویران و دیگر بار آن را به نحوی متفاوت بازسازی میکنند. این فرآیند واسازی «تصویر نیچه» در نوعی جستوجو یا کاوش فلسفی است که «تبارشناسی تفکر نیچه» را از طریق «حرکتهای نابهنجار» و خارج از عرف متداولِ نیچهشناسی به تباری ایرانی متصل میکند که عموما به آن منتسب نمیشود. در حالی که فیلسوفانی مانند دلوز «فرزندانی جدید» و احتمالا «غیرقانونی» به اندیشه فلسفی نیچه میبخشند- چراکه دلوز عموما به «خوانشهای غیرتشریحگر و نابازنمایانگر» از آثار فلسفی متهم شده است - فولادوند تباری متفاوت، نامتداول و «نامشروع» برای اندیشه فلسفی نیچه ترسیم میکند: «ایرانمآبی نیچه».
شیوه همبرآیندی کتاب که بر «جستارنویسی فلسفی» متکی است برای کاوشِ «زمین - فلسفی»ِ خود در جهان ایرانی با گذار از میان مفسران فرانسوی نیچه مانند آرمان کینو، میشل کاروژ، ژیل دلوز، ژانپیر فای و... نوعی «مواجهه معکوس» را تدارک میبیند که در آن نیچه عرفانی از طریق «شخصیتهایی مفهومی» به ظهور میرسد که میدانی از روابط نیرو را ترسیم میکنند و با آن نیچه در «زمین- فلسفهای دیگر» حرکت ایلیاتی اندیشه خود را از سرمیگیرد؛ نکته مهم در واسازی عرفانی فولادوند از «چهره فلسفی نیچه» استناد به خوانشهای بعضی نیچهشناسان فرانسوی مانند آرمان کینو در کتاب اوراق عرفانی (5-1944)و میشل کاروژ در عرفان فراانسان (1948) و مهمتر از همه گزارش لو آندرا-سالومه از «شخصیت/ رویکرد عرفانی» نیچه است، بیآنکه به آنها محدود باشد. به نحوی که مسیر متمایز خود را پی میگیرد. با این حال فولادوند در تمام جستارهای کتاب تلاش میکند نقشه این جهان عرفانی را از دریافت متداول و معمول از اصطلاح عرفان متمایز سازد. موفقیت اثر فولادوند در تبارشناسی نیچه از مسیرهای نامتعارفی است که دستکم میتواند دو دریچه مهم را دیدنی کند:
1- نخست، پنجرهای که در آن موقعیت نیچه در سنت اندیشه فلسفی غرب از طریق بازگشت او به «فلسفه پیشاسقراطی»، مواجهه با سنت تفکر مسیحی، اندیشه روشنگری و آنچه او «انحطاط اروپایی» مینامد، در نور رویکرد غیرخردگرایانه، شاعرانه و سبک گزینگویانه (به بیان دلوز چیزی پاسکالی و همزمان علیه پاسکال) و در عین حال نظاممندِ نیچه، «ماشین جنگی و راهبرد بالینی» او را در مقام «پزشک تمدن» علیه نیهیلیسم اروپایی به دید میآورد.
2- دوم، خوانش فلسفه، اندیشه و عرفانِ ایرانی از مسیری دیگر که از طریق «سفر به غرب فلسفی» ممکن میشود و طی آن اندیشه ایرانی خود را از راهی متفاوت و دگرسان درک و هویتزدوده میکند، کورهراهی که در آن بازگشت ابدی یا رجعت کوتاه/ترجیعبند (ritournelle/ retour éternel) زرتشت روی میدهد، زرتشتی رها شده از متافیزیک اخلاقیات و فراسوی نیک و بد که نشانههای ظهورش را علیه بیماری دوگانه مدرنیته و مسیحیت یا «رواننژندی فلسفی» اعلام میکند: «من اینجا در انتظار میمانم... تا کی وقت من فرامیرسد؟»، «وقت فرود آمدنم، وقت پایین رفتنم؛ زیرا برای آخرین بار میخواهم به سوی انسانها بروم. «این چیزی است که در انتظار آن هستم؛ چرا که نخست باید مرا نشانههای اینکه وقت من است فرا رسند: شیری که میخندد با ازدحام کبوتران» (Quinot,1944-5: 227).
پیوند همزمان دو مسیر نامتعارف
«نیچه و نشانهها»؛ نشانههای بیماری تفکر و سمپتومشناسی قرنی که فیلسوف در برابر آن از خود دفاع میکند. اهمیت برنامه عظیم فلسفی نیچه برای ایستادگی در برابر «پیامدهای مرگ وجود» که فوکو آن را در بافت پسانیچهایاش با «مرگ انسان» همراه میسازد، انسان واژهای که علوم انسانی قرن هجدهم آن را ابداع کرده است؛ ابداعی جدید، اکنون در بازخوانی خطی دنبال میشود که دلوز آن را «فلسفه انتقادی و بالینی» («کانت با نیچه» و نه «کانت با مارکی دو ساد» ژاک لکان) مینامد. در حقیقت برای دلوز ناتمامی پروژه نقادی کانت از آن روست که فیلسوف باید در نوعی سمپتومشناسی بالینی علیه «روح زمانه»، بُعدِ عملی فلسفه خویش را با برساخت فعلیتِ جهانهای ممکن نهفته دیگری نشان دهد که با به تعلیق درآوردن ارزشهای زیستی- فلسفی مسلط و موجود محقق شدهاند.
اهمیت کاوش فولادوند در اندیشه فلسفی نیچه در اینجاست که همزمان دو مسیر نامتعارف را به هم پیوند میدهد: خوانش اندیشه فلسفی غرب از طریق شرق و خوانش اندیشه فلسفی- عرفانی ایرانی از رهگذر فلسفه غرب. نقشه این مواجهه و قرائتِ نامعهود و نابهنگام که در رویکردهای تقلیدی و ترجمهای صرف از فلسفه غرب غیرقابل ردیابی است، این پرسش را پیش مینهد که چگونه میتوان پژوهشهایی دست اول و مستقیم را درباره فلسفه غرب در پیوند «نقاط شدت» از طریق «خردی اشتدادی» یا آنچه فولادوند «منطق قلب» مینامد روی «بدن بدون اندام» یا زمین یکدست اندیشه ایجاد کرد؟ آن هم به نوعی که در آن قطعیتهای متعین همیشگی، تعاریف و ارگانیسمهای متداول فکری- فلسفی واژگون و اغلب به پرسش گرفته میشوند.
اراده معطوف به دیگر خواندن
از اینرو نقشههای کاملا متفاوتی از «جغرافیای فلسفه» از رهگذر تبارشناسیهای نامتعارف ترسیم میشود. فولادوند در کتاب خود نه تنها در پاد-گرد یا دگرگشتار روشیاش، بلکه در قرائت خویش از نیچه، تبارشناسی یا به عبارت بهتر، ضد- تبارشناسی نیچه - چرا که این قرائت نامتعارف از او علیه «تصویر فلسفی غالب نیچه» میایستد- را جایگزین «تاریخ نیچهخوانی» میکند. این «اراده معطوف به دیگرخواندن» که سراسر متن را همراهی میکند، ارادهای که سر آن دارد «نیچهای شرقی» را «چهرهگشایی» کند در کاوشِ ضد- تبارشناختی خود درون «زمین-فلسفه اندیشه نیچه» با گذار از «Généalogie» (تبارشناسی) به «Géologie» (زمینشناسی) یا «Géologique» (زمین-منطق) نزدیک میشود تا «نیچهای گمشده» (Un Nietzsche Perdu) را با جستوجوهایی «خارج از مکان متعارف خود» ردیابی کند.
یکی از نکات متمایز کتاب فولادوند، بهرهگیری از منابع متعددی است که در نیچهشناسی ایرانی کمتر شناخته شده یا بیسابقهاند. این منابع عمدتا فرانسویزبان که بعضی ترجمه متون آلمانی هستند. علاوه بر آنکه اطلاعات و دانش جدیدی از نیچه را به حوزه نیچهشناسی ایرانی وارد میکنند، پیشزمینههای خوانش و رویکرد خاص نویسنده کتابِ نیچه، عرفان و جهان ایرانی را فراهم میآورند. در این منابع کتاب فریدریش کروتسر، اسطورهشناسی و نماد نمونهای در خور توجه است که ریشههای درک نیچه از جهان ایرانی و تطور مفهوم زرتشت در اندیشه او را از طریق نوعی «اسطورهشناسی فلسفی» پیمیگیرد. بدین ترتیب، نویسنده زیرساختهای خوانش خود از «نیچه عرفانی» را با تبارشناسی شرقی دیونیزوس از طریق کروتسر و دیگر خطوط عرفانی و غیریونانی تفکر نیچه نشانهکاوی میکند. این رویکرد فولادوند نشان میدهد که در بررسی سرچشمههای اندیشه نیچه نباید همواره اتکای تام و تمام به متون صرفاً فلسفی داشت. بلکه نکات مغفول و راههای فرعی تفکر او را باید از مسیرهای نامرسومی دنبال کرد که میتوانند خواننده را به سرزمینهای ناشناخته (terra incognita) اندیشه او رهنمون شوند، فضاهایی کالبدی که با قلمروزدایی از قلمرویی تثبیت شده همراه است که نیچه همواره در آن محبوس و از «اندیشه ایلیاتی» بر زمینِ تفکر محروم شده است. فولادوند در پی آن است که نیچه را با از میان برداشتن مرزها و قلمروهای محدودکننده دیگر بار «شهروند زمینِ اندیشه» و لاجرم «مسافر جهان تفکر» کند؛ مسافری که اقامتهای کوتاه، پیادهرویهای طولانی و ماندن در کنار آتشفشان را برای «زیست فلسفی»اش برگزیده است.«نیچه مساله را بسیار روشن طرح میکند: اگر میخواهید منظور من را دریابید، نیرویی را بیابید که به آنچه میگویم معنایی ببخشد. در صورت لزوم معنایی تازه و متن را به این نیرو متصل کنید» (Deleuze,2002: 357).
منابع:
فولادوند، حامد، نیچه، عرفان و جهان ایرانی، تهران: انتشارات بهجت، 1397.
Quinot, Armand, Frédéric Nietzsche, PAGES MYSTIQUES, Extraits traduits et accompagnés d’éclaircissements, Paris: Laffront, 1944-45.
Deleuze, G, “, L’île Déserte et autres textes, textes et entretiens, 1953-1974, Paris: Minuit, 2002.